بریده کتابهای سمفونی مردگان تندیس اسدآبادی 1402/5/10 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 1 1 72 لـِــئو 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 78 اما ایکاش زنده میماند و می دید که من چه می کِشم.اگر میدید که من از دست این بشر چنان به ستوه می آمدم که ناچار میشدم اورا به نرده های ایوان بالا زنجیر کنم ، به حال من گریه میکرد . 0 8 راضیه ایران پوری 1402/4/14 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 221 0 15 دختر دنیای خیال:) 1402/11/19 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 32 پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد،تنهاست.نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میتوان حس کرد. 0 66 محیا 1403/5/12 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 44 نه جانوری،نه حشرهای این آب هرچیز اضافهای را پس میزند. 0 2 ریحانه ضمیری 1403/4/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 90 انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد. 2 19 زینب قمری 1403/6/23 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 1 0 7 فاطمه پهلوان علی عسکری 1402/8/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 141 من خوب میدانم که زندگی یکسر صحنه بازی است ، من خوب میدانم ، اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند 0 29 فهیمه . مؤذن 1402/10/23 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 251 ""من خوب می دانم که زندگی یکسر صحنه ی بازی است ، من خوب می دانم اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند"" هر چه فکر میکرد یادش نمی آمد بقیه اش چی بود؟ چند بیت بعد: "" به روزهای اندوهباری بیندیش به روزهای ... "" و بعد نتوانست ادامه بدهد. فقط تکه ی آخر شعر خوب یادش مانده بود: "" به یاد داشته باش که روزها و لحظه ها هیچ گاه باز نمی گردند به زمان بیندیش ، و شبخون ظالمانه ی زمان : زمستانی طولانی و سخت در پیش خواهیم داشت زمستانی که از یاد نخواهد رفت دیگر چه می توانم گفت جز این که لباس های زمستانی ات را فراموش نکن ."" 0 10 لـِــئو 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 331 گفت :(( آدم تا داستان نخواند معنی زندگی را نمیفهمند.)) 0 17 کیمبرلی 🎀 1403/10/12 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 128 0 1 عمو حسام 1403/6/29 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 232 وقتی آدم تنها میشود تمامی غم دنیا در وجودش خیمه میزند. احساس میکند آنقدر از دیگران دور شده که دیگر هیچ وقت نمیتواند به آنها نزدیک شود. میبیند میان این همه آدم،حسابی تنهاست.یعنی هیچکس را ندارد. 0 19 سِودا، همون کتابخونه رویاها:) 1403/7/25 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 206 0 12 پروانه؛ 1402/12/18 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 233 دنیا مثل آتشگردان است. هرچه سرعتش را تند تر می کند، آدم زودتر به بیرون پرت میشود. 0 19 فهیمه . مؤذن 1402/10/16 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 156 در گذرگاه روز بلندی از آغاز مردان خشمگین قبیله ی ما بر کمرگاه کوه سوار بر اسب با چشمانی که تمامی دره ها را در خود جای می داد یک لحظه ایستادند. آفتاب چنان گرم می تابید که رخوت گرم زمین از ساق هاشان بالا می رفت همگی بر تخته سنگ ها فرو لغزیدند. و بی آنکه لگام اسبهاشان را به درخت های خشک ببندند خوابیدند. کلاه بر صورت مست خواب ، و خسته دختران سرخ پوش پرسیدند آیا این مردان شیهه اسب را میشنوند؟ پس چرا می خوابند؟ باد تندی وزید و کاکل دختران سرخ پوش را آشفت. #سمفونی_مردگان ص ۱۵۶ 0 24 حیران 1402/8/2 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 50 حضورش برایم اهمیتی نداشت اما غیبتش خیلی آزار دهنده بود. 3 67 تندیس اسدآبادی 1402/5/20 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 149 0 12 هیکـاری؛ 1403/5/1 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 221 1 6 maedeh rahmdel 1403/10/19 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 97 پدر گفت :«نه اصلا این طور نیست، کار کارِ آلمان است . خوب بگذار بگیرد. چه فرقی می کند این پادشاه باشد یا آن ، برای ما که میخواهیم یک لقمه نان بخوریم و سرمان را بگذاریم چه هیتلر ،چه روزولت ، چه شاه.خر همان خر است فقط پالانش عوض می شود. 0 1 mohadse 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 1 عادت کرده ایم هرروز دوش بگیریم، اما یادمان میرود که ذهنمان هم به دوش نیاز دارد. گاهی با یک غزل حافظ می توان دوش ذهنی گرفت و خوابید. یک شعر از فروغ، تکه ای از بیهقی، صفحه ای از مزامیر، عبارتی از گراهام گرین، جمله ای از شکسپیر، خطی از نیما، ولی غافلیم. شبانه روز چقدر خبر و گزارش و مطلب آشغال می تپانیم توی کله مان؟! بعد هم با همان کله ی بادکرده به رختخواب می رویم و توقع داریم در خواب پدربزرگمان را ببینیم که یک گلابی پوست کنده و با لبخند می گوید بفرما! 0 1
