بریده‌های کتاب S.naziri

S.naziri

S.naziri

7 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 193

گناه به طور کلی [انفجار است] چون از مسیر فطرت خارج شدن است. انسان اگر در مسیر فطرت عمل کند، اگر حقوق و حدود بدن و نفس را روی اعتدال رعایت کند به گناه نمی‌افتد. ولی وقتی که از شرایط اعتدال خارج می‌شود این گناهان مثل یک حالت انفجاری [رخ می‌دهد.] نگاه گناه‌آمیز می‌کند، نوعی انفجار است. حرف گناه‌آمیز می‌زند، همین طور. مثلاً انسان به عللی درونش پر از عقده و پر از حقد و کینه و حسادت و امثال اینها می‌شود. بعد در یک جایی یک حرفی را که عقل یک بچه هم می‌فهمد که نباید بگوید و اگر بگوید به ضرر خودش است ـ درست مثل کوه آتشفشان که بی‌اختیار از درونش آتش بیرون می‌زند ـ می‌گوید؛ یک وقت می‌بینی که از درون این آدم این حرفها یا به صورت فحش یا به صورت غیبت و یا به صورت دیگر بیرون آمد که بعدها چقدر خودش را ملامت می‌کند که این چه کاری بود کردم. ولی اگر حساب بکنی، می‌بینی اگر آن عقده‌ها در درون او نمی‌بود، اگر آن حقدها و کینه‌ها و حسادت ها در درونش نمی‌بود و اگر این تنورهای پرآتش در درونش نمی‌بودند این حرف از دهانش بیرون نمی‌آمد. بنابراین معمولاً چنین است: صفات رذیله، ملکات رذیله، کینه‌ها، حقدها، جحودها، عداوت ها، دشمنی ها، بدخواهی ها در درون انسان جمع می‌شود و جمع می‌شود، آنهاست که انسان را وادار به یک عمل غیر معتدلی می‌کند

1

S.naziri

S.naziri

7 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 190

آنگاه این قصه را نوشته بود که یک وقت یک آقایی آمد، دیدیم یک مقاله خیلی بلند بالایی نوشته راجع به زن و حقوق زن که اصلاً در طول تاریخ درباره این جنس ظلم شده است. مگر چه تفاوتی میان زن و مرد هست؟ حجاب یعنی چه؟ و... در « قانون زوجیت» اینها اساساً باید اصلاح بشود. زن چنین است، زن چنان است. در فضائل زن یک مقاله خیلی مفصل و بلند بالایی نوشته و آورده بود که ما چاپ کنیم. ما نگاه کردیم و دیدیم به هر حال این به درد مجله نمی‌خورد، چاپ نکردیم. دو سه ماه گذشت، باز دیدیم همان آدم آمد و مقاله‌ای آورد. نگاه کردیم دیدیم تمامش در بدی زن است که این موجود چنین است، هر چه خیانت در عالم است ناشی از اوست، هر چه جنایت در عالم هست دست زن در کار است و.... با خود گفتیم این که سه ماه پیش چنان مقاله‌ای نوشته بود حالا چرا چنین مقاله‌ای نوشته؟ در باره‌اش تحقیق کردیم، دیدیم در آن وقت هنوز زن نگرفته بود، عاشق یک زن شده بود، چون خودش عاشق یک زن شده بود این برایش یک فلسفه شده بود که زن چنین و چنان است. رفته بود زنی گرفته بود، بعد اختلاف پیدا کرده بود، آن زن هم این را خوب اذیت کرده بود، حالا که خوب اذیت شده بود یک فلسفه دوم برای خودش پیدا کرده بود. حال این گونه است که خیلی‌ها فلسفه‌ها را از وضع خودشان می‌سازند نه اینکه فلسفه‌ای را اول قبول کرده‌اند بعد وضع خودشان را با آن فلسفه تطبیق می‌دهند؛ فلسفه‌ها را برای توجیه وضع خودشان می‌سازند.

1