بریدههای کتاب مدیر مدرسه زهرا عشقی مُعز 1402/10/16 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 82 فکرش را که میکردم میدیدم، در هر خرابشدهای از گوشههای زندگی که افتاده باشی، کمکم چنان در ابتذال فرومیروی و چنان عادتت میشود که حتی نمیخواهی داد بزنی. 1 24 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/6/23 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 22 بچهها التماس میکردند ، گریه میکردند؛ اما دستشان را هم دراز میکردند. نزدیک بود داد بزنم یا لگد بزنم و ناظم را پرت کنم آن طرف. پشتش به من بود و من را نمیدید. ناگهان زمزمهای توی صفها افتاد که مرا به صرافت انداخت که در مقام مدیریت مدرسه به سختی میشود ناظم را کتک زد. این بود که خشمم را فرو خوردم و آرام از پلهها رفتم بالا. ناظم تازه متوجه من شده بود. در همین حین دخالتم را کردم و خواهش کردم اینبار همهشان را به من ببخشند. نمیدانم چه کار خطایی از آنها سر زده بود که ناظم را تا این حد عصبانی کرده بود. بچهها سکسکهکنان رفتند توی صفها و بعد زنگ را زدند و صفها رفتند به کلاسها و دنبالشان هم معلمها که همه سر وقت حاضر بودند. نگاهی به ناظم انداختم که تازه حالش سر جا آمده بود و گفتم در آن حالی که داشت، ممکن بود گردن یککدامشان را بشکند. که یک مرتبه براق شد: «اگه یک روز جلوشونو نگیرید سوارتون میشند آقا. نمیدونید چه قاطرهای چموشی شدهاند آقا.» . . . یادم هست آن روز نیمساعتی برای آقای ناظم صحبت کردم. پیرانه و او جوان بود و زود میشد رامش کرد.بعد ازش خواستم که ترکهها را بشکند... 0 10 حـوریـا 1402/12/29 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 69 میدیدم که این مردان آینده، در این کلاسها و امتحانها آنقدر خواهند ترسید و مغزها و اعصابشان را آنقدر به وحشت خواهند انداخت که وقتی دیپلمه بشوند یا لیسانسیه، اصلا آدم نوع جدیدی خواهند شد. آدمی انباشته از وحشت! انبانی از ترس و دلهره. آدم وقتی معلّم است، متوجه این چیزها نیست. چون طرف مُخاصم است. باید مدیر بود، یعنی کنار گود ایستاد و به این صف بندی هر روزه و هر ماههی معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که یک ورقهی دیپلم یا لیسانس یعنی چه! یعنی تصدیق به این که صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرکش ترس است و ترس است و ترس. 0 4 محمدرضا زاهدی 1404/1/29 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 85 میدیدم که این مردان آینده درین کلاسها و امتحانها آنقدر خواهند ترسید و مغزها و اعصابشان را آنقدر بوحشت خواهند انداخت که وقتی دیپلمه بشوند یا لیسانسه اصلا آدم نوع جدیدی خواهند شد. آدمی انباشته از وحشت ! انبانی از ترس و دلهره. آدم وقتی معلم است متوجه این چیزها نیست. چون طرف مخاصم است. باید مدیر بود یعنی کنار گود ایستاد و به این صف بندی هر روزه و هر ماهۀ معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که يك ورقه دیپلم یا لیسانس یعنی چه ! یعنی تصدیق باینکه صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرکش ترس است و ترس است و ترس ! 0 1 نرگس خالقی 1402/7/24 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 7 مدرسه دو طبقه بود و نوساز بود و در دامنه ی کوه تنها افتاده بود و آفتاب رو بود. یک فرهنگ دوست خرپول عمارتش را وسط زمین های خودش ساخته بود و بیست و پنج ساله در اختیار فرهنگ گذاشته بود که مدرسه اش کنند و رفت و آمد بشود و جاده ها کوبیده بشود و اینقدر از این بشودها بشود تا دل ننه بابا ها بسوزد و برای اینکه راه بچه هاشان را کوتاه کنند بیایند همان اطراف مدرسه را بخرند و خانه بسازند و زمین یارو از متری یک عباسی بشود صد تومان. یارو اسمش را هم روی دیوار مدرسه کاشی کاری کرده بود. به خط خوش و زمینه ی آبی و با شاخ و برگی. 0 4 نرگس خالقی 1402/7/30 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 110 باید مدیر بود، یعنی کنار گود ایستاد و به این صف بندی هر روزه و هر ماهه ی معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که یک ورقه ی دیپلم یا لیسانس یعنی چه! یعنی تصدیق به اینکه صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرکش فقط ترس است و ترس است و ترس! 0 6 زهرا عشقی مُعز 1402/10/16 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 63 هر تکه از وجودت را با مزخرفی از انبان مزخرفاتت، مثل ذره ای روزی در خاکی ریخته ای که حالا سبز کرده. ...