بریدههای کتاب نفرین بال سوخته: کابوس پرواز وایولت 1404/4/24 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 150 حس تلخ و گزنده ای به وجودش نیشتر میزد که منکر شناختن آن نبود. به جسم کوچک و مچاله شدهی فرامرز نگریست که هنوز بی حرکت روی تخت دراز کشیده بود. رایان حس حسادت را میشناخت. اما حسادت به یک پسر بیست ساله با آن رفتارهای بچگانه و ساده اش؟ آن هم فقط با دو روز دیدن پروا از نزدیک؟ چه بلایی داشت سرش می آمد؟ چطور ناگهان این قدر حقیر شده بود که به کسی چون فرامرز حسادت کند و اعصاب خودش را به هم بریزد؟ 0 8 وایولت 1404/4/24 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 154 یه چیزی بهت میگم و تو برای همیشه این رو توی مغزت فرو میکنی. من هر طوری که شده بازم با این طلسم زندگی میکنم. اما تحت هیچ شرایطی، نابودی این نفرین جهنمی رو، به قیمت از دست دادن خانواده ام نمی خوام! حتی اگه شده با چنگ و دندون ازشون محافظت کنم، نمی ذارم چنین اتفاقی بیفته. نمیذارم تبدیل بشید به نقطه ضعف هام! 0 8 وایولت 1404/4/24 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 168 چه داشت به سرش می آمد؟ چطور این قدر درمانده شده بود؟ او تاکنون به هر راهی که شده بود، بلد بود حال خودش را خوب کند. اصلاً خودش را همیشه با همین ویژگی اش می شناخت، اما این بار چه شده بود؟ 0 10 وایولت 1404/4/24 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 140 فرامرز سرش را عقب کشید و خیره به ،زمین با دلخوری گفت:《 از اون زمان چند ساله گذشته. من دیگه بچه نیستم. بیست سالم شده. از اینکه بین این همه مرد با من مثل بچه ها رفتار کنید خسته شدم.》 داریو هم مثل پروا چمپاتمه نشست و با خنده به پروا گفت: 《وقتی اینطوری قهر می کنه یعنی هنوزم بچه ست!》 فرامرز برآشفت و خطاب به داریو گفت:《 بچه نیستم که قهر کنم. فقط دارم از درون منفجر میشم. ذهنم از هجوم هزار و یک خیال داره متلاشی می شه.》 1 9 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 209 فرامرز خیره به مرد گفت:《دنبال آدم دیگه ای برای مشکلت بگرد و دست از اینکه بخوای به فکر آشوب درست کردن برای ما باشی بردار. این رو یه اخطار از طرف تمام گروه در نظر بگیر، چون اگر خشم رئیسم به آخر برسه، ممکنه خونت رو بریزه و کاری کنه که جنازه ات هم پیدا نشه تا بعدش مشکلی پیش بیاد.》 رایان لبخند کجی بر لب نشاند و چون نگاه فرامرز را متوجه خود دید، آهسته گفت: «صدات برای تهدید کردن یه کم لرزون نیست پسر؟ باید بیشتر روی لحنت کارکنی!》 دست دورشانه های او انداخت و در گوشش ادامه داد: «اینطوری کسی ازت حساب نمی بره متأسفانه!» 0 5 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 210 فرامرز کنایه زد: «پس فقط ذهنت درگیر جادوگرش شده و نه بلایی که سرش اومده؟》 رایان خندید: «اشتباه برداشت نکن! الآن اگر من بشینم و فقط غصه بخورم و همدردی بکنم چیزی عوض میشه؟! زندگی رو برای چی سخت می گیری، پسر؟》 چشمکی زد. «من قراره کارهای دیگه ای بکنم!》 1 5 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 202 آوین با بی خیالی شانه بالا انداخت. به سوی سبد میوهی وسط میز دست دراز کرد و گفت: «آره میدونم. من رو از لحاظ اینکه کارهای پروا رو پیش می برم دوست داری! بعد میگن عشق مادر پاکترین عشق دنیاست! راستش من عشق پدرم به خودم رو ترجیح ...》 