بریده کتابهای سمفونی مردگان تندیس اسدآبادی 1402/5/10 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 1 1 39 راضیه ایران پوری 1402/4/14 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 221 0 8 دختر دنیای خیال:) 1402/11/19 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 32 پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد،تنهاست.نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میتوان حس کرد. 0 59 ریحانه ضمیری 1403/4/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 90 انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد. 2 11 فاطمه پهلوان علی عسکری 1402/8/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 141 من خوب میدانم که زندگی یکسر صحنه بازی است ، من خوب میدانم ، اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند 0 25 فهیمه . مؤذن 1402/10/23 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 251 ""من خوب می دانم که زندگی یکسر صحنه ی بازی است ، من خوب می دانم اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند"" هر چه فکر میکرد یادش نمی آمد بقیه اش چی بود؟ چند بیت بعد: "" به روزهای اندوهباری بیندیش به روزهای ... "" و بعد نتوانست ادامه بدهد. فقط تکه ی آخر شعر خوب یادش مانده بود: "" به یاد داشته باش که روزها و لحظه ها هیچ گاه باز نمی گردند به زمان بیندیش ، و شبخون ظالمانه ی زمان : زمستانی طولانی و سخت در پیش خواهیم داشت زمستانی که از یاد نخواهد رفت دیگر چه می توانم گفت جز این که لباس های زمستانی ات را فراموش نکن ."" 0 6 لیا:) 1402/12/18 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 233 دنیا مثل آتشگردان است. هرچه سرعتش را تند تر می کند، آدم زودتر به بیرون پرت میشود. 0 9 فهیمه . مؤذن 1402/10/16 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 156 در گذرگاه روز بلندی از آغاز مردان خشمگین قبیله ی ما بر کمرگاه کوه سوار بر اسب با چشمانی که تمامی دره ها را در خود جای می داد یک لحظه ایستادند. آفتاب چنان گرم می تابید که رخوت گرم زمین از ساق هاشان بالا می رفت همگی بر تخته سنگ ها فرو لغزیدند. و بی آنکه لگام اسبهاشان را به درخت های خشک ببندند خوابیدند. کلاه بر صورت مست خواب ، و خسته دختران سرخ پوش پرسیدند آیا این مردان شیهه اسب را میشنوند؟ پس چرا می خوابند؟ باد تندی وزید و کاکل دختران سرخ پوش را آشفت. #سمفونی_مردگان ص ۱۵۶ 0 23 حیران 1402/8/2 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 50 حضورش برایم اهمیتی نداشت اما غیبتش خیلی آزار دهنده بود. 3 60 تندیس اسدآبادی 1402/5/20 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 149 0 9 هیکـاری؛ 5 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 221 1 1 yasaman 1402/12/20 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 1 1 41 راضیه ایران پوری 1402/4/14 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 258 0 63 ریحانه ضمیری 1403/4/26 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 175 صبح تا شب به هر نحوی میگذشت،باغ اخوان، کتابخانه عمومی و یا در کرانه شورآبی. اما وقتی که شب می آمد، همه غصه ها و رنج ها می آمدند. 0 52 بنت الحیدر 1402/12/17 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 212 +خانم سورمه -سورملینا +خانم سورملینا، اجازه میدهید من شمارا دوست داشته باشم؟! سورمه ایستاد لبخند زد و زبانش را به آرامی به لب بالا کشید و گفت اختیار دارید آن وقت آیدین اورا بوسید با تمام محبت اورا همچون سرزمینی از پیش تعیین شده از آن خود کرد و بر آن پا گذاشت 17 14 تندیس اسدآبادی 1402/5/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 268 0 4 phaeze 1403/3/4 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 201 پدر پرسید:"دنبال چه میگردی؟" آیدین گفت:"دنبال خودم." 0 9 تندیس اسدآبادی 1402/5/20 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 107 0 4 سید عرفان 1403/3/4 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 231 روز قبل گفته بود: خانم سورملینا اجازه می دهید شما را دوست داشته باشم؟! گفتم: اختیار دارید. و توی دلم گفتم : دوست داشتن که اجازه نمیخواهد 0 2 yasaman 1402/12/20 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 177 تنهایی و غم غربت در جانش چنگ انداخت ، غربتی که در میان شهر آشنا گریبانش را گرفته بود . چقدر انسان تنهاست. 0 3
