بریدههای کتاب سمفونی مردگان ایلو 1403/12/16 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 87 "سال ها بعد آیدین نیز احساس میکرد قرابتی با این خانواده ندارد. آن شور و شر دوران بچگی از یادش رفته بود، هیچ چیز برایش تازگی نداشت. انگار یک بار در این دنیا زیسته بود و حالا تجربه دومش بود. " 0 0 هانیه 1404/3/10 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 17 «آدم ها هم مثل درخت ها بودند.یک برف سنگین همیشه بر شانه های آدم وجود داشت و سنگینیاش تا بهار دیگر حس میشد. بدیش این بود که آدمها فقط یکبار میمردند و همین یکبار چه فاجعهی دردناکی بود.» 0 4 محمود 1403/9/19 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 89 آیدا تای آیدین بود. بی هیچ کم و کاست. خوشخنده و شیطان و پر سر و صدا. کافی بود سر پدر یا مادر را دور ببیند تا خانه را روی سرش بگذارد، برادرها را انگشت به دهان وامیگذاشت و آنها را مطیع خود میساخت. علاوهبر اینها، بیشاز حد زیبا بود و این خود باعث میشد که پدر هر به ایامی نگران او باشد. 0 2 پیچک 1403/12/9 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 17 به درختهای خشک پیادهرو خیره شد: برف شاخه ها را خم کرده بود و در بارش بعد حتماً میشکستشان. آدمها هم مثل درخت ها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانههای آدم وجود داشت و سنگینیاش تا بهار دیگر حس می شد. بدیش این بود که آدمها فقط یک بار می مردند. و همین یک بار چه فاجعهی دردناکی بود. 0 3 عارفه 1404/3/9 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 289 " به روز های اندوهباری بیندیش که تسلیمشدگی را نفرین خواهی کرد، به روز های ملال، و به روز هایی که هزار نفرین حتی لحظه ای را برنمیگرداند. " 0 3 تندیس اسدآبادی 1402/5/22 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 321 0 5 maedeh rahmdel 1403/10/18 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 72 آیدین گفت :« توی این مملکت پیش از این که به سی سالگی برسیم تباه می شویم.تو یک جور،من یک جور،آیدا هم یک جور دیگر.» 0 54 آنشرلی:)) 1404/2/11 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 73 پدر پرسید:دنبال چه می گردی؟ گفت:دنبال خودم. 0 25 🦋 𝙺𝚑𝚊𝚝𝚎𝚛𝚎𝚑 🦋 1403/11/1 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 150 چه تنهایی عجیبی! پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنهاست .نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد ... 0 5 سِودا 1403/7/25 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 212 0 23 𝖳𝖺𝖻𝖺𝗌𝗌𝗈𝗆 ✰ 1404/4/3 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 14 و چه تنهایی غریبی به آدم دست میدهد . سحر میکند . مبهوت . مثل یک کوه . اما میشد ماند ؟ 0 9 melika.R 1403/11/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 196 بی کاری بدتر از تنهایی است.آدم بی کار در جمع هم تنهاست. 0 3 عرفان صادقی 1403/11/29 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 233 وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست. چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد... و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق میکند، تنهایی تو کامل میشود. 0 0 MwBy 1403/12/18 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 35 پدر میگفت: «زمانی که آدم ثروتمند میشود، در هر سنی باشد احساس پیری میکند.» 0 10 سارا ایمانی 1403/9/12 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 213 و من نمیدانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ آیا کسی میتوانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک میکند؟ آدم پُر میشود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد، و هیچ گاه دچار تردید نشود! 0 1 اموفا 1402/7/6 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 17 0 15 سید محمد حسین خردمندان سعدی 1404/1/14 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 73 هرچه پول درآورد کتاب خرید. پدر پرسید :" دنبال چه می گردی؟" گفت: " دنبال خودم." 0 1 Yegane Hamidian 1404/4/6 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 17 2 2 maedeh rahmdel 1403/10/23 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 127 پدر گفت :« به قول ایاز با دو دسته نمی شود بحث کرد. بی سواد و باسواد.» 0 9 s 1404/2/16 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 232 احساس میکردم وقتی آدم تنها میشود؛ تمامی غم دنیا در وجودش خیمه میزند. احساس میکند آنقدر از دیگران دور شده که هیچوقت نمیتواند به آنها نزدیک شود. میبیند میان اینهمه آدم؛ حسابی تنهاست. یعنی هیچکس را ندارد. 0 0