پروا خندید و شیرین حیرت زده شد:《این حرف ها چیه می زنی دختر؟》 آوین گازی از سیبش زد و گفت: «خودت سر کیسه ی شوخی رو باز کردی مادر من! از این به بعد، حواست به کیسه اش باشه!》 0 9 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 214 فکر کردی میتونی پروا رو اسیر کنی؟ ماهیگیر میتونه یه نهنگ رو توی تور کوچیکش اسیر کنه؟ نهنگ خفته تو طلسم دست پروا، نه تنها تورت رو مثل آب خوردن هزار تکه میکنه، بلکه ماهیگیر بی عرضه ای مثل تو و نریمان رو هم با قایق کوچیکتون درسته میبلعه! خیال کردی اگر تا الآن گمون نمیکرد که کتاب ها .دست نریمانم هست، زنده مونده بودید؟ شما جونتون رو مدیون منید! 4 11 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 222 رایان جلو رفت و پرسید:《چی شده؟ لطفاً بهم بگید که چه اتفاقی افتاده؟!》 پروا انگار صدایش را نمی شنید. رایان ناگهان با صدایی آمرانه گفت: 《پروا؟ بهم بگو چی شده!》 (وقتی اونقدر نگرانشی که برای اولین بار به اسم صداش میزنی😍) 0 4 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 224 پروا با حالی بد خندید. به کبودی نگریست و شانه هایش را بالا انداخت:《اما میدونی؟ قرار نیست که پروانه اش فقط یه روز عمر كنه... یه عمر طولانی داره... نویدش رو هفت سال پیش بهم داد. اما ... اما من دوست ندارم زیاد عمر کنم.》 رایان کلافه شد:《این حرف رو نزن!》 《به زودی شکلش تغییر میکنه... یه پروانه از توش بیرون میاد. از روح ما میمکه و بزرگ میشه... رویای پرواز توی سرش بزرگ و بزرگتر می شه. برای این رویاست ... اما برای من تمامش کابوسه. من دوست ندارم باهاش پرواز کنم. دوست ندارم به بخش بزرگی از وجودم فکر کنم که عاشق اوج گرفتنه...》 0 4 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 233 پروا لبخند زد:《تجربه بهت اینو ثابت نکرده که تا مشکل رو با چشم های خودت ندیدی، از نابود کردنش حرفی نزنی، آقای از خود راضی؟》 رایان ابرویی بالا انداخت و بی خیال و شوخ گفت: «تجربه این رو هم بهم ثابت کرده که به خودم باور داشته باشم و این از همه ی آموزههای دیگهام برام با ارزشتره!》 0 6 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 228 چی به سرت اومده رایان؟ داری با خودت چیکار میکنی؟ کلافه و وحشت زده در جایش تکان خورد. دوست نداشت پروا را تنها بگذارد، اما باید به اتاقش برمیگشت. از اینکه کسی او را ببیند و به احساسات تازه به وجود آمده در قلبش پی ببرد، وحشت داشت. خوب فهمیده بود که افراد گروه پروا اصلاً آدم های ساده لوح و کم هوشی نیستند. بیشتر نگران بود که آوین بیدار شود و ببیند که پروا نیست و به دنبالش به اینجا بیاید و رایان را در آن حال ببیند. دوست نداشت تا وقتی که تکلیف همه چیز در قلب و ذهنش روشن نشده، کسی به چیزی شک کند. هنوز خیلی زود بود... رایان سرانگشتان لرزانش را به صورت پروا نزدیک کرد و چند تار موی خیس و عرق کرده که به چشمان پروا چسبیده بود را کنار زد. از جایش برخاست و بی صدا از اتاق بیرون رفت. پابرهنه بود و قدم هایش صدایی نداشت، اما حس می کرد که صدای کوبش قلبش در فضای تاریک عمارت پیچیده است... 1 4 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 228 کاش تا صبح بباره. کاش چشم ببندم و ببینم روی پای پدرم خوابیدم. -پروا- 0 5 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 228 دست بیجانش روی پتو افتاد و چشمانش رو به خاموشی رفت. با صدایی ضعیف تر ادامه داد:《اما میدونی؟ وقتی کشته شد، دیگه هیچ ابری... بهجز چشم های من نبود که براش بیاره...》 (پدرش عاشق بارون بوده☔️) 0 8 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 229 رایان تا صبح بیدار ماند. خوابش نبرد و هیچ تلاشی هم برای خوابیدن خود نکرد. فقط در جایش غلت زد و فکر کرد. اندیشهی چشمان گریان و زیبای پروا یک لحظه هم از سرش بیرون نمیرفت. دوست داشت دست دراز کند و اشکهای او را پاک کند و بگوید که گریه نکند... اما از اینکه پروا خوشش نیاید و مسخره اش کند، نگران بود. آخر خنده دار هم بود... اگر چنین میکرد چه میخواست به او بگوید؟ آن هم در حالی که هنوز خودش هم نمی دانست دقیقا چه بلایی بر سرش آمده بود؟ 0 5 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 233 پروا لبخند کجی تحویلش داد:《طوری از خودت مطمئنی که انگار تا به امروز افراد دیگهی گروه اصلا کارشون در حد تو نبوده که حالا کتاب دست من نیست!》 رایان شانه ای بالا انداخت:《من چنین قصدی نداشتم. من فقط درباره ی خودم قضاوت میکنم نه بقیه.》 2 3 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 141 پروا در حال سوار شدن بر روی اسبش گفت: «فعلاً نفرت و خشمی که توی دلش هست هوشیار نگهش میداره. خودش میتونه سوار اسب بشه.» رایان بلافاصله گفت: «اگه وسط راه فرار کرد چی؟ خشمی که توی وجودشه میتونه قدرت هر فکری رو ازش بگیره!》 پروا افسار اسبش را گرفت و گفت :《من که گفتم فعلا! اگر فرار کرد تو مسئول برگردونشی.》 اسبش را به حرکت واداشت و رایان را در پشت سرش جا گذاشت. 0 1 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 225 من میدونم که میتونم باهاش مقابله کنم اما... مقابله با اون زن.... یعنی آزاد کردن نیرویی که توی این طلسم خفه شده! من تمام این سالها خفه شون کردم! با چرب زبونی، مهربونی، دروغ، دورویی.... با پر و بال دادن بهشون و بعدش بالشون رو شکستن، با هزار و یک ترفند و دروغ که باعث شده از همیشه بیشتر از خودم متنفر بشم و فقط روحشون رو بیهوش نگه دارم و غرایزشون رو بیدار. میفهمی چی میگم؟ (ولی فصل سیزدهم این کتاب❤) 0 2 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 234 پروا با خنده گفت: «ببین کدوم دست رو برای دست دادن با من دراز کرده!》 رایان خندید و گفت:《میدونم من. ترسی ازش ندارم.》 با چشم اشاره کردی او دست بدهد.《میخوام قول بدم که زنده برمیگردم. دست بدید! با همین دست راستتون.》 لب های خشک پروا لرزید تا چیزی بگوید اما انگار که مسخ رفتار رایان شده باشد، نتوانست. دست دستکش پوشش را بالا آورد و دست داد. رایان محکم دست پروا را فشرد و خندید. پروا دستش را کشید و با چهره ای اخم آلود از جایش برخاست. 1 5 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 226 رایان با یک دستش فانوس را برداشت. دستانش را دور شانه های پروا گرفت و او را دنبال خود کشاند. پروا نمیتوانست سرش را صاف نگه دارد. رایان با دستش سر پروا را نگه داشت. داخل اتاق که شدند، پروا به سوی تنها صندلی ای رفت که رایان آن را صبح جلوی بخاری خاموش دیده بود. با نزدیک شدن به پنجره ها، بار دیگر صدای باران در فضا پیچید. 0 2
