یادداشت S.HOPE
1402/6/24
4.7
3
من برای این کتاب سه یادداشت شخصی نوشته بودم که هر سه را اینجا به ترتیب به اشتراک میگذارم . 1 .0کتاب اوقات خوش ما کونگ جی یونگ صد صفحه اش رو خوندم فکر کنم یه ظهر تا عصر زمان برد 😅 ادبیات تیره و تاریک خیلی خیلی تاریک واقعیت ترسناک کره جنوبی از بی رحمی ها و قتل ها از قوانین ناتموم و ناکافی از فقر و ثروتمندی و پنهان شده گناه پشت سر سیاست و پول و قدرت و از احساسات آدما که توی این کشور به تاراج رفته این کتاب حس عمیقِ ( لطفاً از این دنیا نجاتم بدید ) به من میده جایی از کتاب که برای پسرک بی دفاع قلبت میشکنه در صفحه بعدیش با قتل دختر ۴ ساله روبرو میشی و صفحه بعدی از بی رحمی مادری علیه دخترش این کتاب تا اینجا تاریکی بوده فقط و حقیقتی که پشت قشنگی های رنگی رنگی موسیقی و فیلم پنهانش میکنند تصور من از کره جنوبی الان ۱۸۰ درجه تغییر کرده اگر پیش از این فکر میکردم تنها معضل کره جنوبی فقر هستش الان فهمیدم که این کشور بحران های خیلی عظیم تری داره اونجا جایی هستش که روبروی بنر زیبایی های سئول میتونی بایستی و شاهد قتل باشی ، شاهد جیغ زدنای یه دختر و التماسش و احتمال ۹۹ درصد برای هیچ کسی از مردم کره این چیزا مهم نیست راجب بچه هایی خوندم که هنوز به ۱۵ سالگی نرسیدن و به هم رحم نمیکنن قلدری کردن و ترس و زور توی صفحات این کتاب موج میزنه و راهبه ای که تلاش میکنه برای اعدامی ها در آخرین لحظات عمر آرامش بخره و به طرز عجیبی به نظرم مسیحیت رو بی نهایت دین سطحی نشون داده ( تا اینجا این حس رو داشتم ممکنه در ادامه نظرم تغییر بکنه ) ایمان به خدا رو نشون میده و تفاوت دین و بی دینی و اینکه بدونیم خدا هست توی قلبمون ادبیات کره جنوبی ادبیات خاصیه 2.اگر میتوانستیم برای یانسو روبروی مجلس دولت کره زانو میزدم و طلب بخشش میکردم و عجیبه که گاهی آدم برای شخصیتی که فقط در دنیای کتاب نفس میکشد این چنین احساس نگرانی و دلمشغولی کند شاید این تاییدی برای دنیا های موازی است که نویسندگان آن را به واقعیت تبدیل کرده اند 3.صفحات پایینی کتاب اوقات خوش ما کتاب رو تموم کردم و فقط یه جمله برای توصیفش دارم فعلا طناب دار این کتاب تبدیل به بغض شده و گلوی مرا فشار داد در تمامی صفحاتش 3.کتاب تموم شد در آخرین صفحاتش اشک ریختم اما اما نتوانستم اشک های بیشتری بریزم گویا احساساتم ته کشیده اند درست ترش این است که احساساتم توانایی بیرون آمدنشان را از دست داده اند انگار گیر کرده اند و من نفهمیدم آن اشک ها از قلبم بود که زخم برداشته بود یا یانسویی که از دستش دادم عشق ورزیدن تنها خواسته ای بود که یانسو میخواست و داشت ما در نهایت خواهیم مرد و همه از آن میگریزیم بغض در حال فشردن گلویم است چگونه شخصیتی می تواند اینچنین قلبم را با کلماتش فشار دهد خاله مونیکا هم پیش پسرش رفت در حالی که به ابتدای دوره تولد برگشته بود اشک در چشم هایم حلقه زده مرگ ترسناک ترین بخش زندگی است و زندگی دلیل این ترس یانسو میخواست به حضرت مسیح و خداوند ایمان داشته باشیم و واقعا ما ایمان داریم به کسانی که داریم ؟ احساس میکنم طناب دار داستان ، بغض شده و گلوی مرا میفشارد و من از این طناب رهایی جز اشک ندارم کاری که در آن ناتوان شده ام در احساسات ناتوان شده ام در بروز آنها
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.