فکر نمیکنی حالا دیگر مثل این لاشهی منگنه شده فقط رنگی از لبخند تلخی ، روی صورتت داری و زیر دست این جوجههای دیروزخ افتادهای؟ .. ده سال آزگار از پلکان ساعات و دقایق عمرت هر لحظه یکی بالا رفته و تو فقط خستگی این بار را هنوز در تن داری این جوجه فکلی و جوجههای دیگر که نمیشناسیشان، همه از تخمی سر درآوردهاند که روزی حصار جوانی تو بوده و حالا شکسته و خالی مانده. 1 1 مهدیار 1402/7/18 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 45 خیلی زود فهمیدم که ظهر در مدرسه ماندن هم مسئله کفش بود. هر که داشت نمیماند. 0 1 محمّد صالحی بابادی 1402/8/11 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 106 0 2 محمدرضا زاهدی 1404/1/28 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 55 تا سر و کارت با الف ب است بپا قیاس نکنی خودخوری میاره 0 2 مهدیار 1402/7/20 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 93 برایت شخصیت و اهمیت میتراشند. عین بادکنک بادت میکنند و میبندند به شاخه اقاقیا که گله به گله تیغ دارد. موقعیتی که برایت ساختهاند نمیگذارد بفهمی چهخبر است. 0 1 مهدیار 1402/7/20 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 81 باید مدیر مدرسه بود تا دانست که اولیاء طفل،، چه راحت تن به کوچکترین خردهفرمایشهای مدرسهها میدهند. 0 0 مهدیار 1402/7/22 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 113 مسخرهترین کارها آن است که کسی به اصلاح وضعی دست بزند اما در قلمروی که تا سر دماغش بیشتر نیست. 0 0 رزا راستین 1404/4/3 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 1 👁️🗨️آغاز: از در که وارد شدم سیگارم دستم بود و زورم آمد سلام کنم. هینطوری دنگم گرفته بود قد باشم. رییسفرهنگ که اجازه نشستن داد نگاهش لحظهای روی دستم مکث کرد و بعد چیزی را که مینوشت تمام کرد. 0 0 زهرا عشقی مُعز 1402/10/16 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 74 مدیر هم که باشی باز باید تمرین کنی که مبادا فوت و فن معلمی از یادت برود. 0 1 راضیه.الف 1402/6/24 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 1 0 6 احمدرضا بیابانی 1404/3/3 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 70 فکرش را که می کردم می دیدم در هر خراب شده ای از گوشه های زندگی که افتاده باشی ، کم کم چنان در ابتذال فرو می روی و چنان عادتت می شود که حتی نمی خواهی داد بزنی 0 2 روشنا 1402/12/18 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 97 میدیدم که این مردان آینده، درین کلاسها و امتحانها آنقدر خواهند ترسید و مغزها و اعصابشان را آنقدر به وحشت خواهند انداخت که وقتی دیپلمه بشوند یا لیسانسیه، اصلاً آدم نوع جدیدی خواهند شد. آدمی انباشته از وحشت! انبانی از ترس و دلهره. آدم وقتی معلم است، متوجه این چیزها نیست. چون طرف مخاصم است. باید مدیر بود، یعنی کنار گود ایستاد و به این صفبندی هر روزه و هر ماههی معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که یک ورقهی دیپلم یا لیسانس یعنی چه! یعنی تصدیق به این که صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرکش ترس است و ترس است و ترس! 2 17 مهدیار 1402/7/21 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 106 حالا دیگر حتی وزرای فرهنگ هم اذعان میکنند که این اسمها و فرمولها و سنهها و محفوظات، جایی از عمرِ پر از بیکاریِ فردایِ بچهها را نخواهد گرفت؛ و ناچار باید در مدرسه هر بچهای کاری یاد بگیرد. هنری، فنی، صنعتی تا اگر از پتهها و کاغذ پارههای قاب گرفته کاری بر نیامد و میزی خالی نبود کسی از گرسنگی نمیرد. 0 0 فائقه 1404/3/19 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 70 0 12
