بریدههای کتاب محمد ایمان محمد ایمان 1404/4/16 برادران کارامازف فیودور داستایفسکی 4.5 105 صفحۀ 368 🔹️یک وقت فکر نکنی خدارا قبول ندارم آلیوشا ، خدارا قبول دارم اما استطاعت خرید بلیت آخرت را ندارم. 0 0 محمد ایمان 1404/3/7 خانم صاحبخانه فیودور داستایفسکی 3.5 1 صفحۀ 102 (یاروسلاو ایلیچ) نمیتوانست شخصیت حقیقی خود را گم کند و این لباسی است که مردم زنده ، فقط در گور از دوش میافکنند . 0 1 محمد ایمان 1404/3/5 روستای استپانچیکووا و ساکنانش فیودور داستایفسکی 3.7 12 صفحۀ 1 هفته پیش فاما فامیچ دادوهوار راه انداخته بود که نمی خواهد در این خانه بماند و دوید طرف جالیز و از کومه یک بیل برداشت و شروع کرد به کندن زمین. ما همه تعجب کردیم؛ گفتیم نکند دیوانه شده؟ می گفت، برای این که بعدا سرزنشم نکنند نان مفت خورده ام، زمین بیل می زنم و نانی را که خورده ام در می آورم و بعدش از این خانه می روم. ببینید کارم را به کجا کشانده اید! همه فورا زدند زیر گریه و روی زانو افتادند و می خواستند بیل را از دستش بگیرند؛ ولی فاما همین طور به کندن زمین ادامه داد؛ و با این کارش فقط همه شلغم ها را کند. 0 0 محمد ایمان 1403/5/8 سووشون سیمین دانشور 4.1 255 صفحۀ 29 دل آدم عین یک باغچه پر از غنچه است . اگر با محبت باغچه ها را آب دادی باز میشوند، اگر نفرت ورزیدیم غنچه ها پلاسیده میشوند. 0 0 محمد ایمان 1403/5/7 سووشون سیمین دانشور 4.1 255 صفحۀ 16 یوسف گفت : مهمان ناخوانده بودنشان (اجنبی ها) تازگی ندارد خان کاکا ... از همه بدتر احساس حقارتی است که دامنگیر همهتان شده ... همهتان را در یک چشم بهم زدن کردند دلال و پادو و دیلماج خودشان . بگذارید لااقل یک نفر جلو آنها بايستد تا توی دلشان بگویند : خوب آخرش یک مرد هم دیدیم 0 0 محمد ایمان 1403/5/7 سووشون سیمین دانشور 4.1 255 صفحۀ 15 این دختر تنها دختری بود که وقتی ستاره ها در آسمان نبودند برای ستاره ها گریه میکرد :) 0 0
بریدههای کتاب محمد ایمان محمد ایمان 1404/4/16 برادران کارامازف فیودور داستایفسکی 4.5 105 صفحۀ 368 🔹️یک وقت فکر نکنی خدارا قبول ندارم آلیوشا ، خدارا قبول دارم اما استطاعت خرید بلیت آخرت را ندارم. 0 0 محمد ایمان 1404/3/7 خانم صاحبخانه فیودور داستایفسکی 3.5 1 صفحۀ 102 (یاروسلاو ایلیچ) نمیتوانست شخصیت حقیقی خود را گم کند و این لباسی است که مردم زنده ، فقط در گور از دوش میافکنند . 0 1 محمد ایمان 1404/3/5 روستای استپانچیکووا و ساکنانش فیودور داستایفسکی 3.7 12 صفحۀ 1 هفته پیش فاما فامیچ دادوهوار راه انداخته بود که نمی خواهد در این خانه بماند و دوید طرف جالیز و از کومه یک بیل برداشت و شروع کرد به کندن زمین. ما همه تعجب کردیم؛ گفتیم نکند دیوانه شده؟ می گفت، برای این که بعدا سرزنشم نکنند نان مفت خورده ام، زمین بیل می زنم و نانی را که خورده ام در می آورم و بعدش از این خانه می روم. ببینید کارم را به کجا کشانده اید! همه فورا زدند زیر گریه و روی زانو افتادند و می خواستند بیل را از دستش بگیرند؛ ولی فاما همین طور به کندن زمین ادامه داد؛ و با این کارش فقط همه شلغم ها را کند. 0 0 محمد ایمان 1403/5/8 سووشون سیمین دانشور 4.1 255 صفحۀ 29 دل آدم عین یک باغچه پر از غنچه است . اگر با محبت باغچه ها را آب دادی باز میشوند، اگر نفرت ورزیدیم غنچه ها پلاسیده میشوند. 0 0 محمد ایمان 1403/5/7 سووشون سیمین دانشور 4.1 255 صفحۀ 16 یوسف گفت : مهمان ناخوانده بودنشان (اجنبی ها) تازگی ندارد خان کاکا ... از همه بدتر احساس حقارتی است که دامنگیر همهتان شده ... همهتان را در یک چشم بهم زدن کردند دلال و پادو و دیلماج خودشان . بگذارید لااقل یک نفر جلو آنها بايستد تا توی دلشان بگویند : خوب آخرش یک مرد هم دیدیم 0 0 محمد ایمان 1403/5/7 سووشون سیمین دانشور 4.1 255 صفحۀ 15 این دختر تنها دختری بود که وقتی ستاره ها در آسمان نبودند برای ستاره ها گریه میکرد :) 0 0