یادداشت maryam torabi

maryam torabi

maryam torabi

1403/8/29

        همیشه کتاب مسیر سبز در کتابخانه‌ی نزدیک به پارک ملی به من چشمک میزد اما نهایتا این چشمک به یک تماس دستی مختصر متقابل از سمت من ختم میشد تا حدی که آن را برمیداشتم و کمی ورق میزدم و سپس دوباره آن را به قفسه برمیگرداندم. نمیدانم چرا در مورد بسیاری از کتاب‌ها همیشه این تعلل کردن را دارم که انگاری میترسم این کتاب‌ها را حالا بخوانم. مثل این است که من تا ابد فرصت دارم ولی ندارم.

کتاب مسیر سبز حکایت مسیری است در یک زندان مخوف که معمولا زندانی‌های محکوم به اعدام را در آن نگه می‌دارند و آن زندانی‌ها قدم‌های آخرشان را برای اعدام توسط صندلی الکتریکی خواه به زور و خواه به میل خودشان، در مسیری سبز برمیدارند.

واقعیت ترسناک‌تر موضوع آنجاست که دکتری نیز در زمان اعدام در آن محل قرار دارد تا مبادا زندانی بعد از اعدام همچنان زنده باشد. بله. دکتر. دکتری که قسم خورده است جان انسان‌ها را نجات دهد اما حالا و در این کتاب مهر تایید بر این مرگ زندانی میزند.

جان کافی، مردی سیاه پوست که در زمان اشتباه در مکان اشتباه قرار گرفت توسط پلیس دستگیر میشود و به جرم اذیت و آزار و کشتن دو کودک محکوم به اعدام میشود اما او بیگناه است و کم‌کم اطرافیان متوجه بیگناهی او میشوند و سعی در نجاتش دارند اما دادستان که دوست ندارد خودش را برای یک کاکاسیاه به زحمت بیندازد همچنان بر حکم خودش میماند و جان کافی اعدام می‌شود.

به گمان من استیفن کینگ هم از داستان خودش عنان از کف داد و نتوانست این حجم از بی‌عدالتی که خود بازیگران کتابش بر سر همدیگر میاورند را تحمل کند بنابراین شروع میکند به کفرگویی و خدا را مقصر جریانات میداند و این دقیقا همان شانه‌خالی کردن انسان از قصور‌هایی است که خودش با دستان خودش بر سر خود و دیگران میاورد اما در انتها به دنبال کسی است تا انگشتش را سمت او قرار دهد و چه کاری از این راحتتر.
      
29

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.