بریدههای کتاب بوف کور مبینا 1404/4/2 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 5 در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد.این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد،چون عموما عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد،مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند،زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داوری آن فراموشی به توسط نوشیدنی و خواب مصنوعی به وسیبه افیون و مواد مخدر است. _ولی افسوس که تاثیر اینگونه موادها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید 0 4 s 1403/12/13 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 51 0 0 مهدیار 1402/7/4 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 47 آیا مقصودم نوشتن وصیت نامه است؟ هرگز، چون نه مال دارم که دیوان بخورد و نه دین دارم که شیطان ببرد! وانگهی چه چیزی روی زمین میتواند برایم کوچکترین ارزش را داشته باشد؟ آنچه که زندگی بوده است از دست دادهام، گذاشتم و خواستم از دستم برود و بعد از آنکه من رفتم، به درک، میخواهد کسی کاغذ پارههای مرا بخواند، میخواهد هفتاد سال سیاه هم نخواند؛ من فقط برای این احتیاجِ به نوشتن، مینویسم. 0 0 مایا 1403/11/6 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 4 فقط می ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم 0 1 موهـوم 1404/2/7 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 33 0 1 fatemehkiyani 1403/8/1 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 18 در این دنیایِ پست یا عشق او را میخواستم و یا عشق هیچکس را. آیا ممکن بود کَس دیگری در من تاثیر بکند؟ 0 2 fatemehkiyani 1403/8/1 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 20 ولی من احتیاج به این چشمها داشتم و فقط یک نگاه او کافی بود که همهی مشکلات فلسفی و معماهای الهی را برایم حل کند. به یک نگاه او دیگر رمز و اسراری برایم وجود نداشت. 0 0 gharneshin 1403/11/6 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 87 من با خودم فکر میکردم: اگر راست است که هرکسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستارهی من باید دور، تاریک و بیمعنی باشد؛ شاید من اصلا ستاره نداشتهام! 0 22 مبینا 1404/4/2 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 84 فکر زندگی دوباره مرا میترسانید و خسته میکرد 0 7 naseri 1404/2/19 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 80 0 26 عرفان صادقی 1404/2/20 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 4 از زمانی که همهی روابط خودم را با دیگران بریدهام میخواهم خودم را بیشتر بشناسم. 0 22 پيچك 1404/3/3 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 28 در این جور مواقع، هر کس به یک عادت قوی زندگی خود، به یک وسواس خود پناهنده میشود: عرق خور میرود مست میکند، نویسنده مینویسد، حجار سنگ تراشی میکند و هر کدام دق و دال و عقدهی خودشان را به وسیلهی فرار در محرک قوی زندگی خود خالی میکنند و در این مواقع است که یک هنرمند حقیقی میتواند از خودش شاهکاری بوجود بیاورد؛ 0 6 مبینا 1404/4/2 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 13 در این دنیای پست یا عشق او را میخواستم و یا عشق هیچکس را. 0 8 yegane 1403/6/24 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 52 بنظرم میآمد که تا این موقع خودم را نشناخته بودم، و دنیا آنطوری که تا کنون تصور میکردم مفهوم و قوهٔ خود را از دست داده بود و به جایش تاریکی شب فرمانروائی داشت چون به من نیاموخته بودند که به شب نگاه بکنم و شب را دوست داشته باشم. 0 5 علیرضا 1404/2/27 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 67 نه! ترس از مرگ گریبان مرا ول نمیکرد کسانی که درد نکشیدهاند این کلمات را نمیفهمند به قدری حس زندگی در من زیاد شده بود که کوچکترین لحظه خوشی جبران ساعتهای دراز خفقان و اضطراب را میکرد. میدیدم که درد و رنج وجود دارد ولی خالی از هرگونه مفهوم و معنی بود من میان رجّاله ها یک نژاد مجهول و ناشناس شده بودم، بهطوریکه که فراموش کرده بودم که سابق بر این جزو دنیای آنها بودهام. چیزی که وحشتناک بود حس میکردم که نه زندهی زنده هستم و نه مردهی مرده؛ فقط یک مرده متحرک بودم که نه رابطه با دنیای زندهها داشتم و نه از فراموشی و آسایش مرگ استفاده میکردم. 