بریدههای کتاب سمفونی مردگان تندیس اسدآبادی 1402/5/10 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 1 1 104 sh 1404/2/16 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 274 مغز من صبح تا شب توی کورهپزخانه خشت میزند. شب که میآید توی اتاق مثل جنازه میافتد روی تخت. دمر میخوابد و هی فکر میکند. 0 12 Moon 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 78 اما ایکاش زنده میماند و می دید که من چه می کِشم.اگر میدید که من از دست این بشر چنان به ستوه می آمدم که ناچار میشدم اورا به نرده های ایوان بالا زنجیر کنم ، به حال من گریه میکرد . 0 21 "死の天使" 1403/12/2 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 331 گفت:«آدم تا داستان نخواند معنی زندگی را نمیفهمد.» 0 38 راضیه.الف 1402/4/14 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 221 0 23 ali 1403/12/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 211 سورمه گفت:((چرا اخم های شما همیشه درهم است.)) آیدین گفت:((نمیدانم.خودم نمی فهمم.)) سورمه گفت:((همیشه دارید فکر میکنید. انگار کشتی هاتان غرق شده.)) آیدین گفت:((من دنبال خودم در گذشته ها میگردم. ما چیز هایی در گذشته داشتیم که حالا نداریم.)) 0 1 دختر دنیای خیال:) 1402/11/19 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 32 پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد،تنهاست.نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میتوان حس کرد. 0 74 فاطمه صفری 1404/2/24 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 314 محبوبیت از همهی ثروتها شیرینتر است. 0 0 maedeh rahmdel 1403/11/4 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 233 دنیا مثل آتشگردان است . هر چه سرعتش را تندتر می کند، آدم زودتر به بیرون پرتاب می شود. 0 2 محمد هادی روشنی 1403/12/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 288 به روز های اندوهباری بیندیش که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کرد ، به روزهای ملال، به روزهایی که هزار نفرین حتی لحظهای را برنمیگرداند 0 1 sh 1404/2/16 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 312 گفت:《 سرم بازار مسگر هاست.》دستش را روی سینه اش گذاشت:《 این جام ایستاده. یک چیزی اینجا مانده که هی حالم را خراب تر میکند.》 0 0 محیا 1403/5/12 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 44 نه جانوری،نه حشرهای این آب هرچیز اضافهای را پس میزند. 0 3 "死の天使" 1403/11/22 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 17 آدمها هم مثل درختها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانه های آدم وجود داشت و سنگینیاش تا بهار دیگر حس میشد. بدیش این بود که آدمها فقط یکبار میمردند. و همین یکبار چه فاجعه دردناکی بود. 0 17 ریحانه ضمیری 1403/4/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 90 انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد. 2 26 عرفان صادقی 1403/11/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 32 چه تنهایی عجیبی! پدر خیال میکرد آدم وقتی توی حجرهی خودش تنها باشد، تنهاست. نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد. 0 0 setayesh 1404/1/9 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 45 پدر گفت : دنبال چه می گردی ؟ گفتم : دنبال خودم ! 0 7 زینب قمری 1403/6/23 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 1 2 19 فاطمه پهلوان علی عسکری 1402/8/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 141 من خوب میدانم که زندگی یکسر صحنه بازی است ، من خوب میدانم ، اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند 0 33 فهیمه . مؤذن 1402/10/23 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 251 ""من خوب می دانم که زندگی یکسر صحنه ی بازی است ، من خوب می دانم اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند"" هر چه فکر میکرد یادش نمی آمد بقیه اش چی بود؟ چند بیت بعد: "" به روزهای اندوهباری بیندیش به روزهای ... "" و بعد نتوانست ادامه بدهد. فقط تکه ی آخر شعر خوب یادش مانده بود: "" به یاد داشته باش که روزها و لحظه ها هیچ گاه باز نمی گردند به زمان بیندیش ، و شبخون ظالمانه ی زمان : زمستانی طولانی و سخت در پیش خواهیم داشت زمستانی که از یاد نخواهد رفت دیگر چه می توانم گفت جز این که لباس های زمستانی ات را فراموش نکن ."" 0 10 Moon 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 331 گفت :(( آدم تا داستان نخواند معنی زندگی را نمیفهمند.)) 0 21
