بریده کتابهای Hermione Hermione 1403/8/14 شهر ماه خونین زهرا سعیدزاده 3.9 7 صفحۀ 196 «هیچکس هیچ اطلاعاتی در مورد مرگ ندارد. وقتی درخت پیر قبلی مُرد،خیلیها گفتند تعداد بیشماری درخت جوان را از او روییده. خیلیهای دیگر گفتند وقتی روحش جدا شد،سیلی از پروانهها از تنش بیرون پریدند و در آسمان گم شدند. اما ما چیز دیگری میدیدیم. ما درخت تنومند خشکی را دیدیم؛شکلی از نیستی که هیچگاه نمیخواهیم باورش کنیم؛رؤیاهایمان یا چیزی را که میخواهیم باشیم به آن گره میزنیم و در موردش داستانهای قشنگ میسازیم تا یادمان برود فانی ایم و سرنوشتمان همین است.» 0 8 Hermione 1403/8/14 شهر ماه خونین زهرا سعیدزاده 3.9 7 صفحۀ 194 «پیروزی در هر جنگی،بیش از آنکه به خشم و انتقام نیاز داشته باشد،به عشق نیاز دارد.» 0 12 Hermione 1403/8/14 شهر ماه خونین زهرا سعیدزاده 3.9 7 صفحۀ 190 «مرگ اگه بزرگترین ترس دنیا باشه،من اونو بارها دیدم.» 0 6 Hermione 1403/8/14 شهر ماه خونین زهرا سعیدزاده 3.9 7 صفحۀ 126 «باید بجنگیم.جنگ واقعی و مهمترین جنگ همینیه که اینجا جریان داره. نتیجهاش مسیر دنیا رو تغییر میده؛یا اونو به سمت روشنایی مطلق میبره،یا به سمت تاریکی مطلق.» 0 2 Hermione 1403/8/8 شهر ماه خونین زهرا سعیدزاده 3.9 7 صفحۀ 83 دیالوگی را تکرار کرد که تا ابد در ذهن آذر باقی ماند:«آیا تمامش همین بود؟ تمام آن چیزی که باید از زندگی نصیبمان میشد؟آنقدر ناچیز و کوچک است که حتی نمیتوان گفت ارزش یک بار نفس کشیدن را دارد .چه زندگی حقیرانهای برای مردی که رویاهای بزرگی داشت.» 0 5 Hermione 1403/8/8 شهر ماه خونین زهرا سعیدزاده 3.9 7 صفحۀ 67 آذر خوب میدانست تنهایی یعنی چه. یک دفعه تجربهاش کرده بود و حالا باز احساسش میکرد. بزرگتر شده بود و سالها از مرگ پدرش میگذشت،اما باز آن موجود ناتوان را درونش را درونش احساس میکرد. تنش پیرتر شده و چشمانش دنیا را بیشتر دیده بود،اما آن موجود درونش هیچ تغییری نکرده و در همان گوشه تاریک خودش در تنهایی بیپایان نشسته بود. 0 4 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 300 ولی من یه سال آزگار امروز منتظرت موندم و تو نیومدی.چیکار باید بکنم؟چطور ادامه بدم و چطور منتظر بمونم وقتی میدونم هرگز نمیای؟ 0 5 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 298 دوستت دارم.منتظرم بمون؛جایی که زمین به دریا میرسه. 0 4 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 297 قلبم دارد میشکند؛چون کلماتش تمنایی را در درونم زنده میکنند. 0 4 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 285 «تو رو دوست دارم و سرنوشتم رو خودم انتخاب میکنم.» 0 4 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 284 قلبم از عشق به او پر میشود.چقدرخوب است!چقدر بخشنده و مهربان! 0 2 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 282 میخواهم به شین بگویم همیشه اورا انتخاب میکنم؛همیشه اورا. 0 2 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 206 تک تک ضربان قلبم انعکاسی از قلب اوست. 0 3 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 202 «میدونی چقدر دوستت دارم میکی؟حتی خودمم نمیدونم.عشقم به تو بی پایانه؛عمیق و بی پایان،مثل دریا.» 0 4 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 201 «میدونی من چقدر میکی رو دوست دارم؟وقتی خرخر میکنه،مثل وقت هایی که خوشحاله،احساس میکنم قلبم ده برابر اندازه عادیش میشه.وقتی غمگینه،حس میکنم قلبم میشکنه.