0 2 ماهان خلیلی 1404/4/6 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 82 آیا اتاق من یک تابوت نبود، رختخوابم سردتر و تاریکتر از گور نبود؟ رختخوابی که همیشه افتاده بود و مرا دعوت به خوابیدن میکرد! 0 2 gharneshin 1403/11/6 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 98 حس میکردم زندگی من همهاش مثل یک سایهی سرگردان، سایههای لرزان روی دیوار حمام،بیمعنی و بیمقصد گذشته است. 0 1 zahra 1403/5/5 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 32 0 2 احمدرضا بیابانی 1404/3/30 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 85 من بیشتر خوشم می امد با یک نفر دوست یا اشنا حرف بزنم تا با خدا ، با قادر متعال! چون خدا از سر من زیاد بود 0 2 ماهان خلیلی 1404/4/6 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 86 زندگی با خونسردی و بیاعتنایی صورتک هرکسی را به خودش ظاهر میسازد، گویا هرکسی چندین صورت با خودش دارد. بعضیها فقط یکی از این صورتکهارا دائما استعمال میکنند که طبیعتا چرک میشود و چین و چروک میخورد. این دسته صرفهجو هستند، دسته دیگر صورتکهای خودشان را برای زاد و رود خودشان نگه میدارند و بعضی دیگر پیوسته صورتشان را تغیر میدهند، ولی همین که پا به سن گذاشتند، میفهمند که این آخرین صورتک آنها بوده و به زودی مستعمل و خراب میشود، آن وقت صورت حقیقی آنها از پشت صورتک آخری بیرون میاید. 0 1
بریدههای کتاب بوف کور مبینا 1404/4/2 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 5 در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد.این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد،چون عموما عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد،مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند،زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داوری آن فراموشی به توسط نوشیدنی و خواب مصنوعی به وسیبه افیون و مواد مخدر است. _ولی افسوس که تاثیر اینگونه موادها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید 0 4 s 1403/12/13 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 51 0 0 مهدیار 1402/7/4 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 47 آیا مقصودم نوشتن وصیت نامه است؟ هرگز، چون نه مال دارم که دیوان بخورد و نه دین دارم که شیطان ببرد! وانگهی چه چیزی روی زمین میتواند برایم کوچکترین ارزش را داشته باشد؟ آنچه که زندگی بوده است از دست دادهام، گذاشتم و خواستم از دستم برود و بعد از آنکه من رفتم، به درک، میخواهد کسی کاغذ پارههای مرا بخواند، میخواهد هفتاد سال سیاه هم نخواند؛ من فقط برای این احتیاجِ به نوشتن، مینویسم. 0 0 مایا 1403/11/6 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 4 فقط می ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم 0 1 موهـوم 1404/2/7 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 33 0 1 fatemehkiyani 1403/8/1 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 18 در این دنیایِ پست یا عشق او را میخواستم و یا عشق هیچکس را. آیا ممکن بود کَس دیگری در من تاثیر بکند؟ 0 2 fatemehkiyani 1403/8/1 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 20 ولی من احتیاج به این چشمها داشتم و فقط یک نگاه او کافی بود که همهی مشکلات فلسفی و معماهای الهی را برایم حل کند. به یک نگاه او دیگر رمز و اسراری برایم وجود نداشت. 