بریدههای کتاب فاطمه شاهواری فاطمه شاهواری 1404/1/19 خوبی خدا الکساندر همن 3.8 20 صفحۀ 37 هیج میدانستید چند تا آدم نازنین تو این دنیا زندگی میکنند؟ آنقدر زیادند که نمیشود شمرد. 0 8 فاطمه شاهواری 1403/12/27 پاتوق ها جومپا لاهیری 3.3 20 صفحۀ 135 سرگردان،گمشده، سردرگم، ناسازگار، گمگشته، آواره، مبهوت، سرگشته، دربهدر، واژگونه. وصلم به این قطار واژگان مرتبط. در همین کلمهها سکنا گرفتهام، این کلمهها پایم را روی زمین بند میکنند. 0 6 فاطمه شاهواری 1403/12/27 پاتوق ها جومپا لاهیری 3.3 20 صفحۀ 105 نوشتافزارفروشی محبوب من در قلب شهر است، زیر ساختمان قدیمیِ زیبایی که نبش دو خیابان شلوغ بنا شده. آخر هر سال به آن جا میروم که سررسید سال آینده را بخرم-از قضا از خریدهای موردعلاقهام است، و حالا به یک جور رسم هم تبدیل شده. 1 32 فاطمه شاهواری 1403/12/27 پاتوق ها جومپا لاهیری 3.3 20 صفحۀ 110 پس از لحظهای، وحشتزده، از شعلهی مهیب به سایهها میگریزم؛ بیم دارم شعله مرا ببلعد، در چنگم بگیرد و مرا به عنصری در این زمین فروبکاهد ناچیزتر از خودم؛ کرمی یا گیاهی... فکرم کار نمیکند، همه چیز عبث مینماید، زندگی در نظرم ییش از حد ناچیز میآید، دیگر چه باک اگر کسی به من فکر نکند، اگر کسی برایم نامه ننویسد. 0 1 فاطمه شاهواری 1403/12/6 خزامی سنان انطون 4.1 2 صفحۀ 94 همهمون گاهی فراموش میکنیم و در لحظاتی مغزمون درجا میزنه. این لزوما به معنی زوال عقل یا آلزایمر نیست. من هم فراموش میکنم. 0 11 فاطمه شاهواری 1403/12/6 خزامی سنان انطون 4.1 2 صفحۀ 92 واژهها و اصطلاحاتْ پانسمانی در اندازهها و شکلهای مختلفاند. روی سکوت گذاشته میشوند، بعد یا اندکی قبل از آن، تا زخم را پنهان کنند و زشتی را بپوشانند. "حادثه"، "مسئله"، "اتفاق"، "ماجرا"، "داستان"، همه واژگانی هستند که بر زبان جاری میشوند تا حقیقت زشت به زبان نیاید. حقیقتی که چیزی آن را نمیپوشاند و نمیتواند بپوشاند. گفته نمیشود، اما به چشم میآید. 0 20 فاطمه شاهواری 1403/12/1 زمستان 62 اسماعیل فصیح 3.3 16 صفحۀ 133 0 3 فاطمه شاهواری 1403/11/17 مرد بلعیده شده ادوارد کری 3.3 2 صفحۀ 49 ولی با دیدن چوب دلگرم میشوم. به چوب میگویم تو زمانی درخت بودی! من هم زمانی آدم بودم. 0 13 فاطمه شاهواری 1403/11/16 شاهرخ مسکوب (نامیرایان 1) علی بزرگیان 3.7 4 صفحۀ 79 2 1 فاطمه شاهواری 1403/11/16 شاهرخ مسکوب (نامیرایان 1) علی بزرگیان 3.7 4 صفحۀ 77 مسکوب شاهنامه را همچون کوهساری بلند میبیند که میتوان بدان پناه برد و در آن دم زد و بال گشود و از فرومایگی روزمرگی و زهر ابتذال رهایی یافت و به آرامش جان و روان رسید. 1 7 فاطمه شاهواری 1403/11/16 شاهرخ مسکوب (نامیرایان 1) علی بزرگیان 3.7 4 صفحۀ 63 وقتی سرنوشت پرومتهء اسطورهای را به فارسی برمیگرداند، پرومتهای که بر بلندای قله قاف زنجیر شده بود و عقابی هر روز جگرش را میخورد، گویی از خود میخواند: تنی افتاده در چرخهء عذاب، بهفرمانِ تازهبرتختنشستهای که ابداً تحمل مخالفت ندارد. زئوس میاندیشد که به زنجیر کشیدن پرومته بر بالای کوه میتواند بزرگترین عذاب او شود: عذاب تنهایی؛ اما سرنوشت برای پرومته تنهایی را مقدر نکرده است. بهزودی دوستان اون از راه میرسند. 