بریدههای کتاب سمفونی مردگان Hanisa 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 35 بودنش یه مصیبت بود و نبودنش هزار مصیبت. 0 10 Hanisa 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 248 گفت :(( این باران هم به خاطر من میبارد. اما نمیدانم خودم به خاطر چی زنده ام.)) 0 20 مریــ🌿م 1404/3/31 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 233 0 2 ‹ خیال › 1404/5/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 184 0 3 Rozhina Barzegar 1403/8/10 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 123 پرسید : دنبال چه می گردی؟ گفت :- دنبال خودم.دنبال چیز هایی که در گذشته داشتیم و حالا نداریم. 0 3 maedeh rahmdel 1403/11/6 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 259 دنیا بی ارزش نیست ، فقط انسانی زندگی کردن خیلی سخت است 0 3 الهام شعیبی 19 ساعت پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 136 —باور کن آیدا، وقتی چشم هات بسته بود مثل فرشته ای بودی که چشم هاش بسته است. —حالا چی؟! —حالا هم مثل فرشته ای هستی که چشم هاش باز است. آیدا خندید(: 0 0 الهام شعیبی 19 ساعت پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 150 با دو دسته آدم نمیشود بحث کرد: یکی با سواد یکی بی سواد 0 0 ‹ خیال › 1404/5/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 204 0 1 ‹ خیال › 1404/5/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 239 0 1 اسماء :) 1404/4/9 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 150 او میخواست بنویسد، بخواند و غرق در دنیای کتاب و شعر خودش باشد. 0 23 اسماء :) 1404/4/10 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 203 انتظار، زمان را کش میدهد. 0 10 محبوبه 1404/4/10 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 17 به درخت خشک پیادهرو خیره شد: برف شاخهها را خم کرده بود و در بارش بعد حتماً میشکستشان. آدمها هم مثل درختها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانه های آدم وجود داشت و سنگينیاش تا بهار دیگر حس میشد. بدیش این بود که آدمها فقط یک بار میمردند و همین یک بار چه فاجعه دردناکی بود... ●سمفونی مردگان: عباس معروفی 0 1 اسماء :) 1404/4/11 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 233 "وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست." 0 7 رِیحُونـ؛ 5 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 192 خون گدایی همچو من رسمی ز حلاج است و بس زنجیر عشق سلسله ماند به پا تا پای دار ای ابر عشق دردمند ای دختر قداره بند من تار تو زخمی بزن امشب بیا بر من ببار لب بسته ام از هجر تو مردی ز خیل مردگان هم برزخ این روزگار هم ترس از پایان کار دردا که دل درماتم است کی میتواند از فراق بگریزد از این آشیان تا کی بماند روزه دار بلبل چه میداند که بربام کدام آید فرود آزاده و عاری ز شب پنداردت آزادگار آیم چو چنگ اندر خروش چون زخم بر من می زنند این مردمان رنگ رنگ این دشمنان نابکار امشب نگار سرکشم دزدیده قلب آتشم آتشفشان خامشم،تصویر سرد کوهسار ای وای بر سوته دلان و عاشقان بی نشان متروکه های بین راه ویرانه های شاد خوار آتش زنید بر خانه ام این جسم را بی جان کنید خاکسترم بر باده ها،تندیس من مردانه وار پرچم نشان یاد ها،هم بر فراز بام ها فرسوده در ایام ها عشق نهان یادگار 0 0 hanieh 1404/4/13 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 32 پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد تنهاست نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میتوان حس کرد 0 5 عروسِ کنجی:) 1404/4/13 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 126 نمی دانم دنبال چی می گردد. پدر پرسید: دنبال چی میگردی؟ آیدین گفت:دنبال خودم... 0 17 hanieh 1404/4/14 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 232 احساس میکردم وقتی آدم تنها میشود تمامی غم دنیا در وجودش خیمه میزند احساس میکند انقدر از دیگران دور شده که دیگر هیچوقت نمیتواند به آنها نزدیک شود.میبیند میان این همه آدم ، حسابی تنهاست ....💫 0 4 سایه 1404/5/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 331 آدم تا داستان نخواند معنی زندگی را نمی فهمد. 0 1 Fereshteh 1404/4/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 54 «مرگ، موهبتی است که زندگی به آدمی میبخشد؛ اما آدمی آنقدر از آن وحشت دارد که هرگز حاضر نیست در آغوشش بگیرد. آدمها نمیدانند که مرگ، پایان نیست؛ آغاز است. آغازِ رهایی از همه دردها.» 0 3
