بریده‌های کتاب پارسا گلی نژاد

هر کجای روز که بنشینم شب است.

نمی‌دانم تو ملتفت شده ای یا نه که بعضی مرد ها از عمری که دارند،پیرترند.

غروب سرخ است یا تیره؟تو چگونه اش می‌بینی؟تا چگونه‌اش ببینی!شب نور باران است،هنگام که قلب برفروز باشد.غروب گنگ است،اگر مارال قلبی گنگ داشته باشد،اگر روحی گنگ داشته باشد.غروب گنگ بود.

عشق،همان نیروی لایزال که بنده و کدخدا نمی‌شناسد.

هیچ مایه‌ای از گرما یا سرما نمی‌تواند برابری کند با آنچه آدمی قادر است در قلب شبح‌آسای خود تلنبار کند.

هر کسی حداقل یکی از فضیلت های مهم را برای خودش قائل است،و فضیلت من این است:من یکی از محدود آدم های با صداقتی‌ام که در عمرم شناخته ام.

جایی که عشق تمام شد نفرت شروع می‌شود.

احترام را درست کرده‌اند که با آن جای خالی عشق را بپوشانند. (صفحه ۹۴۰ کتاب،جلد دوم)

مردمی که تحت سلطه نظام پساتوتالیتر زندگی می‌کنند با تمام وجودشان می‌دانند که آنقدر ها هم مهم نیست که قدرت در دست یک حزب سیاسی باشد یا چند حزب،و این احزاب چه تعریفی از خودشان دارند و چه عنوانی به خودشان می‌دهند؛مسئله بسیار مهم‌تر این است که آیا در چنین نظامی امکان یک زندگی انسانی را دارند یا نه؟

انسان کسی را می‌تواند نجات دهد که خود اصرار به سقوط نداشته باشد.ولی وقتی سرشت کسی چنان فاسد شد که سقوط در نظرش نجات جلوه کرد چه می‌شود کرد؟

بله،بدبختی در این جور درد ها این است که برخلاف درد های دیگر،مثل زیان های غیرقابل جبران یا مرگ عزیزان،نمی‌توان درد را همچون سنگینی صلیب تحمل کرد و با آن کنار آمد.اینجا باید کاری کرد.آدم باید خود را از ورطه خفت و بدنامی که در آن انداخته شده است بیرون بکشد.زندگی زناشویی که سه نفره نمی‌شود.

هر پیشرفتی فقط به شرطی صورت می‌گیرد که زور پشتش باشد.

اما خب،همه در زندگی‌شان گاهی احساس ضعف می‌کنند.

فقط آن ملت‌هایی آینده دارند و می‌توان آنهارا ملت هایی تاریخی دانست که بتوانند جنبه های بزرگ و مهم نهاد‌هاشان را تشخیص دهند و قدرشان را بدانند.

من می‌خواهم بتوانم خودم را ببخشم.این بزرگ‌ترین هدف من است.

وجود وسوسه در دنیا ناگزیر است اما "وای به حال کسی که وسوسه از طریق او می‌رسد".

برادرتان به من می‌گفت کسی که پیوند های خودرا با خاک وطنش از دست بدهد خداهای خود را گم می‌کند و همه‌ی هدف های خود را از دست می دهد.

آشکارا محکومم که برای دنیا ضروری باشم.