0 2 فاطمه شاهواری 1403/11/14 اگر شبی از شب های زمستان مسافری ایتالو کالوینو 3.4 7 صفحۀ 59 آنچنان عادت به نخواندن پیدا کردهام که حتی نوشتههایی هم که برحسب اتفاق به دستم میافتد، نمیخوانم. آسان نیست: از بچگی یاد میگیریم که بخوانیم. و تمام زندگی، بندهی همهی چیزهایی میشویم که نوشتهاند و به دستمان میافتد. شاید برای شروع به اینکه یاد بگیرم چگونه نخوانم، کوشش کردم، اما حالا برایم طبیعی شده. رازش در این است که از نگاه کردن به کلمات نوشته شده احتراز نکنیم: برعکس، باید به آنها خیره شد تا جایی که محو شوند. 1 0 فاطمه شاهواری 1403/10/9 در انتظار گودو ساموئل بکت 4.0 53 صفحۀ 4 2 12 فاطمه شاهواری 1403/10/2 گمشده لب دریا تقی پورنامداریان 4.0 3 صفحۀ 47 به قول نجمالدین رازی ملائکه چون تعلق به قالب جسمانی ظلمانی نداشتند محبت در ایشان به کمال نرسید. عشق خاصیت خاک است که آدم را از آن آفریدهاند. حافظ هم میگوید: فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی/بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز 0 7 فاطمه شاهواری 1403/8/15 ابرم در آسمان درد می کند مارین سورسکو 3.4 0 صفحۀ 20 دکتر! چیز کشندهای را درونم حس میکنم همه وجودم در عذاب است روزها خورشیدم درد میکند و شبها ماه و ستارههایم. ابرم در آسمان درد میکند تا امروز حس نکرده بودم و هر روز با حس زمستان بیدار میشوم. همه داروها را امتحان کردهام متنفر بودهام، عاشق شدهام، خواندن یاد گرفتهام حتی چند کتاب هم خواندهام با آدمها حرف زدهام فکر میکنم مهم بودهام، آدم خوبی... دکتر! چندین سال را خرجشان کردم اما هیچکدام تاثیری نداشتند. فکر میکنم روزی که بهدنیا آمدهام مرگ بیمارم کرده است. 7 27 فاطمه شاهواری 1403/8/15 ابرم در آسمان درد می کند مارین سورسکو 3.4 0 صفحۀ 27 0 4 فاطمه شاهواری 1403/8/15 ابرم در آسمان درد می کند مارین سورسکو 3.4 0 صفحۀ 17 0 4 فاطمه شاهواری 1403/8/8 جیب بری جو اورتن 2.0 1 صفحۀ 12 آدمها این روزها دیگه تعادل ندارن. ممکنه اونی که کنار دستت تو اتوبوس نشسته یه روانی باشه. 🤣 0 7 فاطمه شاهواری 1403/7/9 شب یک شب دو بهمن فرسی 3.7 18 صفحۀ 122 تو میروی و میروی و میروی، من ماندهام. و آفتاب پشت تو غروب میکند. 1 54 فاطمه شاهواری 1403/7/3 آینه های ناگهان قیصر امین پور 4.2 16 صفحۀ 152 ما هیچ نیستیم، جز سایهای ز خویش آیین آینه، خود را ندیدن است 0 33