بریدههای کتاب نفرین بال سوخته: کابوس پرواز وایولت 1404/4/24 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 150 حس تلخ و گزنده ای به وجودش نیشتر میزد که منکر شناختن آن نبود. به جسم کوچک و مچاله شدهی فرامرز نگریست که هنوز بی حرکت روی تخت دراز کشیده بود. رایان حس حسادت را میشناخت. اما حسادت به یک پسر بیست ساله با آن رفتارهای بچگانه و ساده اش؟ آن هم فقط با دو روز دیدن پروا از نزدیک؟ چه بلایی داشت سرش می آمد؟ چطور ناگهان این قدر حقیر شده بود که به کسی چون فرامرز حسادت کند و اعصاب خودش را به هم بریزد؟ 0 8 وایولت 1404/4/24 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 154 یه چیزی بهت میگم و تو برای همیشه این رو توی مغزت فرو میکنی. من هر طوری که شده بازم با این طلسم زندگی میکنم. اما تحت هیچ شرایطی، نابودی این نفرین جهنمی رو، به قیمت از دست دادن خانواده ام نمی خوام! حتی اگه شده با چنگ و دندون ازشون محافظت کنم، نمی ذارم چنین اتفاقی بیفته. نمیذارم تبدیل بشید به نقطه ضعف هام! 0 8 وایولت 1404/4/24 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 168 چه داشت به سرش می آمد؟ چطور این قدر درمانده شده بود؟ او تاکنون به هر راهی که شده بود، بلد بود حال خودش را خوب کند. اصلاً خودش را همیشه با همین ویژگی اش می شناخت، اما این بار چه شده بود؟ 0 10 وایولت 1404/4/24 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 140 فرامرز سرش را عقب کشید و خیره به ،زمین با دلخوری گفت:《 از اون زمان چند ساله گذشته. من دیگه بچه نیستم. بیست سالم شده. از اینکه بین این همه مرد با من مثل بچه ها رفتار کنید خسته شدم.》 داریو هم مثل پروا چمپاتمه نشست و با خنده به پروا گفت: 《وقتی اینطوری قهر می کنه یعنی هنوزم بچه ست!》 فرامرز برآشفت و خطاب به داریو گفت:《 بچه نیستم که قهر کنم. فقط دارم از درون منفجر میشم. ذهنم از هجوم هزار و یک خیال داره متلاشی می شه.》 1 9 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 209 فرامرز خیره به مرد گفت:《دنبال آدم دیگه ای برای مشکلت بگرد و دست از اینکه بخوای به فکر آشوب درست کردن برای ما باشی بردار. این رو یه اخطار از طرف تمام گروه در نظر بگیر، چون اگر خشم رئیسم به آخر برسه، ممکنه خونت رو بریزه و کاری کنه که جنازه ات هم پیدا نشه تا بعدش مشکلی پیش بیاد.》 رایان لبخند کجی بر لب نشاند و چون نگاه فرامرز را متوجه خود دید، آهسته گفت: «صدات برای تهدید کردن یه کم لرزون نیست پسر؟ باید بیشتر روی لحنت کارکنی!》 دست دورشانه های او انداخت و در گوشش ادامه داد: «اینطوری کسی ازت حساب نمی بره متأسفانه!» 0 5 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 210 فرامرز کنایه زد: «پس فقط ذهنت درگیر جادوگرش شده و نه بلایی که سرش اومده؟》 رایان خندید: «اشتباه برداشت نکن! الآن اگر من بشینم و فقط غصه بخورم و همدردی بکنم چیزی عوض میشه؟! زندگی رو برای چی سخت می گیری، پسر؟》 چشمکی زد. «من قراره کارهای دیگه ای بکنم!》 1 5 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 202 آوین با بی خیالی شانه بالا انداخت. به سوی سبد میوهی وسط میز دست دراز کرد و گفت: «آره میدونم. من رو از لحاظ اینکه کارهای پروا رو پیش می برم دوست داری! بعد میگن عشق مادر پاکترین عشق دنیاست! راستش من عشق پدرم به خودم رو ترجیح ...》 