بریدههای کتاب سووشون ـدُژَم 1403/4/23 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 196 «اگر من یک تن باشم و تنها و دشمن باهم باشد و هزارتا به میدان پشت نمیکنم...» 0 22 پریسا نصیری 1402/8/26 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 30 0 32 صبا محمدی 1403/2/19 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 48 «اگر آدم تنها بخواهد، میتواند خودش را از تنهایی دربیاورد. خیلیها هستند که حرف حق سرشان میشود و نفس حق را میشناسند. منتها پراکنده هستند، خودت را با آنها از تنهایی درآر... تو هم که نکنی بچههای تو و بچههای دیگران خواهند کرد. از شهرها میگذرند. از دهاتآباد میگذرند، مدرسه و مسجد و حمام و مریضخانه میبینند و میشناسند و حسرت میخورند و آخرش کاری میکنند.» 1 13 سیدحسین موسوی 1403/8/9 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 67 0 19 مریم 1403/11/6 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 29 دوستداشتن که عیب نیست باباجان. دوستداشتن دل آدم را روشن میکند. اما کینه و نفرت دل آدم را سیاه میکند. اگر از حالا دلت به محبت انس گرفت، بزرگ هم که شدی آمادهی دوستداشتن چیزهای خوب و زیبای این دنیا هستی. 0 1 ـدُژَم 1403/4/26 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 256 "به پیرسوک گفتند چرا زمستان نمیآیی؟ گفت: مگر تابستان چه گلی بهسرم زدید؟" 0 7 سجاد علی پور 1403/3/6 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 78 آدم با کسى در زندگیهاى قبلى دمخور بوده، بعد از او جدا شده. هى به دنیا مىآید تا او را پیدا کند. فراق مىکشد و انتظار مىکشد، وقتى پیدایش کرد و شناختش مگر مىتواند ولش کند؟ 0 3 MwBy 1403/10/21 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 74 آخر آدم باید در این دنیا یک کار بزرگتری از زندگی روزمره بکند. باید بتواند چیزی را تغییر دهد. حالا که کاری نمانده بکنم پس عشق میورزم. 2 8 سیدحسین موسوی 1403/8/9 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 48 0 20 نرگس 1403/12/10 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 292 0 0 ام العلایق 1403/7/25 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 29 پدر گفت: «دوست داشتن که عیب نیست باباجان. دوست داشتن دلِ آدم را روشن میکند.» 0 25 سمیرا 1403/8/2 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 191 کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زاییدهاند یعنی خلق کردهاند و قدر مخلوق خودشان را میدانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچوقت خالق نبودهاند، آنقدر خود را به آب و آتش میزنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟ 0 15 مبینا قلیپور 1403/8/19 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 74 «آخر آدم باید در این دنیا یک کار بزرگتری از زندگی روزمره بکند. باید بتواند چیزی را تغییر بدهد. حالا که کاری نمانده بکنم پس عشق می ورزم.» 0 35 سیده فاطمهمعصومه طباطبائی 1403/8/3 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 111 زری نگاهی به آسمان کرد و گفت: دلش خیلی پر است، نمیبارد که آدم نفس راحتی بکشد. یوسف گفت: مثل دل من 0 15 آذر🤍 1403/8/7 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 258 بشنو جانم: در این دنیا همه چیز دست خود آدم است حتی عشق،حتی جنون،حتی ترس،آدمیزاد اگر بخواهد میتواند کوه ها را جابه کند،میتواند آب هارا بخشکاند،میتواند چرخِ فلک را بهم بریزد،آدمیزاد حکایتیست متواند هر جور حکایتی باشد! 0 4 رضوان مهرانی 1403/4/28 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 285 باز دست زری را در دست گرفت وپیامبرانه افزود:《من دیگر آفتاب لب بامم، اما از این پیرمرد بشنو جانم ،در این دنیا همه چیزدست خود آدم است ، حتی عشق، حتی جنون ، حتی ترس. آدمیزاد میتواند اگر بخواهد کوه ها را جابجا کند . میتواند آبها را بخشکاند . میتواند چرخ و فلک را بهم بریزد . آدمیزاد حکایتی است. میتواند همه جور حکایتی باشد . حکایت شیرین ، حکایت تلخ ، حکایت زشت ... وحکایت پهلوانی ... بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا ، به قدرت نیروی روحی او نمیرسد ، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد.》 0 5 مریم حبیب الهی 1403/6/31 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 128 وقتی خیلی نرم شدی همه تو را خم میکنند.. 2 29 آگاتا هولمز 1403/4/23 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 253 زری بیدار بود. در ذهنش انگار کسی حرف میزد. مدام حرفهای نامربوط میزد. حرفهایی که زری میدانست به گوش خودش شنیده یا جایی خوانده است. جملهها پشت سرهم قطار میشدند اما او منتظرشان نبود. به کجای خاطرش آویختهبودند که حالا پیدایشان میشد؟ 0 4 اسماء :) 1403/12/20 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 145 آدمیزاد چیست ؟ یک امید کوچک ، یک واقعه خوش چه زود میتواند از نو دست و دلش را به زندگی بخواند ..؛ اما وقتی همهاش تو دهنی و نومیدی است ، آدم احساس میکند که مثل تفاله شده ، لاشهای ، مرداری است که در لجن افتاده .. 4 79 آذر🤍 1403/8/4 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 222 به مجرد بع جای سلام میگفت :بنده مسیحی هستم! اما هنوز ظهر نشده یادش میرفت و به ابوالفضل العباس قسم میخورد 0 3