حاضرم صدها بار جونم رو به خاطرش فدا کنم.» 0 3 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 183 وقتی چشمهایش را بالا میآورد تا نگاهش را به نگاه گره بزند،من در اعماق تیرهشان التی آسیب پذیر و محزون کننده میبینم،میگویم: «شاید به بزرگی کوهها یا درخشش ماه نباشه،ولی به همون اندازه زیباست؛چون روح توئه: قوی، سرسخت، ثابت قدم و لجباز.» با ملایمت میخندد.«و مثل خودت با ارزش.» 0 2 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 182 «هر موجودی روح داره؛ چه درونش پنهون باشه مثل انسانها ،یا شکل متفاوتی داشته باشه ؛مثل موجودات افسانهای. خدایان هم روح دارند. روح الهه ماه و خاطره، ماهه،روح ایزد دریاها اژدهای دریای شرقیه،روح خدایان خانگی آتشدانه،کوه خدایان کوه ها،رودخونه ها و دریاچه ها...» 0 2 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 167 یک کتابخانه است. حتماً صدها و هزاران داستان اینجاست: تاریخ،افسانه،شعر و آواز.شاید حافظه ارواح و خدایان ضعیف باشد،ولی حافظه کتاب ها نه. این داستانها ابدیاند. شاید داستان ایزد دریاها و اینکه یک صد سال پیش چه اتفاقی افتاد که باعث شد او مغلوب خوابی بیپایان شود، در یکی از این طومارها باشد. 0 2 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 155 امید حس سرخوشانهای است؛حس میکنم در درونم به جوش میآید،انگار کلاغ زاغی در حال باز کردن بالهایش است. در این لحظه که کنار شین هستم و ریسمان سرخ سرنوشت مانند شعلهای بینمان برق میزند،هر چیزی امکان پذیر به نظر میرسد. 0 2 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 154 شاید به خاطر اندوه قبل باشد، ولی دلم نمیخواهد برود و درک این مسئله باعث میشود سردرگم و ناراحت شوم .گونههایم داغ میشوند و خوشحالم که سرگرم قایق است. 0 3
بریده کتابهای Hermione Hermione 1403/8/14 شهر ماه خونین زهرا سعیدزاده 3.9 7 صفحۀ 196 «هیچکس هیچ اطلاعاتی در مورد مرگ ندارد. وقتی درخت پیر قبلی مُرد،خیلیها گفتند تعداد بیشماری درخت جوان را از او روییده. خیلیهای دیگر گفتند وقتی روحش جدا شد،سیلی از پروانهها از تنش بیرون پریدند و در آسمان گم شدند. اما ما چیز دیگری میدیدیم. ما درخت تنومند خشکی را دیدیم؛شکلی از نیستی که هیچگاه نمیخواهیم باورش کنیم؛رؤیاهایمان یا چیزی را که میخواهیم باشیم به آن گره میزنیم و در موردش داستانهای قشنگ میسازیم تا یادمان برود فانی ایم و سرنوشتمان همین است.» 0 8 Hermione 1403/8/14 شهر ماه خونین زهرا سعیدزاده 3.9 7 صفحۀ 194 «پیروزی در هر جنگی،بیش از آنکه به خشم و انتقام نیاز داشته باشد،به عشق نیاز دارد.» 0 12 Hermione 1403/8/14 شهر ماه خونین زهرا سعیدزاده 3.9 7 صفحۀ 190 «مرگ اگه بزرگترین ترس دنیا باشه،من اونو بارها دیدم.» 0 6 Hermione 1403/8/14 شهر ماه خونین زهرا سعیدزاده 3.9 7 صفحۀ 126 «باید بجنگیم.جنگ واقعی و مهمترین جنگ همینیه که اینجا جریان داره. نتیجهاش مسیر دنیا رو تغییر میده؛یا اونو به سمت روشنایی مطلق میبره،یا به سمت تاریکی مطلق.» 0 2 Hermione 1403/8/8 شهر ماه خونین زهرا سعیدزاده 3.9 7 صفحۀ 83 دیالوگی را تکرار کرد که تا ابد در ذهن آذر باقی ماند:«آیا تمامش همین بود؟ تمام آن چیزی که باید از زندگی نصیبمان میشد؟آنقدر ناچیز و کوچک است که حتی نمیتوان گفت ارزش یک بار نفس کشیدن را دارد .