یادداشت
1402/3/4
3.8
15
داستانی در مورد مبارزات انقلابی و سیاسی.داستان از جایی شروع میشه که دن بنه دتو ،استاد(کشیش) شاگردهای خودش رو به منزلش دعوت کرده و اونجا از زندگی هر کدوم از شاگردها با خبر میشه،که خیلی از شاگردها حتی دیگه باورهای مذهبی سابق رو ندارند و در اون بین با خبر میشه که شاگرد محبوبش سپینا تحت تعقیب قرار گرفته،ادامه داستان در مورد سپینا و فعالیت های سیاسی و انقلابی اون هست ،سپینا که تحت تعقیب هست توی یک روستا و در مقام یک کشیش با اسم دن پائولو مخفی میشه و از اونجا داستان شکل می گیره ،از همراهی و همراهی نکردن آدم ها با اون و اینکه باورهای دینی که در زمان گذشته داشته چقدر هنوز در وجودش پایداره،خب کتاب در مورد ایتالیا در زمان موسیلینی هست و مبارزه سیاسی و انقلابی سپینا بر علیه حکومت و کلیسا.در حین کتاب متوجه میشیم که چقدر کلیسا ذهن آدم های عادی جامعه رو مسموم کرده و زجر کشیدن رو به عنوان یک مزیت جلوه داده و حکومت همبه چپاول مردم و ظلم بر اون ها مشغوله به طوری که لباس هماهنگ افسرها برای مردم منزجرکننده هست، اینکه وضع زندگی مردم خیلی بده و سپینا وقتی میخواد شعارهاش رو بنویسه میبینه که دیوارهای کلیسا بهترین و سالم ترین دیوارها برای نوشتن هستند .قسمت هایی از کتاب درون مایه زن ستیزانه داشت و حتی خیلی هم شدید بودش و من اینطوری بودم که نه دیگه واقعا نه،اما گفتگوهای سپینا با اون دختر(چندوقت از خوندنش گذشته و اسمش یادم نیست)و یادداشت کردن صحبت هاش نشون میده هرچقدر هم بخوای زن ها رو نادیده بگیری نمیشه و بودن یک زن قوی به داستانت قوت میده، پایان جلد یک رو خیلی دوست داشتم اون قدرت زنانه ♥️ قسمت هایی از کتاب که دوست داشتم: . ما در اجتماعی زندگی می کنیم که جایی برای آزادمردان نیست.تنها کشیشانی درامانند که مذهب را به خدمت حکومت و بانک بگمارند و هنرمندانی که هنر خود بفروشند و حکیمانی که با دانش خود سوداگری کنند،بقیه هر قدر هم معدود باشند ،به زندان می افتند،تبعید می شوند و تحت نظر قرار می گیرند مشروط بر اینکه مامور حاکم بنا بر مقتضیات سرشان را بی صدا زیر آب نکند. . یک مرد ،هرکه می خواهد باشد و هر قدر حقیر و ناچیز باشد.همین که با مغز خودش فکر کرد نظم عمومی را به خطر خواهد انداخت.خروارها کاغذ چاپ شده شعارهای رژیم حاکم را منتشر می کنند.هزارها بلندگو و صدها هزار اعلامیه و اوراق تبلیغاتی که مجانا توزیع می شود.گروه گروه ناطق و واعظ که در میدان ها خطابه می خوانند،هزاران کشیش که از فراز منبرها همان شعارها را تکرار می کنند به حدی که همه سرسام می گیرند.در این میان کافی است یک مرد حقیر ،یک موجود تنها و ضعیف بگوید نه!و به گوش نفر پهلودستی خود زمزمه کند که نه! یا شب هنگام روی دیوار بنویسد نه! تا نظم عمومی به خطر افتد. . دن پائولو می گوید: «شنیده ام در این کوه معدن هست ». و بونیفاتسیو جواب می دهد:«خدا نکند معدن باشد». دن پائولو نمی فهمد که چرا.چوپان توضیح می دهد: «مادام که کوه فقیر است از آن ما است اما همین که معلوم شد غنی است دولت آن را تصاحب خواهد کرد . دولت یک دست دراز دارد و یک دست کوتاه .دست دراز به همه جا می رسد و برای گرفتن است،دست کوتاه برای دادن است ولی فقط به کسانی می رسد که خیلی نزدیک اند . دن بنه دتو که شاید ترجیح «عزیزم ، تعجب کردن تو چه فایده ای دارد؟ شاید لازم نباشد منی که به کار سیاست علاقه ندارم به تو توضیح بدهم که لباس متحدالشکل تو برای بیچارگان و دهقانان فقیر (کافونها و چوپانان چه معنایی دارد. اگر اینها وقتی یک افسر ارتش را در یک جاده پرت و دورافتاده میبینند فقط اکتفا میکنند به اینکه خود را به کری و لالی بزنند تو باید خیلی هم ممنون باشی که از این بدتر نمیکنند روزی که گوش کرهای مصلحتی باز شود و زبان لال های مصلحتی به سخن درآید آن روز آغاز لحظات بسی دردناکی خواهد بود که من آرزومندم تو را از آن نصیبی نباشد.» . میگوید: «شما را با چه چیز باید قیاس گرفت؟ نسل بدبخت شما راه چه چیز باید مانند کرد؟ شاید شما به بچه هایی میمانید که در یک میدان نشسته باشند و به بانگ بلند به رفقای خود بگویند ما نی لبک زدیم و شما نرقصیدید ما نغمه های رثایی خواندیم و شما نگریستید آخر هیچ چیز بر مداری که به داده شما وعده بودند نگشته است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.