بریدههای کتاب مدیر مدرسه زهرا عشقی مُعز 1402/10/16 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 82 فکرش را که میکردم میدیدم، در هر خرابشدهای از گوشههای زندگی که افتاده باشی، کمکم چنان در ابتذال فرومیروی و چنان عادتت میشود که حتی نمیخواهی داد بزنی. 1 24 اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸 1403/6/23 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 22 بچهها التماس میکردند ، گریه میکردند؛ اما دستشان را هم دراز میکردند. نزدیک بود داد بزنم یا لگد بزنم و ناظم را پرت کنم آن طرف. پشتش به من بود و من را نمیدید. ناگهان زمزمهای توی صفها افتاد که مرا به صرافت انداخت که در مقام مدیریت مدرسه به سختی میشود ناظم را کتک زد. این بود که خشمم را فرو خوردم و آرام از پلهها رفتم بالا. ناظم تازه متوجه من شده بود. در همین حین دخالتم را کردم و خواهش کردم اینبار همهشان را به من ببخشند. نمیدانم چه کار خطایی از آنها سر زده بود که ناظم را تا این حد عصبانی کرده بود. بچهها سکسکهکنان رفتند توی صفها و بعد زنگ را زدند و صفها رفتند به کلاسها و دنبالشان هم معلمها که همه سر وقت حاضر بودند. نگاهی به ناظم انداختم که تازه حالش سر جا آمده بود و گفتم در آن حالی که داشت، ممکن بود گردن یککدامشان را بشکند. که یک مرتبه براق شد: «اگه یک روز جلوشونو نگیرید سوارتون میشند آقا. نمیدونید چه قاطرهای چموشی شدهاند آقا.» . . . یادم هست آن روز نیمساعتی برای آقای ناظم صحبت کردم. پیرانه و او جوان بود و زود میشد رامش کرد.بعد ازش خواستم که ترکهها را بشکند... 0 10 حـوریـا 1402/12/29 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 69 میدیدم که این مردان آینده، در این کلاسها و امتحانها آنقدر خواهند ترسید و مغزها و اعصابشان را آنقدر به وحشت خواهند انداخت که وقتی دیپلمه بشوند یا لیسانسیه، اصلا آدم نوع جدیدی خواهند شد. آدمی انباشته از وحشت! انبانی از ترس و دلهره. آدم وقتی معلّم است، متوجه این چیزها نیست. چون طرف مُخاصم است. باید مدیر بود، یعنی کنار گود ایستاد و به این صف بندی هر روزه و هر ماههی معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که یک ورقهی دیپلم یا لیسانس یعنی چه! یعنی تصدیق به این که صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرکش ترس است و ترس است و ترس. 0 4 محمدرضا زاهدی 1404/1/29 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 85 میدیدم که این مردان آینده درین کلاسها و امتحانها آنقدر خواهند ترسید و مغزها و اعصابشان را آنقدر بوحشت خواهند انداخت که وقتی دیپلمه بشوند یا لیسانسه اصلا آدم نوع جدیدی خواهند شد. آدمی انباشته از وحشت ! انبانی از ترس و دلهره. آدم وقتی معلم است متوجه این چیزها نیست. چون طرف مخاصم است. باید مدیر بود یعنی کنار گود ایستاد و به این صف بندی هر روزه و هر ماهۀ معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که يك ورقه دیپلم یا لیسانس یعنی چه ! یعنی تصدیق باینکه صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرکش ترس است و ترس است و ترس ! 0 1 نرگس خالقی 1402/7/24 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 7 مدرسه دو طبقه بود و نوساز بود و در دامنه ی کوه تنها افتاده بود و آفتاب رو بود. یک فرهنگ دوست خرپول عمارتش را وسط زمین های خودش ساخته بود و بیست و پنج ساله در اختیار فرهنگ گذاشته بود که مدرسه اش کنند و رفت و آمد بشود و جاده ها کوبیده بشود و اینقدر از این بشودها بشود تا دل ننه بابا ها بسوزد و برای اینکه راه بچه هاشان را کوتاه کنند بیایند همان اطراف مدرسه را بخرند و خانه بسازند و زمین یارو از متری یک عباسی بشود صد تومان. یارو اسمش را هم روی دیوار مدرسه کاشی کاری کرده بود. به خط خوش و زمینه ی آبی و با شاخ و برگی. 0 4 نرگس خالقی 1402/7/30 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 110 باید مدیر بود، یعنی کنار گود ایستاد و به این صف بندی هر روزه و هر ماهه ی معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که یک ورقه ی دیپلم یا لیسانس یعنی چه! یعنی تصدیق به اینکه صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرکش فقط ترس است و ترس است و ترس! 0 6 زهرا عشقی مُعز 1402/10/16 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 63 هر تکه از وجودت را با مزخرفی از انبان مزخرفاتت، مثل ذره ای روزی در خاکی ریخته ای که حالا سبز کرده. ...