چه زندگی حقیرانهای برای مردی که رویاهای بزرگی داشت.» 0 5 Hermione 1403/8/8 شهر ماه خونین زهرا سعیدزاده 3.9 7 صفحۀ 67 آذر خوب میدانست تنهایی یعنی چه. یک دفعه تجربهاش کرده بود و حالا باز احساسش میکرد. بزرگتر شده بود و سالها از مرگ پدرش میگذشت،اما باز آن موجود ناتوان را درونش را درونش احساس میکرد. تنش پیرتر شده و چشمانش دنیا را بیشتر دیده بود،اما آن موجود درونش هیچ تغییری نکرده و در همان گوشه تاریک خودش در تنهایی بیپایان نشسته بود. 0 4 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 300 ولی من یه سال آزگار امروز منتظرت موندم و تو نیومدی.چیکار باید بکنم؟چطور ادامه بدم و چطور منتظر بمونم وقتی میدونم هرگز نمیای؟ 0 5 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 298 دوستت دارم.منتظرم بمون؛جایی که زمین به دریا میرسه. 0 4 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 297 قلبم دارد میشکند؛چون کلماتش تمنایی را در درونم زنده میکنند. 0 4 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 285 «تو رو دوست دارم و سرنوشتم رو خودم انتخاب میکنم.» 0 4 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 284 قلبم از عشق به او پر میشود.چقدرخوب است!چقدر بخشنده و مهربان! 0 2 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 282 میخواهم به شین بگویم همیشه اورا انتخاب میکنم؛همیشه اورا. 0 2 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 206 تک تک ضربان قلبم انعکاسی از قلب اوست. 0 3 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 202 «میدونی چقدر دوستت دارم میکی؟حتی خودمم نمیدونم.عشقم به تو بی پایانه؛عمیق و بی پایان،مثل دریا.» 0 4 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 201 «میدونی من چقدر میکی رو دوست دارم؟وقتی خرخر میکنه،مثل وقت هایی که خوشحاله،احساس میکنم قلبم ده برابر اندازه عادیش میشه.وقتی غمگینه،حس میکنم قلبم میشکنه.حاضرم صدها بار جونم رو به خاطرش فدا کنم.» 0 3 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 183 وقتی چشمهایش را بالا میآورد تا نگاهش را به نگاه گره بزند،من در اعماق تیرهشان التی آسیب پذیر و محزون کننده میبینم،میگویم: «شاید به بزرگی کوهها یا درخشش ماه نباشه،ولی به همون اندازه زیباست؛چون روح توئه: قوی، سرسخت، ثابت قدم و لجباز.» با ملایمت میخندد.«و مثل خودت با ارزش.» 0 2 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 182 «هر موجودی روح داره؛ چه درونش پنهون باشه مثل انسانها ،یا شکل متفاوتی داشته باشه ؛مثل موجودات افسانهای. خدایان هم روح دارند. روح الهه ماه و خاطره، ماهه،روح ایزد دریاها اژدهای دریای شرقیه،روح خدایان خانگی آتشدانه،کوه خدایان کوه ها،رودخونه ها و دریاچه ها...» 0 2 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 167 یک کتابخانه است. حتماً صدها و هزاران داستان اینجاست: تاریخ،افسانه،شعر و آواز.شاید حافظه ارواح و خدایان ضعیف باشد،ولی حافظه کتاب ها نه. این داستانها ابدیاند. شاید داستان ایزد دریاها و اینکه یک صد سال پیش چه اتفاقی افتاد که باعث شد او مغلوب خوابی بیپایان شود، در یکی از این طومارها باشد. 0 2 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 155 امید حس سرخوشانهای است؛حس میکنم در درونم به جوش میآید،انگار کلاغ زاغی در حال باز کردن بالهایش است. در این لحظه که کنار شین هستم و ریسمان سرخ سرنوشت مانند شعلهای بینمان برق میزند،هر چیزی امکان پذیر به نظر میرسد. 0 2 Hermione 1403/8/8 دختری که در اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 112 صفحۀ 154 شاید به خاطر اندوه قبل باشد، ولی دلم نمیخواهد برود و درک این مسئله باعث میشود سردرگم و ناراحت شوم .گونههایم داغ میشوند و خوشحالم که سرگرم قایق است. 0 3