بریده‌های کتاب شکارچیان مجازی؛ چشم ذهن

بیشتر آدم‌ها وقتی احساس می‌کنند عالم و آدم ازشان متنفر است یا وقتی حس می‌کنند ته چاهی تاریک گیر افتاده‌اند و راه بیرون آمدن هم ندارند، دست از پا درازتر پیش مادر یا پدرشان می‌روند. شاید هم بروند سراغ برادر یا خواهرشان. آن‌هایی که هیچ کدام از افراد مذکور را ندارند، ممکن است در خانه‌ی خاله، پدربزرگ یا یکی از عموزاده‌های دورشان را بزنند.

برایسون نالید:" آخه اگه تو بمیری ناراحت میشم که ." ..."سعی کن یه جوری با حس گناهت کنار بیای."

از پسش بر میایم چون شغلمون نیست، سرگرمی مونه.

چیز خاصی که واقعی بنظر می‌آن،الزاما نیازی نیست واقعی باشن

دختر لرزان در جوابش گفت:《شوخی نکن.این بازی نیست...دیگه بازی نیست》

بعضی آدم ها اراده ی ضعیفی دارند

سارا به جلو خم شد گفت:《ماها اصلا نمیتونیم تصور کنیم تو اون لحظه چه حسی داشتی پس احمقیم اگه بخوایم تظاهر کنیم تو رو درک میکنیم ولی خیلی متاسفم که چنین تجربه ای رو پشت سر گذاشتی

پرسید:《تعقیب شدم؟کی تعقیب کرده؟》 《"جوابش خوشحالت نمیکنه" 》

وقتی قدرت این را داشته باشی که کاری کنی انسان "هر چیزی" را ببیند و تجربه کند، قطعا چیزهای بدتری از مرگ هم وجود دارند

پیش خودش فکر کرد: "مراقب آرزویی که میکنی باش!"

صدای قل قل در حال خفگی از درون گلو،جیغ های مجنون وار و کرکر خنده های عصبی."تحمل صدای خنده از همه سخت تر بود"

با خودش فکر کرد که "تلاش هرگز چیز بیهوده ای نیست"

مهم نیست چند بار بدنت منفجر شود،این حس هرگز قابل تحمل نمیشد

تظاهر به شجاعت ،باعث نمی شد که واقعا شجاع باشد

شیاطینتون همیشه با شما هستن و فرار ازشون غیر ممکنه. ولی هرگز نمیتونید حدس بزنید به چه شکلی سراغتون میان

همه چیز توی این دنیا نسبیه

چاقو برای مردی که با طناب بسته شده عطیه ی الهیه و برای مردی که در زنجیره به معنی مرگه

جهل ارزشمند ترین نعمته