بریدههای کتاب گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو حمید خباز 1404/5/3 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 22 در امتداد راههای همیشه در تغییر به جای آنکه ابتدا به راست و سپس به چپ بروم تا دریابم که پس افتاده کدام جانوری هستم با اطمینان به پیش رفتم چون چهره حقیقیام را میشناختم و تنها وظیفهام را هم میدانستم تنها وظیفه ام این بود که این چهره را با همه حوصله و عشق و مهارتی که در وسعم بود بپردازم یعنی آن را به شعله بدل سازم و چنانچه پیش از آمدن مرگ فرصت میداشتم این شعله را مبدل به نور کنم تا اینکه چیزی از من نماند که عزرائیل آن را ببرد چرا که بزرگترین جاه طلبی ام این بود که برای مرگ چیزی به جز چند استخوان باقی نگذارم 0 4 حمید خباز 1404/5/3 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 18 هر موجود جاندار کارگاهی است که خداوند در آن نهانی گِل تهیه میکند و از روح خویش در گِل میدمد. از این روست که ه درختان شکوفه میکنند و بار میدهند حیوانات زاد و ولد میکنند... از تاریخ آفرینش جهان تاکنون، برای نخستین بار، انسان توان آن را یافته است تا وارد کارگاه خدا شود و همراه او کار کند هرچه بیشتر گوشت تن را به عشق و دلاوری و آزادی بدل سازد فرزند خدا شدن را بیشتر تحقق میبخشد 0 0 حانیه 1404/5/10 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 140 از برنایی تا پیری، هر گفتار یا کرداری که مرا از مسیر سرنوشتم منحرف میکرد، گناه میشمردم. سرنوشتم چه بود و به کجا مینشاندم؟ از آنجا که عقلم به کنه راز پی نمیبرد، اختیارم را در کف دل نهادم: «این را بکن، آن را نکن. به پیش! نایست و فریاد مزن. تنها یک وظیفه داری و آن هم رسیدن به نهایت است.» میپرسیدم: «کدام نهایت؟ مپرس و پیش برو!» 0 0 حانیه 1404/3/16 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 42 دنیا را آنگونه که میخواستم، میافریدم. من خمیر بودم، دنیا هم. 0 23 حانیه 1403/4/27 گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 12 جدالم همه این است که قلبم را تسلا دهم، و راضیاش کنم تا آری را آزادانه بر زبان آرد. ما باید زمین را، نه چون بردگان تازیانه خورده و گریان، بلکه مانند شاهان که پس از سیر خوردن و نوشیدن دست از سفره میکشند، ترک کنیم. ولی دل هنوز در قفس سینه میتپد و درحالی که فریاد میزند " اندکی بمان"، از رفتن سر باز میزند. 0 1 حانیه 1403/2/17 گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 31 پدربزرگ نخستین کسی بود که مرا واداشت آرزوی مرگ نکنم_تا مردههای درونم نمیرند. از آن زمان به بعد، عزیزان از دست رفتهی بسیاری فروافتادهاند، نه به گور که به خاطرهام و من اکنون میدانم، مادام که زندهام، آنان نیز زنده خواهند بود. 0 1 حانیه 1404/3/17 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 82 وقتی دل باور میکند و دوست میدارد، افسانهای وجود ندارد. چیزی جز شهامت، توکل و عمل پربار وجود ندارد. 0 0 حانیه 1404/3/19 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 110 「جدا از هم، یک به یک میمیریم. اما در پیوند باهم، جاودانه میشویم」 0 1 حانیه 1404/3/18 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 98 حشرهای بودم که هنوز بالهایش رشد نیافته بود و با پاهای کوچکش به خاک میزد تا مگر پر بگیرد، هرچند که دلش میلرزید. *آیا موفق میشد یا شکست میخورد؟ همان به که اندکی دیگر صبر پیشه کرد. 0 12 حانیه 1404/3/19 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 103 حالا که با سلاح نمیتوانی کمک کنی، چرا با قلم این کار را نکنی؟ قلم هم تفنگ است. 0 2 حانیه 1404/3/19 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 110 جسم و مغز و جان انسان توانایی ویران شدن را دارد و بشر، پس از آوارگی ترسناک و خونبار، دوباره امکان مییابد که به یگانگی بدوی و خدایی خویش رجعت کند. در چنین وضعی، دیگر "من" و "تو" و "او" رخت میبندد و همهچیز یگانه میشود. این یگانگی سرمستی عارفانه و عمیقی است که در آن مرگ داسش را از دست میدهد و از هستی ساقط میشود. جدا از هم، یک به یک میمیریم. اما در پیوند باهم، جاودانه میشویم. 