بریدههای کتاب مومو فاطمه کریمی 1403/10/3 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 336 0 4 𝖲𝖾𝗍𝖺𝗋𝖾𝗁 1403/8/2 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 81 در جهان رازی بزرگ وجود دارد. رازی بزرگ و در عین حال عادی و پیش پا افتاده. تمام انسانها در این راز سهمی دارند. همه میشناسندش. اما کمتر کسی درموردش فکر میکند. وجودش از نظر آدمها چیزی بدیهی است و برای همین بههیچوجه موجب شگفتیشان نمیشود. اسم این راز، زمان است. برای اندازه گیریاش ساعت و تقویم درست کردهاند. اما ساعت و تقویم برای این کار کافی نیست. چون هر کسی میداند که گاهی وقتها یک ساعت برای آدم مثل یک عمر، طول میکشد. گاهی هم میبینی که یک ساعت، با یک چشم به هم زدن سپری میشود. تمامش بستگی به این دارد که در آن یک ساعت چه بر ما گذشته است. چون زمان، خودِ زندگی است. و زندگی در قلب انسان خانه دارد. 0 2 Ms.nobody ؛)(= 1402/9/13 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 116 1 2 مهتاب حیاتی 1402/6/13 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 51 جز مومو هیچکس نمیتوانست آن همه مدت منتظر بماند صبر داشت و متوجه جواب های پیرمرد میشد میدانست بپو چرا برای جواب دادن آن همه وقت صرف میکند برای آنکه هیچ وقت نمیخواست الکی حرف بزند؛ نمیخواست چیزی را که حقیقت نداشت به زبان بیاورد. چون به نظرش دروغ سرچشمه تمام بدبختی های دنیا بود دروغ های بسیاری که خواسته یا حتی ناخواسته و فقط به دلیل عجله کردن یا بی دقتی به زبان می آیند. 6 4 Ms.nobody ؛)(= 1402/9/28 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 105 0 1 معصومه فراهانی 1403/5/16 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 24 مومو طوری گوش میداد که آدمهای دو دل و ناامید یکهو دقیق میدانستند چه میخواهند و باید دنبال چه باشند. 1 12 بای. 1403/12/10 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 53 مثلا میگفت: میدانی مومو، بعضی وقتها آدم میبیند که خیابانی خیلی طولانی پیش رو دارد. بعد فکر میکند که آن خیابان، وحشتناک دراز است و هیچوقت جارو کشیدنش تمام نمیشود. آن وقت آدم با عجله شروع میکند به کار. هی تندتر و تندتر جارو میزند. ولی هر بار که سرش را بلند میکند میبیند مسیر جلوی رویش هیچ کمتر نشده. برای همین آدم هی بیشتر به خودش فشار میآورد، ترس برش میدارد و آنقدر سرعتش را زیاد میکند که آخر سر از نفس میافتد و دیگر نایی برایش باقی نمیماند. و خیابان همچنان به همان درازی جلوی رویش است. آدم هیچوقت نباید اینطوری کار کند. آدم نباید یکهو به تمام خیابان فکر کند، متوجه هستی که؟ باید همیشه یادت باشد که فقط به قدم بعدی فکر کنی. به قدم بعدی و نفس بعدی و حرکت بعدی جارو... این جوری که کار کنی از کارت لذت میبری، و این خیلی مهم است! آنوقت یکهویی میبینی که تمام خیابان را قدم به قدم تمیز کرده ای، بدون اینکه حواست باشد.... 1 5 Ms.nobody ؛)(= 1402/9/29 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 128 1 0 farah 1403/11/25 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 83 زمان،خودِ زندگی است . و زندگی در قلب انسان خانهدارد . 0 3 آنشرلی:)) 1403/12/1 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 81 چون زمان،خودِ زندگی است و زندگی در قلب انسان خانه دارد. 0 3 فرشته سجادی فر 1403/3/18 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 41 آدم هر چقدر هم که دوست و رفیق داشته باشد، فقط با چند تایشان احساس نزدیکی و صمیمیت میکند و همان چند نفر را به بقیه دوستانش ترجیح میدهد. 0 15 Ms.nobody ؛)(= 1402/9/13 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 122 0 1 Ms.nobody ؛)(= 1402/9/15 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 150 0 7 معصومه فراهانی 1403/5/22 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 103 اما زمان، خودِ زندگی است. و زندگی در قلب انسان خانه دارد. و هرچه آدمها در استفاده از زمان بیشتر صرفهجویی میکردند، وقت کمتری برایشان باقی میماند! 0 15 Ms.nobody ؛)(= 1402/9/28 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 101 0 1 زهرا عشقی مُعز دیروز مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 291 فقط میخواهم کنارم باشی و سراپا گوش پای درد دلم بنشینی. 0 0 Ms.nobody ؛)(= 1402/9/13 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 138 0 0 Ms.nobody ؛)(= 1402/8/18 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 70 1 12 Ms.nobody ؛)(= 1402/9/13 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 128 0 0 معصومه فراهانی 1403/5/16 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 24 مومو طوری با دقت گوش میداد که در ذهن آدمهای احمق و نادان هم یکهویی فکرهای زیرکانهای جرقه میزد. نه اینکه مومو چیزی گفته یا سوالی کرده باشد و اینطوری طرف را به فکر انداخته باشد. نه. مومو فقط مینشست و سراپا گوش میشد، با تمام وجود گوش میداد. در آن حال با چشمهای درشت و سیاهش زل میزد به آدم. و آدم یکهو احساس میکرد که به فکرهای جالبی دست پیدا کرده است. فکرهایی که همیشه در مغزش بودهاند و او تا آن موقع از جودشان بیخبر بوده .. 0 6