بریده کتابهای سمفونی مردگان تندیس اسدآبادی 1402/5/10 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 1 1 72 لـِــئو 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 78 اما ایکاش زنده میماند و می دید که من چه می کِشم.اگر میدید که من از دست این بشر چنان به ستوه می آمدم که ناچار میشدم اورا به نرده های ایوان بالا زنجیر کنم ، به حال من گریه میکرد . 0 8 راضیه ایران پوری 1402/4/14 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 221 0 15 دختر دنیای خیال:) 1402/11/19 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 32 پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد،تنهاست.نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میتوان حس کرد. 0 66 محیا 1403/5/12 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 44 نه جانوری،نه حشرهای این آب هرچیز اضافهای را پس میزند. 0 2 ریحانه ضمیری 1403/4/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 90 انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد. 2 19 زینب قمری 1403/6/23 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 1 0 7 فاطمه پهلوان علی عسکری 1402/8/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 141 من خوب میدانم که زندگی یکسر صحنه بازی است ، من خوب میدانم ، اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند 0 29 فهیمه . مؤذن 1402/10/23 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 251 ""من خوب می دانم که زندگی یکسر صحنه ی بازی است ، من خوب می دانم اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند"" هر چه فکر میکرد یادش نمی آمد بقیه اش چی بود؟ چند بیت بعد: "" به روزهای اندوهباری بیندیش به روزهای ... "" و بعد نتوانست ادامه بدهد. فقط تکه ی آخر شعر خوب یادش مانده بود: "" به یاد داشته باش که روزها و لحظه ها هیچ گاه باز نمی گردند به زمان بیندیش ، و شبخون ظالمانه ی زمان : زمستانی طولانی و سخت در پیش خواهیم داشت زمستانی که از یاد نخواهد رفت دیگر چه می توانم گفت جز این که لباس های زمستانی ات را فراموش نکن ."" 0 10 لـِــئو 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 331 گفت :(( آدم تا داستان نخواند معنی زندگی را نمیفهمند.)) 0 17 کیمبرلی 🎀 1403/10/12 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 128 0 1 عمو حسام 1403/6/29 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 232 وقتی آدم تنها میشود تمامی غم دنیا در وجودش خیمه میزند. احساس میکند آنقدر از دیگران دور شده که دیگر هیچ وقت نمیتواند به آنها نزدیک شود. میبیند میان این همه آدم،حسابی تنهاست.یعنی هیچکس را ندارد. 0 19 سِودا، همون کتابخونه رویاها:) 1403/7/25 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 206 0 12 پروانه؛ 1402/12/18 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 233 دنیا مثل آتشگردان است. هرچه سرعتش را تند تر می کند، آدم زودتر به بیرون پرت میشود. 0 19 فهیمه . مؤذن 1402/10/16 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 156 در گذرگاه روز بلندی از آغاز مردان خشمگین قبیله ی ما بر کمرگاه کوه سوار بر اسب با چشمانی که تمامی دره ها را در خود جای می داد یک لحظه ایستادند. آفتاب چنان گرم می تابید که رخوت گرم زمین از ساق هاشان بالا می رفت همگی بر تخته سنگ ها فرو لغزیدند. و بی آنکه لگام اسبهاشان را به درخت های خشک ببندند خوابیدند. کلاه بر صورت مست خواب ، و خسته دختران سرخ پوش پرسیدند آیا این مردان شیهه اسب را میشنوند؟ پس چرا می خوابند؟ باد تندی وزید و کاکل دختران سرخ پوش را آشفت. #سمفونی_مردگان ص ۱۵۶ 0 24 حیران 1402/8/2 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 50 حضورش برایم اهمیتی نداشت اما غیبتش خیلی آزار دهنده بود. 3 67 تندیس اسدآبادی 1402/5/20 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 149 0 12 هیکـاری؛ 1403/5/1 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 221 1 6 maedeh rahmdel 1403/10/19 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 97 پدر گفت :«نه اصلا این طور نیست، کار کارِ آلمان است . خوب بگذار بگیرد. چه فرقی می کند این پادشاه باشد یا آن ، برای ما که میخواهیم یک لقمه نان بخوریم و سرمان را بگذاریم چه هیتلر ،چه روزولت ، چه شاه.خر همان خر است فقط پالانش عوض می شود. 0 1 mohadse 3 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 272 صفحۀ 1 عادت کرده ایم هرروز دوش بگیریم، اما یادمان میرود که ذهنمان هم به دوش نیاز دارد. گاهی با یک غزل حافظ می توان دوش ذهنی گرفت و خوابید. یک شعر از فروغ، تکه ای از بیهقی، صفحه ای از مزامیر، عبارتی از گراهام گرین، جمله ای از شکسپیر، خطی از نیما، ولی غافلیم. شبانه روز چقدر خبر و گزارش و مطلب آشغال می تپانیم توی کله مان؟! بعد هم با همان کله ی بادکرده به رختخواب می رویم و توقع داریم در خواب پدربزرگمان را ببینیم که یک گلابی پوست کنده و با لبخند می گوید بفرما! 0 1