بریده‌های کتاب sama

توانایی هات رو با ضعيف نشون دادن خودت نمايش بده

چشم هات گردوییه. میخواستم برات شعر بگم اما شاعر خوبی نیستم

شب ها دنیای آدم ها طوری به نظر میرسه که انگار ستاره ها افتادن پایین.

یه سال و یه روز توی چشم به هم زدن تموم میشه

_فکر نکنم شاه خوبی بشم ،هیچ وقت نخواستم شاه بشم،چه برسه به شاه خوب.تو من رو عروسک خودت کردی.خیلی خب،جود،دختر مدوک،من عروسک تو میشم،فرمان بده.

_این همون چیزیه که می خواستی، مگه نه؟چیزی که به خاطرش خیلی چیزها رو قربانی کردی.بیا.همه ش مال خودت.

من دروغ گفتم و خیانت کردم و پیروز شدم

استراتژی یعنی پیدا کردن ضعف ها و استفاده از آن ها.

هر قدر هم مراقب باشم خطا می کنم و ضعیف،شکننده و فانی هستم. از این قضیه متنفرم

_اون قدر دوستم داری که بعد رفتنم گریه کنی؟ -منظورت اینه اگه بهم آسیب بزنی؟ _اگه بهت آسیب بزنم _اگه بهم آسیب بزنی گریه نمی کنم.مقابله به مثل می کنم.بهت آسیب میزنم

درخواست کردن چیز عجیبیه. وقتی نیازت برطرف بشه، دنبال چیز جدیدی. اگه نخ طلا بگیری،سوزن طلا میخوای

همه ما چیزهای احمقانه ای در سر داریم، اما این دلیل نمی شود که انجام شان دهیم.

_ بهت گفته بودم امشب چقدر خبیث به نظر میرسی؟ +نه برام تعریف کن _نمیتونم

حالا دیگر افسوس نمی خورم. حالا از لبه گذشتم، می خواهم سقوط کنم

مى گويم:" تو واقعا من رو مى خواهى"انقدر نزديكش شده ام كه وقتى تكان مى خورد، هرم نفس هايش را حس مى كنم،" و از اين قضيه متنفرى." زاويه ى چاقو را عوض مى كنم و آن را جلوى گردنش میگیرم، آن قدر كه انتظار دارم شگفت‌زده نمیشود وقتى نزديکتر میشوم، بيشتر شگفت‌زده میشود..

"بيشتر به خاطر اين ازت متنفرم كه بهت فكر ميكنم. خيلى نفرت انگيزه، اما نميتونم جلوش رو بگيرم "

چون تو براى من مثل يه داستانى كه هنوز اتفاق نيفتاده، مى خوام ببينم چى كار مى كنى، ميخوام بخشى از اين داستان باشم

و اگه داستان خوبى بيدا نكنم، خودم يكى ميسازم

ما بزرگ تر مى شويم و اوضاع درحال تغيير است، ماهم تغيير ميكنيم ومن به همان اندازه كه براى تغيير اشتياق دارم، ازش ميترسم

خیلی زیبایی. مثل یک شب زمستونی