0 1 حانیه 1404/3/19 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 101 دنیا خیلی بزرگ است و رنج و تلاش نهتنها جنگاوران همنشین و همراه کرت، بلکه هر انسانی هستند. و بالاتر از همه، از طریق شعر میتوان تمامی این رنج و تلاش را به رویا مبدل کرد. جلوههای هستی هراندازه زودگذر هم باشند، شعر میتواند آنها را به صورت آواز، جاودانی کند. 0 1 حانیه 1403/2/17 گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 15 سر بالا کردم و تو را نگریستم. میخواستم بپرسم: پدربزرگ، راست است که رستگاری در کار نیست؟ 0 0 paku 1404/6/6 گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 32 فقر و عریانی چیزی نیستند، در صورتی که زن خوبی داشته باشی. 0 4 حانیه 1404/3/19 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 103 「قلم هم تفنگ است.」 0 1 حانیه 1403/6/17 گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 92 نویسنده، سرنوشتی ظالم و تلخ دارد. چون ماهیت کارش او را وادار به استخدام واژه میکند تا جوشش درونش را به سکون تبدیل کند. هر واژهای صدفی سخت است که نیرویی بزرگ و انفجارآلود در خود نفهته دارد. برای یافتن معنایش، باید بگذاری در درونت مانند بمبی منفجر شود و از این راه روحی را که زندانی کرده است، آزاد سازد. 0 0 حانیه 1403/2/17 گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 16 خدا درخشانترین چهرهی ناامیدی، درخشانترین چهرهی امید است. پدربزرگ تو مرا به آن سوی امید و نومیدی میرانی 0 2 حانیه 1404/3/17 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 68 قسمتم این بود که از همان اوان کودکی متوجه شوم دنیا مالک خیری است عزیزتر از زندگی، نوشینتر از سعادت: آزادی. 0 12
بریدههای کتاب گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو حمید خباز 1404/5/3 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 22 در امتداد راههای همیشه در تغییر به جای آنکه ابتدا به راست و سپس به چپ بروم تا دریابم که پس افتاده کدام جانوری هستم با اطمینان به پیش رفتم چون چهره حقیقیام را میشناختم و تنها وظیفهام را هم میدانستم تنها وظیفه ام این بود که این چهره را با همه حوصله و عشق و مهارتی که در وسعم بود بپردازم یعنی آن را به شعله بدل سازم و چنانچه پیش از آمدن مرگ فرصت میداشتم این شعله را مبدل به نور کنم تا اینکه چیزی از من نماند که عزرائیل آن را ببرد چرا که بزرگترین جاه طلبی ام این بود که برای مرگ چیزی به جز چند استخوان باقی نگذارم 0 4 حمید خباز 1404/5/3 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 18 هر موجود جاندار کارگاهی است که خداوند در آن نهانی گِل تهیه میکند و از روح خویش در گِل میدمد. از این روست که ه درختان شکوفه میکنند و بار میدهند حیوانات زاد و ولد میکنند... از تاریخ آفرینش جهان تاکنون، برای نخستین بار، انسان توان آن را یافته است تا وارد کارگاه خدا شود و همراه او کار کند هرچه بیشتر گوشت تن را به عشق و دلاوری و آزادی بدل سازد فرزند خدا شدن را بیشتر تحقق میبخشد 0 0 حانیه 1404/5/10 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 140 از برنایی تا پیری، هر گفتار یا کرداری که مرا از مسیر سرنوشتم منحرف میکرد، گناه میشمردم. سرنوشتم چه بود و به کجا مینشاندم؟ از آنجا که عقلم به کنه راز پی نمیبرد، اختیارم را در کف دل نهادم: «این را بکن، آن را نکن. به پیش! نایست و فریاد مزن. تنها یک وظیفه داری و آن هم رسیدن به نهایت است.» میپرسیدم: «کدام نهایت؟ مپرس و پیش برو!» 0 0 حانیه 1404/3/16 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 42 دنیا را آنگونه که میخواستم، میافریدم. من خمیر بودم، دنیا هم. 0 23 حانیه 1403/4/27 گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 12 جدالم همه این است که قلبم را تسلا دهم، و راضیاش کنم تا آری را آزادانه بر زبان آرد. ما باید زمین را، نه چون بردگان تازیانه خورده و گریان، بلکه مانند شاهان که پس از سیر خوردن و نوشیدن دست از سفره میکشند، ترک کنیم. ولی دل هنوز در قفس سینه میتپد و درحالی که فریاد میزند " اندکی بمان"، از رفتن سر باز میزند. 0 1 حانیه 1403/2/17 گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 31 پدربزرگ نخستین کسی بود که مرا واداشت آرزوی مرگ نکنم_تا مردههای درونم نمیرند. از آن زمان به بعد، عزیزان از دست رفتهی بسیاری فروافتادهاند، نه به گور که به خاطرهام و من اکنون میدانم، مادام که زندهام، آنان نیز زنده خواهند بود. 0 1 حانیه 1404/3/17 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 82 وقتی دل باور میکند و دوست میدارد، افسانهای وجود ندارد. چیزی جز شهامت، توکل و عمل پربار وجود ندارد. 0 0 حانیه 1404/3/19 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 110 「جدا از هم، یک به یک میمیریم. اما در پیوند باهم، جاودانه میشویم」 0 1 حانیه 1404/3/18 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 98 حشرهای بودم که هنوز بالهایش رشد نیافته بود و با پاهای کوچکش به خاک میزد تا مگر پر بگیرد، هرچند که دلش میلرزید. *آیا موفق میشد یا شکست میخورد؟ همان به که اندکی دیگر صبر پیشه کرد. 0 12 حانیه 1404/3/19 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 103 حالا که با سلاح نمیتوانی کمک کنی، چرا با قلم این کار را نکنی؟ قلم هم تفنگ است. 0 2 حانیه 1404/3/19 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 110 جسم و مغز و جان انسان توانایی ویران شدن را دارد و بشر، پس از آوارگی ترسناک و خونبار، دوباره امکان مییابد که به یگانگی بدوی و خدایی خویش رجعت کند. در چنین وضعی، دیگر "من" و "تو" و "او" رخت میبندد و همهچیز یگانه میشود. این یگانگی سرمستی عارفانه و عمیقی است که در آن مرگ داسش را از دست میدهد و از هستی ساقط میشود. جدا از هم، یک به یک میمیریم. اما در پیوند باهم، جاودانه میشویم. 0 1 حانیه 1404/3/19 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 101 دنیا خیلی بزرگ است و رنج و تلاش نهتنها جنگاوران همنشین و همراه کرت، بلکه هر انسانی هستند. و بالاتر از همه، از طریق شعر میتوان تمامی این رنج و تلاش را به رویا مبدل کرد. جلوههای هستی هراندازه زودگذر هم باشند، شعر میتواند آنها را به صورت آواز، جاودانی کند. 0 1 حانیه 1403/2/17 گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 15 سر بالا کردم و تو را نگریستم. میخواستم بپرسم: پدربزرگ، راست است که رستگاری در کار نیست؟ 0 0 paku 1404/6/6 گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 32 فقر و عریانی چیزی نیستند، در صورتی که زن خوبی داشته باشی. 0 4 حانیه 1404/3/19 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 103 「قلم هم تفنگ است.」 0 1 حانیه 1403/6/17 گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 92 نویسنده، سرنوشتی ظالم و تلخ دارد. چون ماهیت کارش او را وادار به استخدام واژه میکند تا جوشش درونش را به سکون تبدیل کند. هر واژهای صدفی سخت است که نیرویی بزرگ و انفجارآلود در خود نفهته دارد. برای یافتن معنایش، باید بگذاری در درونت مانند بمبی منفجر شود و از این راه روحی را که زندانی کرده است، آزاد سازد. 0 0 حانیه 1403/2/17 گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 16 خدا درخشانترین چهرهی ناامیدی، درخشانترین چهرهی امید است. پدربزرگ تو مرا به آن سوی امید و نومیدی میرانی 0 2 حانیه 1404/3/17 گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو نیکوس کازانتزاکیس 4.5 10 صفحۀ 68 قسمتم این بود که از همان اوان کودکی متوجه شوم دنیا مالک خیری است عزیزتر از زندگی، نوشینتر از سعادت: آزادی. 0 12