یادداشت مرتضی عارف

بانوی قصه من
        نویسنده طرحی نو درانداخته است و سعی کرده است داستان خود را از زبان شخصیت‌های مختلف بیان کند. یکی از بزرگترین اشکالات کتاب از همین‌جا شکل می‌گیرد.
همه راویان، چه زن، چه مرد، چه پیر، چه نوجوان، چه صلحا، چه اشقیا یک جور و با یک لحن ثابت حرف می‌زنند و رفتار می‌کنند. مثلا تفاوت اندکی از نظر لحن و زبان بین همسر امام حسین و پسر حضرت زینب هست.  تقریبا در کتاب تفاوت لحن وجود ندارد. همگی با یک لحن حرف میزنند حتی یزید و شمر.
همه جا مملو از واژگان تکراری است مانند «عزیزم»، «بزرگوار». اصرار نویسنده به استفاده از این واژه‌ها در دهان هر گوینده‌ای، عجیب است و مانند کسی که اصرار دارد بجای سلام بگوید درود!! به زبان و شخصیت پردازی و همچنین گفتگوهای کتاب صدمه زده است.
اکثر روایت‌ها واقعیت‌پذیری بسیار پایینی دارد. یعنی بیان روایی نتوانسته است واقعه و روایت را بگونه‌ای درست بیان کند. نمونه زیاد است. مثلا در «من در شهر کوفه شاگرد بانو زینبم» دیالوگ‌ها به قدر امروزی است که خواننده فکر می‌کند دو دوست و همسایه در تهران امروزی کلاسی در فرهنگسرای محل می‌خواهند بروند! یا مثلا حضرت امیر در مورد کلاس دخترشان می‌فرمایند: «به همت دختر عزیزش کار فرهنگی بزرگی برای بانوان کوفه انجام شده است!!» ص23 گویی گزارش خبری از یک اتفاق فرهنگی در 20:30 روایت می‌شود. در همین داستان روایاتی از حضرت صدیقه طاهره نقل می شود. فارغ از اینکه کتاب در مورد حضرت زینب است و نقل غذای بهشتی برای حضرت فاطمه (س) بی‌ربط است و برای پر کردن داستان است، روایت این واقعه از منابع اهل سنت نقل شده است که خالی از اعوجاجات نیست مثلا نگاه غضبناک حضرت امیر به صدیقه طاهره و ...
از آنجایی که زبان، لحن و گفتگوها و واقعیت پذیری روایت ها و منطق رفتاری شخصیت ها اشکال دارد داستان در شخصیت پردازی هم دچار اشکال است. به عنوان مثلا دائما از زبان افراد مختلف میگوید حضرت زینب بسیار به برادرش امام حسین وابسته است و تنها به بیان صفت های مهربان، باوقار، صبور، متانت و ... در مورد زینب کبری اکتفا می کند. در صورتی که ما باید در داستان مهربانی و باوقاری و صبوری و ... بانو را ببینم نه اینکه فقط از زبان دیگران بشنویم. شخصیت پردازی دیگر افراد نیز اشکالات زیادی دارد که فرصت بیان ندارم. مانند شمر، یزید، عون (الان 20 ساله است ولی مثل 7 ساله ها حرف میزند) و غیره. 
هولناکترین وقایع را که برای عزیزترین‌های آدم و جلوی چشم راوی اتفاق افتاده است را کتاب بقدری راحت و بدون لکنت بیان می‌کنند که انسان متحیر می‌ماند. این ضعف شدید اثر را نشان میدهد. مثلا سکینه دختر امام حسین می گوید «عمر سعد گفت سرهای شهیدان را جدا کنید. به عمه جان نگاه کردم.» ص57 موارد بسیار است. مثلا نويسنده در ص85 و مجلس عبیدالله وقتی بانو رباب خود را به سر مبارک سیدالشهدا می‌رساند و نوحه می‌کند می‌نویسد: «رباب را دور کردند، ولی ضربه‌ای سنگین و عاطفی به مجلس وارد شده بود!!» ضربه سنگین و عاطفی چه جور ترکیبی است! اینها ضعف شدید نویسنده است.
اشکالات زیادی در مستندات و نوع روایت اصلی وقایع وجود دارد. از علت نامگذاري حضرت زینب توسط حضرت رسول تا بیان ناقص داستان حضرت زینب و علی ص14 تا شیعیان پیمان شکستند و نه کوفیان در روایت عون جوری بیان می شود که نعوذبالله امام نمی‌دانست که کوفیان پیمان شکنند یا می‌دانست و عمدا رفت چون نمی‌توانست این همه درخواست را بی‌جواب بگذارد ص26 داستان همسر یزید هند که می‌گوید دیگر چاره‌ای نبود و باید با یزید ازواج می‌کردم ص95 و داستان شفا یافتن او به دست حضرت علی و امام حسین. از شیوه مرگ یزید تا روغن جوشان مختار برای شمر که معلوم نیست از کجا آورده شده است.
کتاب را کامل خواندم. چندین بار جاهایی از آن را بازخوانی کردم. چندین روز مدارک و مستندات هر واقعه و نام و شخص را گشتم.
روایتی که خانم شیخی از حضرت زینب و امام حسین و ... بیان کرده است را مناسب نوجوان نمی دانم. اگر کتاب تاریخی بود فرق داشت می‌شد با مستندات، اشتباه یا درست بودن آن را ثابت کرد، اما کتاب داستان وقایع را عینی و ذهنی و یقینی می‌کند و نمی‌توان از نوجوان توقع داشت بعد از این کتاب تصور متفاوتی داشته باشد. این تفاوت کتاب داستان و رمان با کتاب غیرداستانی است.
      
2

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.