بریدههای کتاب فاطمه شاهواری فاطمه شاهواری 1404/1/19 خوبی خدا الکساندر همن 3.8 20 صفحۀ 37 هیج میدانستید چند تا آدم نازنین تو این دنیا زندگی میکنند؟ آنقدر زیادند که نمیشود شمرد. 0 8 فاطمه شاهواری 1403/12/27 پاتوق ها جومپا لاهیری 3.3 20 صفحۀ 135 سرگردان،گمشده، سردرگم، ناسازگار، گمگشته، آواره، مبهوت، سرگشته، دربهدر، واژگونه. وصلم به این قطار واژگان مرتبط. در همین کلمهها سکنا گرفتهام، این کلمهها پایم را روی زمین بند میکنند. 0 6 فاطمه شاهواری 1403/12/27 پاتوق ها جومپا لاهیری 3.3 20 صفحۀ 105 نوشتافزارفروشی محبوب من در قلب شهر است، زیر ساختمان قدیمیِ زیبایی که نبش دو خیابان شلوغ بنا شده. آخر هر سال به آن جا میروم که سررسید سال آینده را بخرم-از قضا از خریدهای موردعلاقهام است، و حالا به یک جور رسم هم تبدیل شده. 1 32 فاطمه شاهواری 1403/12/27 پاتوق ها جومپا لاهیری 3.3 20 صفحۀ 110 پس از لحظهای، وحشتزده، از شعلهی مهیب به سایهها میگریزم؛ بیم دارم شعله مرا ببلعد، در چنگم بگیرد و مرا به عنصری در این زمین فروبکاهد ناچیزتر از خودم؛ کرمی یا گیاهی... فکرم کار نمیکند، همه چیز عبث مینماید، زندگی در نظرم ییش از حد ناچیز میآید، دیگر چه باک اگر کسی به من فکر نکند، اگر کسی برایم نامه ننویسد. 0 1 فاطمه شاهواری 1403/12/6 خزامی سنان انطون 4.1 2 صفحۀ 94 همهمون گاهی فراموش میکنیم و در لحظاتی مغزمون درجا میزنه. این لزوما به معنی زوال عقل یا آلزایمر نیست. من هم فراموش میکنم. 0 11 فاطمه شاهواری 1403/12/6 خزامی سنان انطون 4.1 2 صفحۀ 92 واژهها و اصطلاحاتْ پانسمانی در اندازهها و شکلهای مختلفاند. روی سکوت گذاشته میشوند، بعد یا اندکی قبل از آن، تا زخم را پنهان کنند و زشتی را بپوشانند. "حادثه"، "مسئله"، "اتفاق"، "ماجرا"، "داستان"، همه واژگانی هستند که بر زبان جاری میشوند تا حقیقت زشت به زبان نیاید. حقیقتی که چیزی آن را نمیپوشاند و نمیتواند بپوشاند. گفته نمیشود، اما به چشم میآید. 0 20 فاطمه شاهواری 1403/12/1 زمستان 62 اسماعیل فصیح 3.3 16 صفحۀ 133 0 3 فاطمه شاهواری 1403/11/17 مرد بلعیده شده ادوارد کری 3.3 2 صفحۀ 49 ولی با دیدن چوب دلگرم میشوم. به چوب میگویم تو زمانی درخت بودی! من هم زمانی آدم بودم. 0 13 فاطمه شاهواری 1403/11/16 شاهرخ مسکوب (نامیرایان 1) علی بزرگیان 3.7 4 صفحۀ 79 2 1 فاطمه شاهواری 1403/11/16 شاهرخ مسکوب (نامیرایان 1) علی بزرگیان 3.7 4 صفحۀ 77 مسکوب شاهنامه را همچون کوهساری بلند میبیند که میتوان بدان پناه برد و در آن دم زد و بال گشود و از فرومایگی روزمرگی و زهر ابتذال رهایی یافت و به آرامش جان و روان رسید. 1 7 فاطمه شاهواری 1403/11/16 شاهرخ مسکوب (نامیرایان 1) علی بزرگیان 3.7 4 صفحۀ 63 وقتی سرنوشت پرومتهء اسطورهای را به فارسی برمیگرداند، پرومتهای که بر بلندای قله قاف زنجیر شده بود و عقابی هر روز جگرش را میخورد، گویی از خود میخواند: تنی افتاده در چرخهء عذاب، بهفرمانِ تازهبرتختنشستهای که ابداً تحمل مخالفت ندارد. زئوس میاندیشد که به زنجیر کشیدن پرومته بر بالای کوه میتواند بزرگترین عذاب او شود: عذاب تنهایی؛ اما سرنوشت برای پرومته تنهایی را مقدر نکرده است. بهزودی دوستان اون از راه میرسند. 