بریدههای کتاب شوالیه. شوالیه. 7 روز پیش به سوی زندگی، به سوی ... ماری سابین روژه 0.0 1 صفحۀ 120 چون آدم بزرگ ها از صبح تا شب میدوند و باز هم وقت کم می اورند ؛ و چون همیشه خسته اند ، بی شک بسیاری از زیبایی های جهان بچه ها را نمیفهمند. آدم بزرگ ها نمیدانند که : معمولا بهترین گوش ها در قلب ها جای دارند. 0 1 شوالیه. 7 روز پیش به سوی زندگی، به سوی ... ماری سابین روژه 0.0 1 صفحۀ 64 _من واقعا مجبورم بمیرم؟ _معلومه ، ملوان کوچولو. مثل همه ! _بله ، منظورم این بود که ، من واقعا مجبورم وقتی کوچک هستم بمیرم؟ ملیکور نگاهی به من می اندازد. درخشان و مهربان. با لحن مضحکی میگوید : تو فکر میکنی وقتی ادم ها بزرگ شوند و بمیرند بهتر است؟ _مردن ادیتم میکند ، به خاطر مامان. 0 0 شوالیه. 7 روز پیش به سوی زندگی، به سوی ... ماری سابین روژه 0.0 1 صفحۀ 23 _میدانی که من حتما میمیرم؟ _او ارام لبخند زد. _من هم همینطور...، پسر کوچولو....همه ی ما کهه اینجا هستیم. یک دفعه حس کردگ از اینکه فرصت زیادی ندارم کمتر ناراحت هستم. _تازه بعضی وقت ها به مردن فکر کردن عجیب است ، حتی غصه هم ندارد. 0 0 شوالیه. 1404/3/31 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 62 صفحۀ 141 بیشتر ادم های دنیا دیوانه بودند . ان بخشی هم که دیوانه نبودند ، عصبی بودند. ان بخش هم که دیوانه یا عصبی نبودند احمق بودند. 1 11 شوالیه. 1404/3/31 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 62 صفحۀ 147 اره، هم احتمال داره دو روزه از بین بریم ، هم احتنال داره هزاران ساله دیگه هم زندگی کنیم. نمیدونیم کدومشون قراره اتفاق بیوفته . برای همین هم برام خیلی سخت شده که چیزی برام مهم باشه. 0 4 شوالیه. 1404/3/31 عامه پسند چارلز بوکوفسکی 3.9 4 صفحۀ 27 چشم هایم ابی بودند و کفش هایم کهنه و هیچ کس هم من را دوست نداشت . ولی کلی کار بود که باید انجام میدادم. من نیکی بلان بودم ، کاراگاه خصوصی. 0 17
بریدههای کتاب شوالیه. شوالیه. 7 روز پیش به سوی زندگی، به سوی ... ماری سابین روژه 0.0 1 صفحۀ 120 چون آدم بزرگ ها از صبح تا شب میدوند و باز هم وقت کم می اورند ؛ و چون همیشه خسته اند ، بی شک بسیاری از زیبایی های جهان بچه ها را نمیفهمند. آدم بزرگ ها نمیدانند که : معمولا بهترین گوش ها در قلب ها جای دارند. 0 1 شوالیه. 7 روز پیش به سوی زندگی، به سوی ... ماری سابین روژه 0.0 1 صفحۀ 64 _من واقعا مجبورم بمیرم؟ _معلومه ، ملوان کوچولو. مثل همه ! _بله ، منظورم این بود که ، من واقعا مجبورم وقتی کوچک هستم بمیرم؟ ملیکور نگاهی به من می اندازد. درخشان و مهربان. با لحن مضحکی میگوید : تو فکر میکنی وقتی ادم ها بزرگ شوند و بمیرند بهتر است؟ _مردن ادیتم میکند ، به خاطر مامان. 0 0 شوالیه. 7 روز پیش به سوی زندگی، به سوی ... ماری سابین روژه 0.0 1 صفحۀ 23 _میدانی که من حتما میمیرم؟ _او ارام لبخند زد. _من هم همینطور...، پسر کوچولو....همه ی ما کهه اینجا هستیم. یک دفعه حس کردگ از اینکه فرصت زیادی ندارم کمتر ناراحت هستم. _تازه بعضی وقت ها به مردن فکر کردن عجیب است ، حتی غصه هم ندارد. 0 0 شوالیه. 1404/3/31 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 62 صفحۀ 141 بیشتر ادم های دنیا دیوانه بودند . ان بخشی هم که دیوانه نبودند ، عصبی بودند. ان بخش هم که دیوانه یا عصبی نبودند احمق بودند. 1 11 شوالیه. 1404/3/31 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 62 صفحۀ 147 اره، هم احتمال داره دو روزه از بین بریم ، هم احتنال داره هزاران ساله دیگه هم زندگی کنیم. نمیدونیم کدومشون قراره اتفاق بیوفته . برای همین هم برام خیلی سخت شده که چیزی برام مهم باشه. 0 4 شوالیه. 1404/3/31 عامه پسند چارلز بوکوفسکی 3.9 4 صفحۀ 27 چشم هایم ابی بودند و کفش هایم کهنه و هیچ کس هم من را دوست نداشت . ولی کلی کار بود که باید انجام میدادم. من نیکی بلان بودم ، کاراگاه خصوصی. 0 17