بریده کتابهای سمفونی مردگان تندیس اسدآبادی 1402/5/10 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 1 1 39 راضیه ایران پوری 1402/4/14 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 221 0 8 دختر دنیای خیال:) 1402/11/19 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 32 پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد،تنهاست.نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میتوان حس کرد. 0 59 ریحانه ضمیری 1403/4/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 90 انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد. 2 11 فاطمه پهلوان علی عسکری 1402/8/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 141 من خوب میدانم که زندگی یکسر صحنه بازی است ، من خوب میدانم ، اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند 0 25 فهیمه . مؤذن 1402/10/23 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 251 ""من خوب می دانم که زندگی یکسر صحنه ی بازی است ، من خوب می دانم اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند"" هر چه فکر میکرد یادش نمی آمد بقیه اش چی بود؟ چند بیت بعد: "" به روزهای اندوهباری بیندیش به روزهای ... "" و بعد نتوانست ادامه بدهد. فقط تکه ی آخر شعر خوب یادش مانده بود: "" به یاد داشته باش که روزها و لحظه ها هیچ گاه باز نمی گردند به زمان بیندیش ، و شبخون ظالمانه ی زمان : زمستانی طولانی و سخت در پیش خواهیم داشت زمستانی که از یاد نخواهد رفت دیگر چه می توانم گفت جز این که لباس های زمستانی ات را فراموش نکن ."" 0 6 لیا:) 1402/12/18 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 233 دنیا مثل آتشگردان است. هرچه سرعتش را تند تر می کند، آدم زودتر به بیرون پرت میشود. 0 9 فهیمه . مؤذن 1402/10/16 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 156 در گذرگاه روز بلندی از آغاز مردان خشمگین قبیله ی ما بر کمرگاه کوه سوار بر اسب با چشمانی که تمامی دره ها را در خود جای می داد یک لحظه ایستادند. آفتاب چنان گرم می تابید که رخوت گرم زمین از ساق هاشان بالا می رفت همگی بر تخته سنگ ها فرو لغزیدند. و بی آنکه لگام اسبهاشان را به درخت های خشک ببندند خوابیدند. کلاه بر صورت مست خواب ، و خسته دختران سرخ پوش پرسیدند آیا این مردان شیهه اسب را میشنوند؟ پس چرا می خوابند؟ باد تندی وزید و کاکل دختران سرخ پوش را آشفت. #سمفونی_مردگان ص ۱۵۶ 0 23 حیران 1402/8/2 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 50 حضورش برایم اهمیتی نداشت اما غیبتش خیلی آزار دهنده بود. 3 60 تندیس اسدآبادی 1402/5/20 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 149 0 9 هیکـاری؛ 5 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 221 1 1 yasaman 1402/12/20 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 1 1 41 راضیه ایران پوری 1402/4/14 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 258 0 63 ریحانه ضمیری 1403/4/26 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 175 صبح تا شب به هر نحوی میگذشت،باغ اخوان، کتابخانه عمومی و یا در کرانه شورآبی. اما وقتی که شب می آمد، همه غصه ها و رنج ها می آمدند. 0 52 بنت الحیدر 1402/12/17 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 212 +خانم سورمه -سورملینا +خانم سورملینا، اجازه میدهید من شمارا دوست داشته باشم؟! سورمه ایستاد لبخند زد و زبانش را به آرامی به لب بالا کشید و گفت اختیار دارید آن وقت آیدین اورا بوسید با تمام محبت اورا همچون سرزمینی از پیش تعیین شده از آن خود کرد و بر آن پا گذاشت 17 14 تندیس اسدآبادی 1402/5/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 268 0 4 phaeze 1403/3/4 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 201 پدر پرسید:"دنبال چه میگردی؟" آیدین گفت:"دنبال خودم." 0 9 تندیس اسدآبادی 1402/5/20 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 107 0 4 سید عرفان 1403/3/4 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 231 روز قبل گفته بود: خانم سورملینا اجازه می دهید شما را دوست داشته باشم؟! گفتم: اختیار دارید. و توی دلم گفتم : دوست داشتن که اجازه نمیخواهد 0 2 yasaman 1402/12/20 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 200 صفحۀ 177 تنهایی و غم غربت در جانش چنگ انداخت ، غربتی که در میان شهر آشنا گریبانش را گرفته بود . چقدر انسان تنهاست. 0 3