یادداشت مهدیه عباسیان

        

هاروکی موراکامی یکی از جوان ترین و محبوب ترین نویسندگان ژاپنی است . علاقه ی فراوانی به موسیقی، ورزش و گربه ها دارد و به گفته ی خودش در تمام کتاب هایش نشانه هایی از این علایق وجود دارد.
کافکا در کرانه رمانی حاوی چندین داستان واقعی، علمی - تخیلی و سرشار از حکایات و افسانه های ژاپنی است. در نقاط مختلف کتاب به حضور ارواح، جدایی جسم و روح، موسیقی، ورزش و طبیعت پرداخته شده است.

سبک رمان سورئالیستی است. داستان دائما در حال نوسان بین خیال و واقعیت است طوری که تشخیص مرز بین خیال و واقعیت در بخش هایی از کتاب کاری بسیار دشوار است. داستان در مورد پسری پانزده ساله (کافکا) است که به امید یافتن نشانی از مادر و خواهرش، پدر خود را ترک می کند. این سفر او را به سمت مفاهیمی چون فرار از واقعیت و پذیرش آن، آزادی، زمان، ویرانی و فقدان، استعاره، هزارتوی درون و بیرون، تلاش برای رهایی از وابستگی ها، تغییر معیارها و ... سوق میدهد.

فصل های کتاب یکی در میان از زبان کافکا (اول شخص) و ناکاتا (سوم شخص) بیان می شود. پس از خواندن چند فصل ابتدایی، فکر میکنی هیچ ارتباطی بین فصل های زوج و فرد وجود ندارد و حسی متشکل از ترس، وهم و گیجی بر تو غلبه می کند. اما کم کم با رسیدن به فصل های بعد این حس از بین می رود و فراموش کردن زمان و اشتیاقی خاص برای ادامه دادن داستان جایگزین آن می شود.

 

* کافکا در کرانه زاویه دید جدیدی را به من یاد داد. طوری که می توان حتی به "فکر کردن" هم به نوع دیگری فکر کرد. یکی از بخش های دوست داشتنی کتاب از نظر من، بخشی بود که شخصیتی که توانایی خواندن و نوشتن نداشت (ناکاتا) با حسرتی خاص در مورد اینکه هیچ کتابی در زندگی نخوانده است با دوستش حرف می زد. و دوستش در همین حین با خود فکر میکرد پس فرق من که این توانایی را دارم با او چیست؟

این کتاب جزو کتاب هایی بود که برای جلوگیری از زود تمام شدنش، خواندن آن را برای خودم جیره بندی کرده بودم


      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.