0 0 gharneshin 1403/11/6 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 87 من با خودم فکر میکردم: اگر راست است که هرکسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستارهی من باید دور، تاریک و بیمعنی باشد؛ شاید من اصلا ستاره نداشتهام! 0 22 مبینا 1404/4/2 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 84 فکر زندگی دوباره مرا میترسانید و خسته میکرد 0 7 naseri 1404/2/19 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 80 0 26 عرفان صادقی 1404/2/20 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 4 از زمانی که همهی روابط خودم را با دیگران بریدهام میخواهم خودم را بیشتر بشناسم. 0 22 پيچك 1404/3/3 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 28 در این جور مواقع، هر کس به یک عادت قوی زندگی خود، به یک وسواس خود پناهنده میشود: عرق خور میرود مست میکند، نویسنده مینویسد، حجار سنگ تراشی میکند و هر کدام دق و دال و عقدهی خودشان را به وسیلهی فرار در محرک قوی زندگی خود خالی میکنند و در این مواقع است که یک هنرمند حقیقی میتواند از خودش شاهکاری بوجود بیاورد؛ 0 6 مبینا 1404/4/2 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 13 در این دنیای پست یا عشق او را میخواستم و یا عشق هیچکس را. 0 8 yegane 1403/6/24 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 52 بنظرم میآمد که تا این موقع خودم را نشناخته بودم، و دنیا آنطوری که تا کنون تصور میکردم مفهوم و قوهٔ خود را از دست داده بود و به جایش تاریکی شب فرمانروائی داشت چون به من نیاموخته بودند که به شب نگاه بکنم و شب را دوست داشته باشم. 0 5 علیرضا 1404/2/27 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 67 نه! ترس از مرگ گریبان مرا ول نمیکرد کسانی که درد نکشیدهاند این کلمات را نمیفهمند به قدری حس زندگی در من زیاد شده بود که کوچکترین لحظه خوشی جبران ساعتهای دراز خفقان و اضطراب را میکرد. میدیدم که درد و رنج وجود دارد ولی خالی از هرگونه مفهوم و معنی بود من میان رجّاله ها یک نژاد مجهول و ناشناس شده بودم، بهطوریکه که فراموش کرده بودم که سابق بر این جزو دنیای آنها بودهام. چیزی که وحشتناک بود حس میکردم که نه زندهی زنده هستم و نه مردهی مرده؛ فقط یک مرده متحرک بودم که نه رابطه با دنیای زندهها داشتم و نه از فراموشی و آسایش مرگ استفاده میکردم. 0 2 ماهان خلیلی 1404/4/6 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 82 آیا اتاق من یک تابوت نبود، رختخوابم سردتر و تاریکتر از گور نبود؟ رختخوابی که همیشه افتاده بود و مرا دعوت به خوابیدن میکرد! 0 2 gharneshin 1403/11/6 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 98 حس میکردم زندگی من همهاش مثل یک سایهی سرگردان، سایههای لرزان روی دیوار حمام،بیمعنی و بیمقصد گذشته است. 0 1 zahra 1403/5/5 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 32 0 2 احمدرضا بیابانی 1404/3/30 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 85 من بیشتر خوشم می امد با یک نفر دوست یا اشنا حرف بزنم تا با خدا ، با قادر متعال! چون خدا از سر من زیاد بود 0 2 ماهان خلیلی 1404/4/6 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 صفحۀ 86 زندگی با خونسردی و بیاعتنایی صورتک هرکسی را به خودش ظاهر میسازد، گویا هرکسی چندین صورت با خودش دارد. بعضیها فقط یکی از این صورتکهارا دائما استعمال میکنند که طبیعتا چرک میشود و چین و چروک میخورد. این دسته صرفهجو هستند، دسته دیگر صورتکهای خودشان را برای زاد و رود خودشان نگه میدارند و بعضی دیگر پیوسته صورتشان را تغیر میدهند، ولی همین که پا به سن گذاشتند، میفهمند که این آخرین صورتک آنها بوده و به زودی مستعمل و خراب میشود، آن وقت صورت حقیقی آنها از پشت صورتک آخری بیرون میاید. 0 1