بریده کتابهای سوین سوین 1402/12/18 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 267 صفحۀ 108 پدر گفت: سیاسا یعنی حرامزادگی. خودت این را به من گفتی، آیاز. 0 2 سوین 1402/12/17 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 267 صفحۀ 76 گفت: مریض کدام یکیتان است؟ با دست به آیدین اشاره کردم و نشستم. دکتر گفت: چهاش هست؟ گفتم: توی سرش بازار مسگرهاست، توی دلش رخت میشویند، توی پاهاش سیم میکشند. دکتر گفت: ببرش دیوانه خانه! 0 0 سوین 1402/12/17 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 267 صفحۀ 73 پدر پرسید: دنبال چه میگردی؟ آیدین گفت: دنبال خودم! اوایل خیال میکردم حتما یک همزاد دارد که آزارش میدهد. گاه به ذهنم میرسید که اجنه تصرفش کردهاند، اما هیچکدام از این چیزها نبود. دانستم که هی خودش را آزار میدهد و هی فروتر میرود. همه چیزش وارونه بود. عاشق شدنش هم به آدمیزاد نرفته بود. پدر پرسید: دنبال چه میگردی؟ آیدین گفت: دنبال خودم! از آدمی که دنبال خودش میگردد و دیوانگی را پیدا میکند بیش از این هم انتظار نمیرود. دیوانهای که نه آزاری داشت نه میشد تحملش کرد. 0 0 سوین 1402/12/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 267 صفحۀ 42 پدر جرعهای نفت پاشید و من کبریت کشیدم. چه شعلهای داشت و ورقها چه پیچی میخوردند. درست جان کندن یک آدم سگ جان را میمانست. کش و قوس میآمد و طلایی میشد، قهوهای میشد و بعد سیاه میشد. 0 20 سوین 1402/12/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 267 صفحۀ 34 خانهای که به مرده شوی خانه میمانست؛ یک سرپناه برای خوابیدن؛ برادری دیوانه و عزیزان همه در سینهی قبرستان و نه دیگر زنی، نه بچهای، نه عشقی، مرده شورش را ببرد. 0 5 سوین 1402/12/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 267 صفحۀ 32 چه تنهایی عجیبی! پدر خیال میگرد آدم وقتی در حجرهی خودش تنها باشد تنهاست. نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد. 0 3 سوین 1402/12/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 267 صفحۀ 26 به خدا قسم به نفعش هست! او سالهاست که مرده. هرکجا که باشد در قهوه خانهی شورابی یا کنار ساحل شورهزار بوی مرگ میدهد، مثل مجسمهی خشکی است که در گذشتههاش جا مانده باشد. هنوز مشق جنگ دوم از یادش نرفته. 0 2
بریده کتابهای سوین سوین 1402/12/18 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 267 صفحۀ 108 پدر گفت: سیاسا یعنی حرامزادگی. خودت این را به من گفتی، آیاز. 0 2 سوین 1402/12/17 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 267 صفحۀ 76 گفت: مریض کدام یکیتان است؟ با دست به آیدین اشاره کردم و نشستم. دکتر گفت: چهاش هست؟ گفتم: توی سرش بازار مسگرهاست، توی دلش رخت میشویند، توی پاهاش سیم میکشند. دکتر گفت: ببرش دیوانه خانه! 0 0 سوین 1402/12/17 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 267 صفحۀ 73 پدر پرسید: دنبال چه میگردی؟ آیدین گفت: دنبال خودم! اوایل خیال میکردم حتما یک همزاد دارد که آزارش میدهد. گاه به ذهنم میرسید که اجنه تصرفش کردهاند، اما هیچکدام از این چیزها نبود. دانستم که هی خودش را آزار میدهد و هی فروتر میرود. همه چیزش وارونه بود. عاشق شدنش هم به آدمیزاد نرفته بود. پدر پرسید: دنبال چه میگردی؟ آیدین گفت: دنبال خودم! از آدمی که دنبال خودش میگردد و دیوانگی را پیدا میکند بیش از این هم انتظار نمیرود. دیوانهای که نه آزاری داشت نه میشد تحملش کرد. 0 0 سوین 1402/12/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 267 صفحۀ 42 پدر جرعهای نفت پاشید و من کبریت کشیدم. چه شعلهای داشت و ورقها چه پیچی میخوردند. درست جان کندن یک آدم سگ جان را میمانست. کش و قوس میآمد و طلایی میشد، قهوهای میشد و بعد سیاه میشد. 0 20 سوین 1402/12/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 267 صفحۀ 34 خانهای که به مرده شوی خانه میمانست؛ یک سرپناه برای خوابیدن؛ برادری دیوانه و عزیزان همه در سینهی قبرستان و نه دیگر زنی، نه بچهای، نه عشقی، مرده شورش را ببرد. 0 5 سوین 1402/12/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 267 صفحۀ 32 چه تنهایی عجیبی! پدر خیال میگرد آدم وقتی در حجرهی خودش تنها باشد تنهاست. نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد. 0 3 سوین 1402/12/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 267 صفحۀ 26 به خدا قسم به نفعش هست! او سالهاست که مرده. هرکجا که باشد در قهوه خانهی شورابی یا کنار ساحل شورهزار بوی مرگ میدهد، مثل مجسمهی خشکی است که در گذشتههاش جا مانده باشد. هنوز مشق جنگ دوم از یادش نرفته. 0 2