0 2 فاطمه شاهواری 1403/11/14 اگر شبی از شب های زمستان مسافری ایتالو کالوینو 3.4 7 صفحۀ 59 آنچنان عادت به نخواندن پیدا کردهام که حتی نوشتههایی هم که برحسب اتفاق به دستم میافتد، نمیخوانم. آسان نیست: از بچگی یاد میگیریم که بخوانیم. و تمام زندگی، بندهی همهی چیزهایی میشویم که نوشتهاند و به دستمان میافتد. شاید برای شروع به اینکه یاد بگیرم چگونه نخوانم، کوشش کردم، اما حالا برایم طبیعی شده. رازش در این است که از نگاه کردن به کلمات نوشته شده احتراز نکنیم: برعکس، باید به آنها خیره شد تا جایی که محو شوند. 1 0 فاطمه شاهواری 1403/10/9 در انتظار گودو ساموئل بکت 4.0 53 صفحۀ 4 2 12 فاطمه شاهواری 1403/10/2 گمشده لب دریا تقی پورنامداریان 4.0 3 صفحۀ 47 به قول نجمالدین رازی ملائکه چون تعلق به قالب جسمانی ظلمانی نداشتند محبت در ایشان به کمال نرسید. عشق خاصیت خاک است که آدم را از آن آفریدهاند. حافظ هم میگوید: فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی/بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز 0 7 فاطمه شاهواری 1403/8/15 ابرم در آسمان درد می کند مارین سورسکو 3.4 0 صفحۀ 20 دکتر! چیز کشندهای را درونم حس میکنم همه وجودم در عذاب است روزها خورشیدم درد میکند و شبها ماه و ستارههایم. ابرم در آسمان درد میکند تا امروز حس نکرده بودم و هر روز با حس زمستان بیدار میشوم. همه داروها را امتحان کردهام متنفر بودهام، عاشق شدهام، خواندن یاد گرفتهام حتی چند کتاب هم خواندهام با آدمها حرف زدهام فکر میکنم مهم بودهام، آدم خوبی... دکتر! چندین سال را خرجشان کردم اما هیچکدام تاثیری نداشتند. فکر میکنم روزی که بهدنیا آمدهام مرگ بیمارم کرده است. 7 27 فاطمه شاهواری 1403/8/15 ابرم در آسمان درد می کند مارین سورسکو 3.4 0 صفحۀ 27 0 4 فاطمه شاهواری 1403/8/15 ابرم در آسمان درد می کند مارین سورسکو 3.4 0 صفحۀ 17 0 4 فاطمه شاهواری 1403/8/8 جیب بری جو اورتن 2.0 1 صفحۀ 12 آدمها این روزها دیگه تعادل ندارن. ممکنه اونی که کنار دستت تو اتوبوس نشسته یه روانی باشه. 🤣 0 7 فاطمه شاهواری 1403/7/9 شب یک شب دو بهمن فرسی 3.7 18 صفحۀ 122 تو میروی و میروی و میروی، من ماندهام. و آفتاب پشت تو غروب میکند. 1 54 فاطمه شاهواری 1403/7/3 آینه های ناگهان قیصر امین پور 4.2 16 صفحۀ 152 ما هیچ نیستیم، جز سایهای ز خویش آیین آینه، خود را ندیدن است 0 33