یادداشت فهیمه
1403/7/12
!حاوی اسپویلر! من همیشه تالار اسرار رو کمتر از سایر کتابهای مجموعه دوست داشتم و به نظرم ضعیفترین کتاب مجموعه است (و البته همچنان از خوندنش لذت بردم، میبرم و خواهم برد). چرا؟ به دلایل متعدد: اول از همه به خاطر دابی که به احمقانهترین شکل ممکن میخواد از هری محافظت کنه! اول تلاش برای اخراج هری از هاگوارتز با شکستن ظرف دسر، بعد بستن دروازه تا هری از قطار جا بمونه و آخر هم به خطر انداختن جونش با یک بلاجر دیوانه! احمقانهتر از این امکان داره آیا؟ دوم هری و ران که وقتی از قطار هاگوارتز جا میمونن به جای اینکه منتظر آقا و خانم ویزلی بمونن، به جای رفتن با پودر پرواز، تصمیم میگیرن با ماشین پرنده تا هاگوارتز برن! احمقانهترین روش ممکن! حداقل من فکر میکردم هری و ران عاقلتر از این حرفا باشن. سوم گیلدروی لاکهارت که اصلاً معلوم نیست چرا دامبلدور استخدامش کرده! و به نظرم تقریباً به اندازهی آمبریج منفوره. کلاً فکر میکنم اگر دامبلدور درس دفاع در برابر جادوی سیاه رو حذف میکرد خیلی از مشکلاتش حل میشدن! حداقل اینکه پای کوییرل و لاکهارت و کراوچ و آمبریج به هاگوارتز باز نمیشد. چهارم خود شخص شخیص تام ریدل! تالار رو باز میکنه اما به جای کشتن گندزادهها بهشون هشدار میده؟ و بعد حتی یک نفر رو هم نمیکشه؟ حتی یک گربهی کوچولو رو؟ یعنی به خاطر شانس محضه که هیچ کدوم از قربانیها به طور مستقیم به چشمهای باسیلیسک نگاه نمیکنن؟ پنجم اینکه هیچ کس به جز هرماینی متوجه نمیشه که هیولای سالازار اسلیترینِ مارزبان که اتفاقا نماد گروهش هم ماره، یک باسیلیسکه؟ کام آن! از دامبلدور بیشتر از این حرفا انتظار داشتم. ششم کل حوادث تالار اسرار. منظورم اینه که هری و ران خوب میدونن که لاکهارت یک شیاده، اما باز هم اطلاعاتشون رو میبرن برای لاکهارت! و هری خیلی تصادفی موفق به کشتن باسیلیسک و نابود کردن دفتر خاطرات میشه. در واقع به جای اینکه با باسیلیسک حرف بزنه تا کنترلش کنه، میدوه و جاخالی میده! اگر فاکس نبود هری حتماً مرده بود. بعد هم زهر باسیلیسک که یکی از معدود چیزهاییه که میتونه هورکراکس رو نابود کنه، دقیقاً کنار دست هریه! و آخر از همه اینکه من میدونم ملفوی صرفاً قصد داشته از شر دفتر خاطرات خلاص بشه، اما دادنش به جینی واقعا مسخرهست. ممکن بود جینی هیچ وقت از دفتر استفاده نکنه، یا خونه جا بذارتش (که تقریباً گذاشت) و کلاً دفتر وارد هاگوارتز نشه! در واقع ملفوی همهچیز رو سپرده به شانس! و من به خاطر تمام اینها یک ستاره از امتیاز کتاب کم کردم. پ.ن: اگر کسی پرسید هرماینی چرا توی گریفیندوره و نه ریونکلا، جوابش همینجاست! صرفاً برای حرف کشیدن از ملفوی تصمیم میگیره معجون مرکب پیچیده درست کنه! بعضی موادش رو از اسنیپ میدزده، توی دستشویی دخترا بارش میذاره و بعدشم خودش رو تبدیل به گربه میکنه... یک گریفیندوری واقعی 😊
(0/1000)
نظرات
1403/7/12
اوه برای این همه اشکال دیگه واقعا بیشتر از یه ستاره باید کم کنید 😄 اصولا وقتی بچه بودم و میخوندم مشکلی با اینا نداشتم ولی الان حرفتون رو قبول دارم. فقط غیر از دابی 🥹 چون دابی با همین خنگبازیاش عشق منه 🥹
2
1
1403/7/12
کلا شانس و تصادف خیلی تو این مجموعه نقش داشته، و نه فقط این که خیلی از کتابهای فانتزی 😅
1
1
4 ساعت پیش
ببین نقد هات خیلی قشنگ بود و معلومه ریز به ریز نکات رو حفظ کردی ولی در مورد نقد ششم که گفتی چرا با باسیلیسک حرف نزد و جا خالی میداد همون اولش تو تالار اسرار ریدل به هری میگه که مار زبونیت دیگه به دردت نمیخوره چون اون فقط از من حرف شنوی داره پس هیچ کاری نمیتونست بکنه در مورد دابیم دابی خوب جزو محبوب ترین شخصیت هاست و من خودم خیلی براش احترام قایلم و دابی واقعا ابله بود برا همین کارهای دیگه به ذهنش نمیرسید 😅 و خوب هری و اون تو اکیپ رسما گیج بودن و فقط هرماینی بود که به راه راست هدایتشون میکرد. و خوب در مورد اینکه چرا منتظر خانم ویزلی نموندن این بود که اون گفتش اگه ما نمیتونم رد شیم قطعا مامان بابامم نمیتونن بیان اینور پس موندنشون باعث جا موندن از مدرسه میشد. در مورد نقد سوم که خوب استاد های دفاع در برابر جادوی سیاه رو قبول دارم خدایی ولی نه اسنیپ بد بود نه ریموس لوپین و خوب ببین این جزوی از جذابیت و خلاقیت رولینگ بود که اگه این نبود خوب قطعا نصفه داستان لنگ میموند. بعد اسمه درس روشه جادوی سیاه یعنی آدم اش دست به هر کاری میزنن
0
فهیمه
1403/7/12
1