بریدههای کتاب سمفونی مردگان ایلو 1403/12/16 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 87 "سال ها بعد آیدین نیز احساس میکرد قرابتی با این خانواده ندارد. آن شور و شر دوران بچگی از یادش رفته بود، هیچ چیز برایش تازگی نداشت. انگار یک بار در این دنیا زیسته بود و حالا تجربه دومش بود. " 0 0 هانیه 1404/3/10 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 17 «آدم ها هم مثل درخت ها بودند.یک برف سنگین همیشه بر شانه های آدم وجود داشت و سنگینیاش تا بهار دیگر حس میشد. بدیش این بود که آدمها فقط یکبار میمردند و همین یکبار چه فاجعهی دردناکی بود.» 0 4 محمود 1403/9/19 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 89 آیدا تای آیدین بود. بی هیچ کم و کاست. خوشخنده و شیطان و پر سر و صدا. کافی بود سر پدر یا مادر را دور ببیند تا خانه را روی سرش بگذارد، برادرها را انگشت به دهان وامیگذاشت و آنها را مطیع خود میساخت. علاوهبر اینها، بیشاز حد زیبا بود و این خود باعث میشد که پدر هر به ایامی نگران او باشد. 0 2 پیچک 1403/12/9 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 17 به درختهای خشک پیادهرو خیره شد: برف شاخه ها را خم کرده بود و در بارش بعد حتماً میشکستشان. آدمها هم مثل درخت ها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانههای آدم وجود داشت و سنگینیاش تا بهار دیگر حس می شد. بدیش این بود که آدمها فقط یک بار می مردند. و همین یک بار چه فاجعهی دردناکی بود. 0 3 عارفه 1404/3/9 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 289 " به روز های اندوهباری بیندیش که تسلیمشدگی را نفرین خواهی کرد، به روز های ملال، و به روز هایی که هزار نفرین حتی لحظه ای را برنمیگرداند. " 0 3 تندیس اسدآبادی 1402/5/22 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 321 0 5 maedeh rahmdel 1403/10/18 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 72 آیدین گفت :« توی این مملکت پیش از این که به سی سالگی برسیم تباه می شویم.تو یک جور،من یک جور،آیدا هم یک جور دیگر.» 0 54 آنشرلی:)) 1404/2/11 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 73 پدر پرسید:دنبال چه می گردی؟ گفت:دنبال خودم. 0 25 🦋 𝙺𝚑𝚊𝚝𝚎𝚛𝚎𝚑 🦋 1403/11/1 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 150 چه تنهایی عجیبی! پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنهاست .نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد ... 0 5 سِودا 1403/7/25 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 212 0 23 𝖳𝖺𝖻𝖺𝗌𝗌𝗈𝗆 ✰ 1404/4/3 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 14 و چه تنهایی غریبی به آدم دست میدهد . سحر میکند . مبهوت . مثل یک کوه . اما میشد ماند ؟ 0 9 melika.R 1403/11/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 196 بی کاری بدتر از تنهایی است.آدم بی کار در جمع هم تنهاست. 0 3 عرفان صادقی 1403/11/29 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 233 وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست. چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد... و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق میکند، تنهایی تو کامل میشود. 0 0 MwBy 1403/12/18 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 35 پدر میگفت: «زمانی که آدم ثروتمند میشود، در هر سنی باشد احساس پیری میکند.» 0 10 سارا ایمانی 1403/9/12 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 213 و من نمیدانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ آیا کسی میتوانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک میکند؟ آدم پُر میشود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد، و هیچ گاه دچار تردید نشود! 0 1 اموفا 1402/7/6 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 17 0 15 سید محمد حسین خردمندان سعدی 1404/1/14 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 73 هرچه پول درآورد کتاب خرید. پدر پرسید :" دنبال چه می گردی؟" گفت: " دنبال خودم." 0 1 Yegane Hamidian 1404/4/6 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 17 2 2 maedeh rahmdel 1403/10/23 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 127 پدر گفت :« به قول ایاز با دو دسته نمی شود بحث کرد. بی سواد و باسواد.» 0 9 s 1404/2/16 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 232 احساس میکردم وقتی آدم تنها میشود؛ تمامی غم دنیا در وجودش خیمه میزند. احساس میکند آنقدر از دیگران دور شده که هیچوقت نمیتواند به آنها نزدیک شود. میبیند میان اینهمه آدم؛ حسابی تنهاست. یعنی هیچکس را ندارد. 0 0