بریده‌های کتاب کاراوال: کاراوال

«معمولا آینده حتی اون چیزهایی که ممکنه مسیر زندگی مون رو تغییر بدن هم می بینه. سرنوشتی وجود نداره . فقط آینده است که به ما نگاه می کنه تا ببینه بیشتر از همه ، خواستار چه چیزی هستیم. هر کسی قدرت این رو داره که سرنوشتش رو تغییر بده ، اگر و فقط اگر اون قدر شجاع باشه که برای به دست آوردن بزرگ ترین خواسته ی قلبیش بجنگه.»

رویاهای به واقعیت پیوسته می توانند زیبا باشند اما وقتی دیگر از خواب بیدار نشوید، به کابوس تبدیل می شوند

ارزش زندگی بیشتر از اونه که برای ایمن موندن، همیشه توی قفس باشی...)))

«من از شنیدن راز هات نمی ترسم .» «ایکاش می تونستم بگم لزومی نداره بترسی»

لباسش دیگر به رنگ بژ ملال آور نبود .بلکه به رنگ قرمز روشن در آمده بود ، رنگ اغوا و راز های پنهانی.....

هیچکس واقعا راستگو نیست.حتی اگه به دیگران دروغ نگیم،معمولا خیلی به خودمون دروغ میگیم و واژه خوب برای مردم مختلف معانی مختلفی داره.

هرکسی قدرت این رو داره که سرنوشت‌ش رو تغییر بده، اگر و فقط اگر اون‌قدر شجاع باشه که برای به دست آوردن بزرگ‌ترین خواسته‌ی قلبش بجنگه.

آینده خیلی شبیه به گذشته ست.می شه گفت تقریبا از قبل تعیین شده، البته همیشه امکان تغییرش وجود داره...

بعضی وقت ها احتیاط ، به جای حفظ جانش ، موقعیت ها را از او می ربود

مراقب باش که به کی اعتماد میکنی.خیلی از آدم های اینجا اونی نیستن که به نظر میرسن.

او همانطور عاشق خطر بود که نخ میان شمع ، عاشق سوختن !🪽 #کتاب_من

اسکارلت در تمام عمرش هرگز تا این حد جسور نبود اما حالا قلبش و روحش و حتی خاطراتش درد میکردند.همه چیز برایش دردناک بود. همزمان هم احساس پوچی میکرد و هم احساس سنگینی.نفس کشیدن برایش دردناک و حتی حرف زدن هم سخت بود اما هنوز زنده بود.هنوز نفس میکشید و حرف میزد و حس میکرد. بیشترین چیزی که احساس میکرد،اندوه بود اما در هرصورت، دیگر از هیچ چیز نمیترسید.

ارزش زندگی بیشتر از اونه که برای ایمن موندن،همیشه توی قفس باشی...

دلش میخواست که میتوانست به او اعتماد کند اما یک عمر بی اعتمادی این امر را غیرممکن میکرد.

خیلی حقیرانه ست که برای راضی کردن یه زن برای موندن باهات مجبوری یه مرد دیگه رو شکنجه کنی...