بریدههای کتاب سمفونی مردگان Hanisa 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 35 بودنش یه مصیبت بود و نبودنش هزار مصیبت. 0 10 Hanisa 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 248 گفت :(( این باران هم به خاطر من میبارد. اما نمیدانم خودم به خاطر چی زنده ام.)) 0 20 مریــ🌿م 1404/3/31 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 233 0 2 ‹ خیال › 1404/5/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 184 0 3 Rozhina Barzegar 1403/8/10 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 123 پرسید : دنبال چه می گردی؟ گفت :- دنبال خودم.دنبال چیز هایی که در گذشته داشتیم و حالا نداریم. 0 3 maedeh rahmdel 1403/11/6 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 259 دنیا بی ارزش نیست ، فقط انسانی زندگی کردن خیلی سخت است 0 3 الهام شعیبی 19 ساعت پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 136 —باور کن آیدا، وقتی چشم هات بسته بود مثل فرشته ای بودی که چشم هاش بسته است. —حالا چی؟! —حالا هم مثل فرشته ای هستی که چشم هاش باز است. آیدا خندید(: 0 0 الهام شعیبی 19 ساعت پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 150 با دو دسته آدم نمیشود بحث کرد: یکی با سواد یکی بی سواد 0 0 ‹ خیال › 1404/5/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 204 0 1 ‹ خیال › 1404/5/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 239 0 1 اسماء :) 1404/4/9 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 150 او میخواست بنویسد، بخواند و غرق در دنیای کتاب و شعر خودش باشد. 0 23 اسماء :) 1404/4/10 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 203 انتظار، زمان را کش میدهد. 0 10 محبوبه 1404/4/10 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 17 به درخت خشک پیادهرو خیره شد: برف شاخهها را خم کرده بود و در بارش بعد حتماً میشکستشان. آدمها هم مثل درختها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانه های آدم وجود داشت و سنگينیاش تا بهار دیگر حس میشد. بدیش این بود که آدمها فقط یک بار میمردند و همین یک بار چه فاجعه دردناکی بود... ●سمفونی مردگان: عباس معروفی 0 1 اسماء :) 1404/4/11 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 233 "وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست." 0 7 رِیحُونـ؛ 5 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 192 خون گدایی همچو من رسمی ز حلاج است و بس زنجیر عشق سلسله ماند به پا تا پای دار ای ابر عشق دردمند ای دختر قداره بند من تار تو زخمی بزن امشب بیا بر من ببار لب بسته ام از هجر تو مردی ز خیل مردگان هم برزخ این روزگار هم ترس از پایان کار دردا که دل درماتم است کی میتواند از فراق بگریزد از این آشیان تا کی بماند روزه دار بلبل چه میداند که بربام کدام آید فرود آزاده و عاری ز شب پنداردت آزادگار آیم چو چنگ اندر خروش چون زخم بر من می زنند این مردمان رنگ رنگ این دشمنان نابکار امشب نگار سرکشم دزدیده قلب آتشم آتشفشان خامشم،تصویر سرد کوهسار ای وای بر سوته دلان و عاشقان بی نشان متروکه های بین راه ویرانه های شاد خوار آتش زنید بر خانه ام این جسم را بی جان کنید خاکسترم بر باده ها،تندیس من مردانه وار پرچم نشان یاد ها،هم بر فراز بام ها فرسوده در ایام ها عشق نهان یادگار 0 0 hanieh 1404/4/13 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 32 پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد تنهاست نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میتوان حس کرد 0 5 عروسِ کنجی:) 1404/4/13 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 126 نمی دانم دنبال چی می گردد. پدر پرسید: دنبال چی میگردی؟ آیدین گفت:دنبال خودم... 0 17 hanieh 1404/4/14 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 232 احساس میکردم وقتی آدم تنها میشود تمامی غم دنیا در وجودش خیمه میزند احساس میکند انقدر از دیگران دور شده که دیگر هیچوقت نمیتواند به آنها نزدیک شود.میبیند میان این همه آدم ، حسابی تنهاست ....💫 0 4 سایه 1404/5/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 331 آدم تا داستان نخواند معنی زندگی را نمی فهمد. 0 1 Fereshteh 1404/4/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 462 صفحۀ 54 «مرگ، موهبتی است که زندگی به آدمی میبخشد؛ اما آدمی آنقدر از آن وحشت دارد که هرگز حاضر نیست در آغوشش بگیرد. آدمها نمیدانند که مرگ، پایان نیست؛ آغاز است. آغازِ رهایی از همه دردها.» 0 3