بریدههای کتاب افسانه های تبای مهدی عبدالعلی پور 1402/8/18 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 76 تو از آن خوشی که به نابینائی من بخندی اما آیا تو بینایی که از دیدن تباهی خویش ناتوانی؟ 0 31 مریم محسنیزاده 1404/1/17 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 70 آنگاه که خرد را سودی نیست، خردمندی دردمندی است. 0 9 فاطمه شاهواری 1403/6/8 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 128 کاش هرگز ترا ندیده بودم. از این پیش، بامدادِ روشنِ من بودی و اکنون، شبِ ظلمتِ بیانتهای من. 0 37 مریم محسنیزاده 1404/1/18 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 87 تنها زمان است که میتواند راستان را بنماید و روزی نادرستان را برملا سازد. 0 2 مریم محسنیزاده 1404/1/20 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 145 _ از مردی کور، امید چه پاداشی میتوان داشت؟ _ مرد، کلام من کور نیست. 0 7 مریم محسنیزاده 1404/1/17 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 56 ادیپوس: "فرزندان، من در غم شمایم. باور کنید که از تمامی خواست شما و از تمامی رنجی که میبرید آگاهم. و تا آنگاه که شما دردمندید، هرگز کسی دردمندتر از من نیست." 0 3 محمدرضا فریفته 1404/3/4 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 126 آنگاه که همه چیز نازیباست دیدگان را چه حاصل؟ 0 5 مریم محسنیزاده 1404/1/18 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 74 تو خود دشمن خویشتنی. 1 4 مریم محسنیزاده 1404/1/17 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 58 ادیپوس: "... به محنت آنان بیشتر میاندیشم تا زندگی خویش." 0 2 مریم محسنیزاده 1404/1/21 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 293 توانگر میتوان بود، پادشاه میتوان بود، اما اگر دلشاد نباشی عظمت تو به سایهٔ دود ناچیزی نمیارزد. 0 1 مریم محسنیزاده 1404/1/21 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 307 تراژدی پیش از هر چیز یک اثر دراماتیک است. 0 5 مریم محسنیزاده 1404/1/20 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 148 آگاهی پیش از عمل مایه ایمنی است. 0 5 علی نورانی 1403/11/14 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 106 یوکاسته: ترس؟ مرد را با ترس چه کار است؟ تصادف بر زندگی ما فرمان میراند و آینده را هر گز نمیتوان دانست. باید هر چه بهتر زیست از روزی به روز دیگر. به زنی گرفتن مادر نباید تو را بترساند. ای بسا خوابها که کسی میبیند. برای تحمل زندگی باید چنین چیزهایی را نادیده گرفت. 0 1 مریم محسنیزاده 1404/1/18 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 137 پس بدانید که انسان فانی باید همیشه فرجام را بنگرد و هیچکس را نمیتوان سعادتمند دانست، مگر آنگاه که قرین سعادت در گور بیارمد. 0 1 مریم محسنیزاده 1404/1/18 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 125 ادیپوس: "ای رنج! کجا هستم؟ آیا این صدای من است که در هوا سرگردان است؟ دست تقدیر مرا به کجا میراند؟" 0 1 مریم محسنیزاده 1404/1/17 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 9 بجویید تا بیابید. آن را که باز نجویند، نیابند. 0 0 مریم محسنیزاده 1404/1/17 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 16 دانایی رنج است برای دانایان و رهایی است برای همگان. 0 2 مریم محسنیزاده 1404/1/17 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 11 "دانایی گُریز از تنهایی است" آندره یونار 0 0 سید امیرحسین هاشمی 1404/1/26 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 58 سر چشمهٔ هلاک شهر ما در هدر کردن خون است. 2 19 mohamad.shahqasy 1403/6/24 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 119 هر نسلی از آدمیان به نیستی میگراید. مردی را به من بنمایید که سعادت او از رویایی خوش که بیداری تلخ گونهای در پی دارد،برتر باشد. 0 0
