بریدههای کتاب سمفونی مردگان آتنا سوری 1402/3/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 286 تنها جیغ کشیدن آسوده اش میکرد اما صدا بیرون نمی آمد. کاش میتوانست تا قیام قیامت جیغ بکشد. ممتد و بی وقفه. 1 20 yegane 1404/2/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 73 پدر پرسید: «دنبال چی میگردی؟» آیدین گفت: «دنبال خودم.» 0 12 ریحانه 1403/7/5 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 4 او خوب میدانست که همیشه بچه اول مکافات دیگران را پس میدهد. 0 3 Hanisa 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 32 چه تنهایی عجیبی! پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد ، تنهاست. نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی می شود حس کرد . 0 33 ℛℯ𝒹 𝒲𝒾𝓉𝒸ℎ 1403/11/20 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 331 《آدم تا داستان نخواند معنی زندگی را نمیفهمد》 0 6 هانیه 1404/3/16 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 233 « وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست. چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.» 0 7 "死の天使" 1403/11/22 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 87 هیچ چیز برایش تازگی نداشت. انگار یکبار در این دنیا زیسته بود و حالا تجربهی دومش بود. 0 8 سپیده 1404/3/14 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 210 «عشق شما در من کهنه شده. خانم.» سورمه گفت: «لابد مثل شراب» 0 2 یاسمن مجیدی 1403/7/30 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 17 به درختهای خشک پیادهرو خیره شد: برف شاخهها را خم کرده بود و در بارش بعد حتماً میشکستشان. آدمها هم مثل درختها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانههای آدم وجود داشت و سنگینیاش تا بهار دیگر حس میشد. بدیش این بود که آدمها فقط یک بار میمردند. و همین یک بار چه فاجعه دردناکی بود. 0 3 سوین 1402/12/17 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 76 گفت: مریض کدام یکیتان است؟ با دست به آیدین اشاره کردم و نشستم. دکتر گفت: چهاش هست؟ گفتم: توی سرش بازار مسگرهاست، توی دلش رخت میشویند، توی پاهاش سیم میکشند. دکتر گفت: ببرش دیوانه خانه! 0 0 اسماء :) 1404/4/4 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 73 هرچه پول درآورد کتاب خرید. پدر پرسید " دنبال چه میگردی؟" گفت " دنبال خودم." 1 9 Hanisa 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 248 آدمی شده بود که حال و آینده اش را رها کرده بود و به گذشته ها چسبیده بود . 0 6 ریحانه ضمیری 1403/4/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 229 من و خیال اون تنها مانده بودیم. 0 24 اسما 1404/2/4 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 232 2 8 الٰهِه🌻 1403/2/13 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 119 اما آیدین بی توجه به این حرف ها ، همیشه کتاب شعری در دست داشت و شعرهای زیادی ازبر بود، گفت: 《این خانه را بر زیستن ایمن ندیدم 》 1 5 مریــ🌿م 1403/1/18 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 76 0 2 امیر محمد 1403/12/4 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 16 شبها وقتی پا در آن خانه بزرگ و سرد میگذاشت همهمهٔ دوردست سالیان دیوار میشد و سکوت میکرد. کاج میشد و وسط حیاط میایستاد، در میشد و بسته میماند. 0 2 ‹ خیال › 1404/5/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 181 0 1 مریم 1402/4/19 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 1 آدمها هرکاری که بخواهند میتوانند بکنند به شرطی که طبیعت سر جنگ نداشته باشد. 0 2 Hanisa 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 35 بودنش یه مصیبت بود و نبودنش هزار مصیبت. 0 10
بریدههای کتاب سمفونی مردگان آتنا سوری 1402/3/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 286 تنها جیغ کشیدن آسوده اش میکرد اما صدا بیرون نمی آمد. کاش میتوانست تا قیام قیامت جیغ بکشد. ممتد و بی وقفه. 1 20 yegane 1404/2/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 73 پدر پرسید: «دنبال چی میگردی؟» آیدین گفت: «دنبال خودم.» 0 12 ریحانه 1403/7/5 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 4 او خوب میدانست که همیشه بچه اول مکافات دیگران را پس میدهد. 0 3 Hanisa 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 32 چه تنهایی عجیبی! پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد ، تنهاست. نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی می شود حس کرد . 0 33 ℛℯ𝒹 𝒲𝒾𝓉𝒸ℎ 1403/11/20 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 331 《آدم تا داستان نخواند معنی زندگی را نمیفهمد》 0 6 هانیه 1404/3/16 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 233 « وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست. چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.» 0 7 "死の天使" 1403/11/22 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 87 هیچ چیز برایش تازگی نداشت. انگار یکبار در این دنیا زیسته بود و حالا تجربهی دومش بود. 0 8 سپیده 1404/3/14 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 210 «عشق شما در من کهنه شده. خانم.» سورمه گفت: «لابد مثل شراب» 0 2 یاسمن مجیدی 1403/7/30 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 17 به درختهای خشک پیادهرو خیره شد: برف شاخهها را خم کرده بود و در بارش بعد حتماً میشکستشان. آدمها هم مثل درختها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانههای آدم وجود داشت و سنگینیاش تا بهار دیگر حس میشد. بدیش این بود که آدمها فقط یک بار میمردند. و همین یک بار چه فاجعه دردناکی بود. 0 3 سوین 1402/12/17 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 76 گفت: مریض کدام یکیتان است؟ با دست به آیدین اشاره کردم و نشستم. دکتر گفت: چهاش هست؟ گفتم: توی سرش بازار مسگرهاست، توی دلش رخت میشویند، توی پاهاش سیم میکشند. دکتر گفت: ببرش دیوانه خانه! 0 0 اسماء :) 1404/4/4 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 73 هرچه پول درآورد کتاب خرید. پدر پرسید " دنبال چه میگردی؟" گفت " دنبال خودم." 1 9 Hanisa 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 248 آدمی شده بود که حال و آینده اش را رها کرده بود و به گذشته ها چسبیده بود . 0 6 ریحانه ضمیری 1403/4/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 229 من و خیال اون تنها مانده بودیم. 0 24 اسما 1404/2/4 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 232 2 8 الٰهِه🌻 1403/2/13 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 119 اما آیدین بی توجه به این حرف ها ، همیشه کتاب شعری در دست داشت و شعرهای زیادی ازبر بود، گفت: 《این خانه را بر زیستن ایمن ندیدم 》 1 5 مریــ🌿م 1403/1/18 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 76 0 2 امیر محمد 1403/12/4 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 16 شبها وقتی پا در آن خانه بزرگ و سرد میگذاشت همهمهٔ دوردست سالیان دیوار میشد و سکوت میکرد. کاج میشد و وسط حیاط میایستاد، در میشد و بسته میماند. 0 2 ‹ خیال › 1404/5/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 181 0 1 مریم 1402/4/19 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 1 آدمها هرکاری که بخواهند میتوانند بکنند به شرطی که طبیعت سر جنگ نداشته باشد. 0 2 Hanisa 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 484 صفحۀ 35 بودنش یه مصیبت بود و نبودنش هزار مصیبت. 0 10