فکر نمیکنی حالا دیگر مثل این لاشهی منگنه شده فقط رنگی از لبخند تلخی ، روی صورتت داری و زیر دست این جوجههای دیروزخ افتادهای؟ .. ده سال آزگار از پلکان ساعات و دقایق عمرت هر لحظه یکی بالا رفته و تو فقط خستگی این بار را هنوز در تن داری این جوجه فکلی و جوجههای دیگر که نمیشناسیشان، همه از تخمی سر درآوردهاند که روزی حصار جوانی تو بوده و حالا شکسته و خالی مانده. 1 1 مهدیار 1402/7/18 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 45 خیلی زود فهمیدم که ظهر در مدرسه ماندن هم مسئله کفش بود. هر که داشت نمیماند. 0 1 محمّد صالحی بابادی 1402/8/11 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 106 0 2 محمدرضا زاهدی 1404/1/28 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 55 تا سر و کارت با الف ب است بپا قیاس نکنی خودخوری میاره 0 2 مهدیار 1402/7/20 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 93 برایت شخصیت و اهمیت میتراشند. عین بادکنک بادت میکنند و میبندند به شاخه اقاقیا که گله به گله تیغ دارد. موقعیتی که برایت ساختهاند نمیگذارد بفهمی چهخبر است. 0 1 مهدیار 1402/7/20 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 81 باید مدیر مدرسه بود تا دانست که اولیاء طفل،، چه راحت تن به کوچکترین خردهفرمایشهای مدرسهها میدهند. 0 0 مهدیار 1402/7/22 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 113 مسخرهترین کارها آن است که کسی به اصلاح وضعی دست بزند اما در قلمروی که تا سر دماغش بیشتر نیست. 0 0 رزا راستین 1404/4/3 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 1 👁️🗨️آغاز: از در که وارد شدم سیگارم دستم بود و زورم آمد سلام کنم. هینطوری دنگم گرفته بود قد باشم. رییسفرهنگ که اجازه نشستن داد نگاهش لحظهای روی دستم مکث کرد و بعد چیزی را که مینوشت تمام کرد. 0 0 زهرا عشقی مُعز 1402/10/16 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 74 مدیر هم که باشی باز باید تمرین کنی که مبادا فوت و فن معلمی از یادت برود. 0 1 راضیه.الف 1402/6/24 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 1 0 6 احمدرضا بیابانی 1404/3/3 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 70 فکرش را که می کردم می دیدم در هر خراب شده ای از گوشه های زندگی که افتاده باشی ، کم کم چنان در ابتذال فرو می روی و چنان عادتت می شود که حتی نمی خواهی داد بزنی 0 2 روشنا 1402/12/18 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 97 میدیدم که این مردان آینده، درین کلاسها و امتحانها آنقدر خواهند ترسید و مغزها و اعصابشان را آنقدر به وحشت خواهند انداخت که وقتی دیپلمه بشوند یا لیسانسیه، اصلاً آدم نوع جدیدی خواهند شد. آدمی انباشته از وحشت! انبانی از ترس و دلهره. آدم وقتی معلم است، متوجه این چیزها نیست. چون طرف مخاصم است. باید مدیر بود، یعنی کنار گود ایستاد و به این صفبندی هر روزه و هر ماههی معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که یک ورقهی دیپلم یا لیسانس یعنی چه! یعنی تصدیق به این که صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرکش ترس است و ترس است و ترس! 2 17 مهدیار 1402/7/21 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 106 حالا دیگر حتی وزرای فرهنگ هم اذعان میکنند که این اسمها و فرمولها و سنهها و محفوظات، جایی از عمرِ پر از بیکاریِ فردایِ بچهها را نخواهد گرفت؛ و ناچار باید در مدرسه هر بچهای کاری یاد بگیرد. هنری، فنی، صنعتی تا اگر از پتهها و کاغذ پارههای قاب گرفته کاری بر نیامد و میزی خالی نبود کسی از گرسنگی نمیرد. 0 0 فائقه 1404/3/19 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 152 صفحۀ 70 0 12