بریدههای کتاب سمفونی مردگان تندیس اسدآبادی 1402/5/10 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 1 1 104 sh 1404/2/16 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 274 مغز من صبح تا شب توی کورهپزخانه خشت میزند. شب که میآید توی اتاق مثل جنازه میافتد روی تخت. دمر میخوابد و هی فکر میکند. 0 12 Moon 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 78 اما ایکاش زنده میماند و می دید که من چه می کِشم.اگر میدید که من از دست این بشر چنان به ستوه می آمدم که ناچار میشدم اورا به نرده های ایوان بالا زنجیر کنم ، به حال من گریه میکرد . 0 21 "死の天使" 1403/12/2 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 331 گفت:«آدم تا داستان نخواند معنی زندگی را نمیفهمد.» 0 38 راضیه.الف 1402/4/14 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 221 0 23 ali 1403/12/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 211 سورمه گفت:((چرا اخم های شما همیشه درهم است.)) آیدین گفت:((نمیدانم.خودم نمی فهمم.)) سورمه گفت:((همیشه دارید فکر میکنید. انگار کشتی هاتان غرق شده.)) آیدین گفت:((من دنبال خودم در گذشته ها میگردم. ما چیز هایی در گذشته داشتیم که حالا نداریم.)) 0 1 دختر دنیای خیال:) 1402/11/19 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 32 پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد،تنهاست.نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میتوان حس کرد. 0 74 فاطمه صفری 1404/2/24 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 314 محبوبیت از همهی ثروتها شیرینتر است. 0 0 maedeh rahmdel 1403/11/4 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 233 دنیا مثل آتشگردان است . هر چه سرعتش را تندتر می کند، آدم زودتر به بیرون پرتاب می شود. 0 2 محمد هادی روشنی 1403/12/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 288 به روز های اندوهباری بیندیش که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کرد ، به روزهای ملال، به روزهایی که هزار نفرین حتی لحظهای را برنمیگرداند 0 1 sh 1404/2/16 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 312 گفت:《 سرم بازار مسگر هاست.》دستش را روی سینه اش گذاشت:《 این جام ایستاده. یک چیزی اینجا مانده که هی حالم را خراب تر میکند.》 0 0 محیا 1403/5/12 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 44 نه جانوری،نه حشرهای این آب هرچیز اضافهای را پس میزند. 0 3 "死の天使" 1403/11/22 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 17 آدمها هم مثل درختها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانه های آدم وجود داشت و سنگینیاش تا بهار دیگر حس میشد. بدیش این بود که آدمها فقط یکبار میمردند. و همین یکبار چه فاجعه دردناکی بود. 0 17 ریحانه ضمیری 1403/4/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 90 انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد. 2 26 عرفان صادقی 1403/11/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 32 چه تنهایی عجیبی! پدر خیال میکرد آدم وقتی توی حجرهی خودش تنها باشد، تنهاست. نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد. 0 0 setayesh 1404/1/9 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 45 پدر گفت : دنبال چه می گردی ؟ گفتم : دنبال خودم ! 0 7 زینب قمری 1403/6/23 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 1 2 19 فاطمه پهلوان علی عسکری 1402/8/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 141 من خوب میدانم که زندگی یکسر صحنه بازی است ، من خوب میدانم ، اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند 0 33 فهیمه . مؤذن 1402/10/23 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 251 ""من خوب می دانم که زندگی یکسر صحنه ی بازی است ، من خوب می دانم اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند"" هر چه فکر میکرد یادش نمی آمد بقیه اش چی بود؟ چند بیت بعد: "" به روزهای اندوهباری بیندیش به روزهای ... "" و بعد نتوانست ادامه بدهد. فقط تکه ی آخر شعر خوب یادش مانده بود: "" به یاد داشته باش که روزها و لحظه ها هیچ گاه باز نمی گردند به زمان بیندیش ، و شبخون ظالمانه ی زمان : زمستانی طولانی و سخت در پیش خواهیم داشت زمستانی که از یاد نخواهد رفت دیگر چه می توانم گفت جز این که لباس های زمستانی ات را فراموش نکن ."" 0 10 Moon 1403/6/28 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 349 صفحۀ 331 گفت :(( آدم تا داستان نخواند معنی زندگی را نمیفهمند.)) 0 21