بریدههای کتاب افسانه های تبای مهدی عبدالعلی پور 1402/8/18 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 76 تو از آن خوشی که به نابینائی من بخندی اما آیا تو بینایی که از دیدن تباهی خویش ناتوانی؟ 0 31 مریم محسنیزاده 1404/1/17 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 70 آنگاه که خرد را سودی نیست، خردمندی دردمندی است. 0 9 فاطمه شاهواری 1403/6/8 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 128 کاش هرگز ترا ندیده بودم. از این پیش، بامدادِ روشنِ من بودی و اکنون، شبِ ظلمتِ بیانتهای من. 0 37 مریم محسنیزاده 1404/1/18 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 87 تنها زمان است که میتواند راستان را بنماید و روزی نادرستان را برملا سازد. 0 2 مریم محسنیزاده 1404/1/20 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 145 _ از مردی کور، امید چه پاداشی میتوان داشت؟ _ مرد، کلام من کور نیست. 0 7 مریم محسنیزاده 1404/1/17 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 56 ادیپوس: "فرزندان، من در غم شمایم. باور کنید که از تمامی خواست شما و از تمامی رنجی که میبرید آگاهم. و تا آنگاه که شما دردمندید، هرگز کسی دردمندتر از من نیست." 0 3 محمدرضا فریفته 1404/3/4 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 126 آنگاه که همه چیز نازیباست دیدگان را چه حاصل؟ 0 5 مریم محسنیزاده 1404/1/18 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 74 تو خود دشمن خویشتنی. 1 4 مریم محسنیزاده 1404/1/17 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 58 ادیپوس: "... به محنت آنان بیشتر میاندیشم تا زندگی خویش." 0 2 مریم محسنیزاده 1404/1/21 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 293 توانگر میتوان بود، پادشاه میتوان بود، اما اگر دلشاد نباشی عظمت تو به سایهٔ دود ناچیزی نمیارزد. 0 1 مریم محسنیزاده 1404/1/21 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 307 تراژدی پیش از هر چیز یک اثر دراماتیک است. 0 5 مریم محسنیزاده 1404/1/20 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 148 آگاهی پیش از عمل مایه ایمنی است. 0 5 علی نورانی 1403/11/14 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 106 یوکاسته: ترس؟ مرد را با ترس چه کار است؟ تصادف بر زندگی ما فرمان میراند و آینده را هر گز نمیتوان دانست. باید هر چه بهتر زیست از روزی به روز دیگر. به زنی گرفتن مادر نباید تو را بترساند. ای بسا خوابها که کسی میبیند. برای تحمل زندگی باید چنین چیزهایی را نادیده گرفت. 0 1 مریم محسنیزاده 1404/1/18 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 137 پس بدانید که انسان فانی باید همیشه فرجام را بنگرد و هیچکس را نمیتوان سعادتمند دانست، مگر آنگاه که قرین سعادت در گور بیارمد. 0 1 مریم محسنیزاده 1404/1/18 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 125 ادیپوس: "ای رنج! کجا هستم؟ آیا این صدای من است که در هوا سرگردان است؟ دست تقدیر مرا به کجا میراند؟" 0 1 مریم محسنیزاده 1404/1/17 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 9 بجویید تا بیابید. آن را که باز نجویند، نیابند. 0 0 مریم محسنیزاده 1404/1/17 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 16 دانایی رنج است برای دانایان و رهایی است برای همگان. 0 2 مریم محسنیزاده 1404/1/17 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 11 "دانایی گُریز از تنهایی است" آندره یونار 0 0 سید امیرحسین هاشمی 1404/1/26 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 58 سر چشمهٔ هلاک شهر ما در هدر کردن خون است. 2 19 mohamad.shahqasy 1403/6/24 افسانه های تبای سوفوکلس 4.7 14 صفحۀ 119 هر نسلی از آدمیان به نیستی میگراید. مردی را به من بنمایید که سعادت او از رویایی خوش که بیداری تلخ گونهای در پی دارد،برتر باشد. 0 0