بریده‌ کتاب‌های یادداشت های زیرزمینی

یادداشتهای زیرزمینی با چهارده تفسیر
بریدۀ کتاب

صفحۀ 249

رمان، قهرمان می خواهد اما این جا خصلتهای یک ضد قهرمان جمع شده. مهم تر از همه، کل ماجرا تاثیر ناخوشایندی خواهد داشت؛ چون همه ما کم و بیش از زندگی رو گردانده ایم و همه مان می لنگیم، حتی به قدری از زندگی فاصله گرفته ایم که وقتی با آن مواجه می شویم، یخ می زنیم و وقتی به یادمان می آورند که زندگی چیست تاب نمی آوریم. به جایی رسیده ایم که زندگی زنده واقعی را کار و چیزی در مایه های خدمتی سنگین تلقی می کنیم، و با خودمان توافق کرده ایم که بر اساس کتاب ها زندگی کردن بهتر است. گاهی خودمان هم نمی دانیم که چرا دور خود می چرخیم و در پی چه چیز هستیم و چه می خواهیم؟  اگر خواسته و بهترین آرزومان هم برآورده شود، حتی می توانم بگویم حالمان به جای بهتر شدن بدتر می شود. کاری ندارد امتحان کنید بیایید آزادی بیشتری به خودمان بدهیم دستمان را باز بگذاریم دایره عملمان را گسترده کنیم قدرت آقابالاسر ها را کم کنیم آن وقت است که به شما اطمینان می دهم بی درنگ باز دنبال آقابالاسر می گردیم...

5

یادداشتهای زیرزمینی با چهارده تفسیر
بریدۀ کتاب

صفحۀ 90

آخر شما از کجا می دانید؟ شاید این بنا را فقط از دور دوست دارد و به هیچ وجه نمی خواهد نزدیکش شود شاید فقط دوست دارد آن را بسازد و نه این که در آن زندگی کند... انسان موجودی سبک سر و بی بصیرت است و شاید مثل یک شطرنج باز تنها جریان حرکت هایی را دوست داشته باشد که او را به هدف می رساند و نه خود هدف را. شاید تمامی اهداف روی زمین که بشر دارد برای رسیدن به آن تلاش می کند فقط روند قطع نشدنی حرکت باشد به عبارتی هدف همان راه و فرایند حیات باشد نه مقصد خاصی که چیزی نیست جز یک مشت فرمول ریاضی و دو دو تا چهار تا. آخر دو دو تا چهار تا که زندگی نیست عزیزان آغاز مرگ است! حداقلش این است که انسان همیشه به نوعی از این دو دو تا چهار تا ترسیده هم الان می ترسم. گیریم آدمیزاد کار و زندگیش را ول کند و فقط بیفتد دنبال دو دو تا چهار تا. در این راه اقیانوس ها بپیماید و زندگیش را فدا کند اما باز هم وقتی گشت و دو دو تا چهار تا را پیدا کرد از آن خواهد ترسید. آخر احساس می کند وقتی آن را پیدا کند دیگر چیزی برای جستجو ندارد.... انسان رسیدن به هدف را دوست دارد اما رسیدن که همه چیز نیست آخر این کار به شکل مضحکی تمام می شود خلاصه که انسان کلا مخلوق مضحکی است و ظاهرا مسئله همین است...

0

یادداشتهای زیرزمینی با چهارده تفسیر
بریدۀ کتاب

صفحۀ 250

من در زندگی شخصی کارهایی کرده ام که جرئت انجام نیمی از آن را هم ندارید؛ به جایی رسیده ام که ده ها پله از آن عقب ترید و تازه اسم ترس و بزدلی تان را هم گذاشته اید عقل و درایت و با این دلخوشی دارید خودتان را فریب می دهید. پس معلوم می شود که من در نهایت هنوز زنده تر از شما هستم. دور و برتان را خوب نگاه کنید! ما حتی نمی دانیم خود این پدیده زنده کجا زندگی می کند، چه هست و چه نام دارد اگر کتاباهامان را ازمان بگیرند و تنها رهامان کنند به آنی گم و پریشان می شویم و دیگر نمی دانیم چه باید بکنیم و چه نباید، چه را باید دوست بداریم و به چه نفرت بورزیم ، چه چیز را حرمت بگذاریم و چه چیزی را تحقیر کنیم. حتی خود انسان بودن هم برایمان بار گرانی است؛ انسانی با گوشت و خون واقعی خود. خجالت می کشیم انسان باشیم، عار و ننگ مان می آید، دوست داریم در همان هیئت من درآوردی بشریت ظاهر شویم. ما مردگانی به دنیا آمده ایم و مدت هاست که از پدرانی زنده، نطفه نمی بندیم و این وضعیت را بیشتر و بیشتر دوست داریم. ذائقه مان عوض شده ما...

3