بریدههای کتاب دختری که رهایش کردی محمدجواد اصغریان 1404/1/16 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 231 زندگی بعضی آدمها با داشتن عادتهای روزانه، بهتر میگذرد. 0 4 ریحانه 1402/10/19 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 260 فکر می کنم ، برای چیزی که دوست داریم ، می تونیم قوانین رو زیر پا پذاریم . 0 17 ریحانه 1402/10/19 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 92 همیشه فکر می کنم توانایی پول درآوردن برای امرار معاش از طریق انجام کاری که آدم دوست داره و دلش میخواد ممکنه بزرگ ترین هدیه ی زندگی به آدم باشه ! 0 9 delly 1404/3/25 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 471 ((مکث میکند و دوباره ادامه میدهد: " برای فرمانده که خواهد فهمید: گرفته نشد ، بخشیده شد.")) 0 2 سیده حُسنا 1403/8/14 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 1 0 7 FATi 1403/2/14 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 324 جای دیگری در این دنیا همه چیز بی اعتناست و در پس این جای خالی ، زندگی وجود دارد . 0 7 محمدجواد اصغریان 1404/1/22 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 340 0 2 محمدجواد اصغریان 1404/1/16 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 220 0 2 ریحانه 1402/10/19 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 295 برو بیرون توی تراس و ده دقیقه به آسمون نگاه کن و به خودت یادآوری کن که همه ی ما سرانجام وجودی بیهوده و بی معنی داریم و سیاره ی کوچیکمون بالاخره یه روزی توی گودال سیاه فرو میره و هیچ کی نمیتونه نجات پیدا کنه . 0 7 ریحانه 1402/10/25 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 334 0 4 strawdelly 1404/1/23 دختری که به حال خود رها کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 60 «سوفی ، عزیزترینم! از آخرین باری که خبری از تو به دستم رسیده است ، خیلی می گذرد. در تاریک ترین لحظات به خودم می گفتم که اگر نباشی قسمتی از وجودم میتواند مانند ارتعاشات ناقوس آن را حس کند. حرف کمی برای گفتن دارم. برای اولین بار تمایلی به بازگردانی رنگ دنیای اطرافم ندارم. کلمات کاملا نامناسب اند. همسر ارزشمندم! دانست ناینکه همهٔ ذهن و جان و روحم آکنده از یاد توست کار دشواری نیست . اینجا همهٔ مردان عکس عشقشان را مانند طلسمی در برابر تاریکی به همراه دارند- همان عکس های مچاله و کثیفی که همچون گنج گران بهایی برای ماست .من برای به یاد آوردنت نیازی به عکس ندارم؛همین که چشمانم را ببندم چهره ات صدایت عطرتنت را به یاد می آورم و تو نمیدانی چقدر موجب آسایش منی. منم مثل همرزم هایم که از عزیزانشون دور هستند، نمی توانم هر روز تو را ببینم، اما خدا را شاکرم که زنده ام و این یعنی بر میگردم و تمام بیست و چهار ساعت روز و شب را به تماشای تو می نشینم.» ((ادوارد تو )) 0 4
بریدههای کتاب دختری که رهایش کردی محمدجواد اصغریان 1404/1/16 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 231 زندگی بعضی آدمها با داشتن عادتهای روزانه، بهتر میگذرد. 0 4 ریحانه 1402/10/19 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 260 فکر می کنم ، برای چیزی که دوست داریم ، می تونیم قوانین رو زیر پا پذاریم . 0 17 ریحانه 1402/10/19 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 92 همیشه فکر می کنم توانایی پول درآوردن برای امرار معاش از طریق انجام کاری که آدم دوست داره و دلش میخواد ممکنه بزرگ ترین هدیه ی زندگی به آدم باشه ! 0 9 delly 1404/3/25 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 471 ((مکث میکند و دوباره ادامه میدهد: " برای فرمانده که خواهد فهمید: گرفته نشد ، بخشیده شد.")) 0 2 سیده حُسنا 1403/8/14 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 1 0 7 FATi 1403/2/14 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 324 جای دیگری در این دنیا همه چیز بی اعتناست و در پس این جای خالی ، زندگی وجود دارد . 0 7 محمدجواد اصغریان 1404/1/22 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 340 0 2 محمدجواد اصغریان 1404/1/16 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 220 0 2 ریحانه 1402/10/19 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 295 برو بیرون توی تراس و ده دقیقه به آسمون نگاه کن و به خودت یادآوری کن که همه ی ما سرانجام وجودی بیهوده و بی معنی داریم و سیاره ی کوچیکمون بالاخره یه روزی توی گودال سیاه فرو میره و هیچ کی نمیتونه نجات پیدا کنه . 0 7 ریحانه 1402/10/25 دختری که رهایش کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 334 0 4 strawdelly 1404/1/23 دختری که به حال خود رها کردی جوجو مویز 3.5 75 صفحۀ 60 «سوفی ، عزیزترینم! از آخرین باری که خبری از تو به دستم رسیده است ، خیلی می گذرد. در تاریک ترین لحظات به خودم می گفتم که اگر نباشی قسمتی از وجودم میتواند مانند ارتعاشات ناقوس آن را حس کند. حرف کمی برای گفتن دارم. برای اولین بار تمایلی به بازگردانی رنگ دنیای اطرافم ندارم. کلمات کاملا نامناسب اند. همسر ارزشمندم! دانست ناینکه همهٔ ذهن و جان و روحم آکنده از یاد توست کار دشواری نیست . اینجا همهٔ مردان عکس عشقشان را مانند طلسمی در برابر تاریکی به همراه دارند- همان عکس های مچاله و کثیفی که همچون گنج گران بهایی برای ماست .من برای به یاد آوردنت نیازی به عکس ندارم؛همین که چشمانم را ببندم چهره ات صدایت عطرتنت را به یاد می آورم و تو نمیدانی چقدر موجب آسایش منی. منم مثل همرزم هایم که از عزیزانشون دور هستند، نمی توانم هر روز تو را ببینم، اما خدا را شاکرم که زنده ام و این یعنی بر میگردم و تمام بیست و چهار ساعت روز و شب را به تماشای تو می نشینم.» ((ادوارد تو )) 0 4