بریدههای کتاب سووشون ـدُژَم 1403/4/23 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 196 «اگر من یک تن باشم و تنها و دشمن باهم باشد و هزارتا به میدان پشت نمیکنم...» 0 22 پریسا نصیری 1402/8/26 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 30 0 32 صبا محمدی 1403/2/19 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 48 «اگر آدم تنها بخواهد، میتواند خودش را از تنهایی دربیاورد. خیلیها هستند که حرف حق سرشان میشود و نفس حق را میشناسند. منتها پراکنده هستند، خودت را با آنها از تنهایی درآر... تو هم که نکنی بچههای تو و بچههای دیگران خواهند کرد. از شهرها میگذرند. از دهاتآباد میگذرند، مدرسه و مسجد و حمام و مریضخانه میبینند و میشناسند و حسرت میخورند و آخرش کاری میکنند.» 1 13 سیدحسین موسوی 1403/8/9 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 67 0 19 مریم 1403/11/6 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 29 دوستداشتن که عیب نیست باباجان. دوستداشتن دل آدم را روشن میکند. اما کینه و نفرت دل آدم را سیاه میکند. اگر از حالا دلت به محبت انس گرفت، بزرگ هم که شدی آمادهی دوستداشتن چیزهای خوب و زیبای این دنیا هستی. 0 1 ـدُژَم 1403/4/26 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 256 "به پیرسوک گفتند چرا زمستان نمیآیی؟ گفت: مگر تابستان چه گلی بهسرم زدید؟" 0 7 سجاد علی پور 1403/3/6 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 78 آدم با کسى در زندگیهاى قبلى دمخور بوده، بعد از او جدا شده. هى به دنیا مىآید تا او را پیدا کند. فراق مىکشد و انتظار مىکشد، وقتى پیدایش کرد و شناختش مگر مىتواند ولش کند؟ 0 3 MwBy 1403/10/21 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 74 آخر آدم باید در این دنیا یک کار بزرگتری از زندگی روزمره بکند. باید بتواند چیزی را تغییر دهد. حالا که کاری نمانده بکنم پس عشق میورزم. 2 8 سیدحسین موسوی 1403/8/9 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 48 0 20 نرگس 1403/12/10 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 292 0 0 ام العلایق 1403/7/25 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 29 پدر گفت: «دوست داشتن که عیب نیست باباجان. دوست داشتن دلِ آدم را روشن میکند.» 0 25 سمیرا 1403/8/2 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 191 کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زاییدهاند یعنی خلق کردهاند و قدر مخلوق خودشان را میدانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچوقت خالق نبودهاند، آنقدر خود را به آب و آتش میزنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟ 0 15 مبینا قلیپور 1403/8/19 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 74 «آخر آدم باید در این دنیا یک کار بزرگتری از زندگی روزمره بکند. باید بتواند چیزی را تغییر بدهد. حالا که کاری نمانده بکنم پس عشق می ورزم.» 0 35 سیده فاطمهمعصومه طباطبائی 1403/8/3 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 111 زری نگاهی به آسمان کرد و گفت: دلش خیلی پر است، نمیبارد که آدم نفس راحتی بکشد. یوسف گفت: مثل دل من 0 15 آذر🤍 1403/8/7 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 258 بشنو جانم: در این دنیا همه چیز دست خود آدم است حتی عشق،حتی جنون،حتی ترس،آدمیزاد اگر بخواهد میتواند کوه ها را جابه کند،میتواند آب هارا بخشکاند،میتواند چرخِ فلک را بهم بریزد،آدمیزاد حکایتیست متواند هر جور حکایتی باشد! 0 4 رضوان مهرانی 1403/4/28 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 285 باز دست زری را در دست گرفت وپیامبرانه افزود:《من دیگر آفتاب لب بامم، اما از این پیرمرد بشنو جانم ،در این دنیا همه چیزدست خود آدم است ، حتی عشق، حتی جنون ، حتی ترس. آدمیزاد میتواند اگر بخواهد کوه ها را جابجا کند . میتواند آبها را بخشکاند . میتواند چرخ و فلک را بهم بریزد . آدمیزاد حکایتی است. میتواند همه جور حکایتی باشد . حکایت شیرین ، حکایت تلخ ، حکایت زشت ... وحکایت پهلوانی ... بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا ، به قدرت نیروی روحی او نمیرسد ، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد.》 0 5 مریم حبیب الهی 1403/6/31 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 128 وقتی خیلی نرم شدی همه تو را خم میکنند.. 2 29 آگاتا هولمز 1403/4/23 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 253 زری بیدار بود. در ذهنش انگار کسی حرف میزد. مدام حرفهای نامربوط میزد. حرفهایی که زری میدانست به گوش خودش شنیده یا جایی خوانده است. جملهها پشت سرهم قطار میشدند اما او منتظرشان نبود. به کجای خاطرش آویختهبودند که حالا پیدایشان میشد؟ 0 4 اسماء :) 1403/12/20 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 145 آدمیزاد چیست ؟ یک امید کوچک ، یک واقعه خوش چه زود میتواند از نو دست و دلش را به زندگی بخواند ..؛ اما وقتی همهاش تو دهنی و نومیدی است ، آدم احساس میکند که مثل تفاله شده ، لاشهای ، مرداری است که در لجن افتاده .. 4 79 آذر🤍 1403/8/4 سووشون سیمین دانشور 4.1 179 صفحۀ 222 به مجرد بع جای سلام میگفت :بنده مسیحی هستم! اما هنوز ظهر نشده یادش میرفت و به ابوالفضل العباس قسم میخورد 0 3