پروا خندید و شیرین حیرت زده شد:《این حرف ها چیه می زنی دختر؟》 آوین گازی از سیبش زد و گفت: «خودت سر کیسه ی شوخی رو باز کردی مادر من! از این به بعد، حواست به کیسه اش باشه!》 0 9 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 214 فکر کردی میتونی پروا رو اسیر کنی؟ ماهیگیر میتونه یه نهنگ رو توی تور کوچیکش اسیر کنه؟ نهنگ خفته تو طلسم دست پروا، نه تنها تورت رو مثل آب خوردن هزار تکه میکنه، بلکه ماهیگیر بی عرضه ای مثل تو و نریمان رو هم با قایق کوچیکتون درسته میبلعه! خیال کردی اگر تا الآن گمون نمیکرد که کتاب ها .دست نریمانم هست، زنده مونده بودید؟ شما جونتون رو مدیون منید! 4 11 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 222 رایان جلو رفت و پرسید:《چی شده؟ لطفاً بهم بگید که چه اتفاقی افتاده؟!》 پروا انگار صدایش را نمی شنید. رایان ناگهان با صدایی آمرانه گفت: 《پروا؟ بهم بگو چی شده!》 (وقتی اونقدر نگرانشی که برای اولین بار به اسم صداش میزنی😍) 0 4 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 224 پروا با حالی بد خندید. به کبودی نگریست و شانه هایش را بالا انداخت:《اما میدونی؟ قرار نیست که پروانه اش فقط یه روز عمر كنه... یه عمر طولانی داره... نویدش رو هفت سال پیش بهم داد. اما ... اما من دوست ندارم زیاد عمر کنم.》 رایان کلافه شد:《این حرف رو نزن!》 《به زودی شکلش تغییر میکنه... یه پروانه از توش بیرون میاد. از روح ما میمکه و بزرگ میشه... رویای پرواز توی سرش بزرگ و بزرگتر می شه. برای این رویاست ... اما برای من تمامش کابوسه. من دوست ندارم باهاش پرواز کنم. دوست ندارم به بخش بزرگی از وجودم فکر کنم که عاشق اوج گرفتنه...》 0 4 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 233 پروا لبخند زد:《تجربه بهت اینو ثابت نکرده که تا مشکل رو با چشم های خودت ندیدی، از نابود کردنش حرفی نزنی، آقای از خود راضی؟》 رایان ابرویی بالا انداخت و بی خیال و شوخ گفت: «تجربه این رو هم بهم ثابت کرده که به خودم باور داشته باشم و این از همه ی آموزههای دیگهام برام با ارزشتره!》 0 6 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 228 چی به سرت اومده رایان؟ داری با خودت چیکار میکنی؟ کلافه و وحشت زده در جایش تکان خورد. دوست نداشت پروا را تنها بگذارد، اما باید به اتاقش برمیگشت. از اینکه کسی او را ببیند و به احساسات تازه به وجود آمده در قلبش پی ببرد، وحشت داشت. خوب فهمیده بود که افراد گروه پروا اصلاً آدم های ساده لوح و کم هوشی نیستند. بیشتر نگران بود که آوین بیدار شود و ببیند که پروا نیست و به دنبالش به اینجا بیاید و رایان را در آن حال ببیند. دوست نداشت تا وقتی که تکلیف همه چیز در قلب و ذهنش روشن نشده، کسی به چیزی شک کند. هنوز خیلی زود بود... رایان سرانگشتان لرزانش را به صورت پروا نزدیک کرد و چند تار موی خیس و عرق کرده که به چشمان پروا چسبیده بود را کنار زد. از جایش برخاست و بی صدا از اتاق بیرون رفت. پابرهنه بود و قدم هایش صدایی نداشت، اما حس می کرد که صدای کوبش قلبش در فضای تاریک عمارت پیچیده است... 1 4 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 228 کاش تا صبح بباره. کاش چشم ببندم و ببینم روی پای پدرم خوابیدم. -پروا- 0 5 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 228 دست بیجانش روی پتو افتاد و چشمانش رو به خاموشی رفت. با صدایی ضعیف تر ادامه داد:《اما میدونی؟ وقتی کشته شد، دیگه هیچ ابری... بهجز چشم های من نبود که براش بیاره...》 (پدرش عاشق بارون بوده☔️) 0 8 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 229 رایان تا صبح بیدار ماند. خوابش نبرد و هیچ تلاشی هم برای خوابیدن خود نکرد. فقط در جایش غلت زد و فکر کرد. اندیشهی چشمان گریان و زیبای پروا یک لحظه هم از سرش بیرون نمیرفت. دوست داشت دست دراز کند و اشکهای او را پاک کند و بگوید که گریه نکند... اما از اینکه پروا خوشش نیاید و مسخره اش کند، نگران بود. آخر خنده دار هم بود... اگر چنین میکرد چه میخواست به او بگوید؟ آن هم در حالی که هنوز خودش هم نمی دانست دقیقا چه بلایی بر سرش آمده بود؟ 0 5 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 233 پروا لبخند کجی تحویلش داد:《طوری از خودت مطمئنی که انگار تا به امروز افراد دیگهی گروه اصلا کارشون در حد تو نبوده که حالا کتاب دست من نیست!》 رایان شانه ای بالا انداخت:《من چنین قصدی نداشتم. من فقط درباره ی خودم قضاوت میکنم نه بقیه.》 2 3 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 141 پروا در حال سوار شدن بر روی اسبش گفت: «فعلاً نفرت و خشمی که توی دلش هست هوشیار نگهش میداره. خودش میتونه سوار اسب بشه.» رایان بلافاصله گفت: «اگه وسط راه فرار کرد چی؟ خشمی که توی وجودشه میتونه قدرت هر فکری رو ازش بگیره!》 پروا افسار اسبش را گرفت و گفت :《من که گفتم فعلا! اگر فرار کرد تو مسئول برگردونشی.》 اسبش را به حرکت واداشت و رایان را در پشت سرش جا گذاشت. 0 1 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 225 من میدونم که میتونم باهاش مقابله کنم اما... مقابله با اون زن.... یعنی آزاد کردن نیرویی که توی این طلسم خفه شده! من تمام این سالها خفه شون کردم! با چرب زبونی، مهربونی، دروغ، دورویی.... با پر و بال دادن بهشون و بعدش بالشون رو شکستن، با هزار و یک ترفند و دروغ که باعث شده از همیشه بیشتر از خودم متنفر بشم و فقط روحشون رو بیهوش نگه دارم و غرایزشون رو بیدار. میفهمی چی میگم؟ (ولی فصل سیزدهم این کتاب❤) 0 2 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 234 پروا با خنده گفت: «ببین کدوم دست رو برای دست دادن با من دراز کرده!》 رایان خندید و گفت:《میدونم من. ترسی ازش ندارم.》 با چشم اشاره کردی او دست بدهد.《میخوام قول بدم که زنده برمیگردم. دست بدید! با همین دست راستتون.》 لب های خشک پروا لرزید تا چیزی بگوید اما انگار که مسخ رفتار رایان شده باشد، نتوانست. دست دستکش پوشش را بالا آورد و دست داد. رایان محکم دست پروا را فشرد و خندید. پروا دستش را کشید و با چهره ای اخم آلود از جایش برخاست. 1 5 وایولت 1404/4/25 نفرین بال سوخته: کابوس پرواز جلد 1 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 226 رایان با یک دستش فانوس را برداشت. دستانش را دور شانه های پروا گرفت و او را دنبال خود کشاند. پروا نمیتوانست سرش را صاف نگه دارد. رایان با دستش سر پروا را نگه داشت. داخل اتاق که شدند، پروا به سوی تنها صندلی ای رفت که رایان آن را صبح جلوی بخاری خاموش دیده بود. با نزدیک شدن به پنجره ها، بار دیگر صدای باران در فضا پیچید. 0 2