بریدههای کتاب مومو فاطمه کریمی 1403/10/3 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 336 0 4 𝖲𝖾𝗍𝖺𝗋𝖾𝗁 1403/8/2 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 81 در جهان رازی بزرگ وجود دارد. رازی بزرگ و در عین حال عادی و پیش پا افتاده. تمام انسانها در این راز سهمی دارند. همه میشناسندش. اما کمتر کسی درموردش فکر میکند. وجودش از نظر آدمها چیزی بدیهی است و برای همین بههیچوجه موجب شگفتیشان نمیشود. اسم این راز، زمان است. برای اندازه گیریاش ساعت و تقویم درست کردهاند. اما ساعت و تقویم برای این کار کافی نیست. چون هر کسی میداند که گاهی وقتها یک ساعت برای آدم مثل یک عمر، طول میکشد. گاهی هم میبینی که یک ساعت، با یک چشم به هم زدن سپری میشود. تمامش بستگی به این دارد که در آن یک ساعت چه بر ما گذشته است. چون زمان، خودِ زندگی است. و زندگی در قلب انسان خانه دارد. 0 2 Ms.nobody ؛)(= 1402/9/13 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 116 1 2 مهتاب حیاتی 1402/6/13 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 51 جز مومو هیچکس نمیتوانست آن همه مدت منتظر بماند صبر داشت و متوجه جواب های پیرمرد میشد میدانست بپو چرا برای جواب دادن آن همه وقت صرف میکند برای آنکه هیچ وقت نمیخواست الکی حرف بزند؛ نمیخواست چیزی را که حقیقت نداشت به زبان بیاورد. چون به نظرش دروغ سرچشمه تمام بدبختی های دنیا بود دروغ های بسیاری که خواسته یا حتی ناخواسته و فقط به دلیل عجله کردن یا بی دقتی به زبان می آیند. 6 4 Ms.nobody ؛)(= 1402/9/28 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 105 0 1 معصومه فراهانی 1403/5/16 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 24 مومو طوری گوش میداد که آدمهای دو دل و ناامید یکهو دقیق میدانستند چه میخواهند و باید دنبال چه باشند. 1 12 بای. 1403/12/10 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 53 مثلا میگفت: میدانی مومو، بعضی وقتها آدم میبیند که خیابانی خیلی طولانی پیش رو دارد. بعد فکر میکند که آن خیابان، وحشتناک دراز است و هیچوقت جارو کشیدنش تمام نمیشود. آن وقت آدم با عجله شروع میکند به کار. هی تندتر و تندتر جارو میزند. ولی هر بار که سرش را بلند میکند میبیند مسیر جلوی رویش هیچ کمتر نشده. برای همین آدم هی بیشتر به خودش فشار میآورد، ترس برش میدارد و آنقدر سرعتش را زیاد میکند که آخر سر از نفس میافتد و دیگر نایی برایش باقی نمیماند. و خیابان همچنان به همان درازی جلوی رویش است. آدم هیچوقت نباید اینطوری کار کند. آدم نباید یکهو به تمام خیابان فکر کند، متوجه هستی که؟ باید همیشه یادت باشد که فقط به قدم بعدی فکر کنی. به قدم بعدی و نفس بعدی و حرکت بعدی جارو... این جوری که کار کنی از کارت لذت میبری، و این خیلی مهم است! آنوقت یکهویی میبینی که تمام خیابان را قدم به قدم تمیز کرده ای، بدون اینکه حواست باشد.... 1 5 Ms.nobody ؛)(= 1402/9/29 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 128 1 0 farah 1403/11/25 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 83 زمان،خودِ زندگی است . و زندگی در قلب انسان خانهدارد . 0 3 آنشرلی:)) 1403/12/1 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 81 چون زمان،خودِ زندگی است و زندگی در قلب انسان خانه دارد. 0 3 فرشته سجادی فر 1403/3/18 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 41 آدم هر چقدر هم که دوست و رفیق داشته باشد، فقط با چند تایشان احساس نزدیکی و صمیمیت میکند و همان چند نفر را به بقیه دوستانش ترجیح میدهد. 0 15 Ms.nobody ؛)(= 1402/9/13 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 122 0 1 Ms.nobody ؛)(= 1402/9/15 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 150 0 7 معصومه فراهانی 1403/5/22 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 103 اما زمان، خودِ زندگی است. و زندگی در قلب انسان خانه دارد. و هرچه آدمها در استفاده از زمان بیشتر صرفهجویی میکردند، وقت کمتری برایشان باقی میماند! 0 15 Ms.nobody ؛)(= 1402/9/28 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 101 0 1 زهرا عشقی مُعز دیروز مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 291 فقط میخواهم کنارم باشی و سراپا گوش پای درد دلم بنشینی. 0 0 Ms.nobody ؛)(= 1402/9/13 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 138 0 0 Ms.nobody ؛)(= 1402/8/18 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 70 1 12 Ms.nobody ؛)(= 1402/9/13 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 128 0 0 معصومه فراهانی 1403/5/16 مومو میشائیل انده 4.3 43 صفحۀ 24 مومو طوری با دقت گوش میداد که در ذهن آدمهای احمق و نادان هم یکهویی فکرهای زیرکانهای جرقه میزد. نه اینکه مومو چیزی گفته یا سوالی کرده باشد و اینطوری طرف را به فکر انداخته باشد. نه. مومو فقط مینشست و سراپا گوش میشد، با تمام وجود گوش میداد. در آن حال با چشمهای درشت و سیاهش زل میزد به آدم. و آدم یکهو احساس میکرد که به فکرهای جالبی دست پیدا کرده است. فکرهایی که همیشه در مغزش بودهاند و او تا آن موقع از جودشان بیخبر بوده .. 0 6