بریدههای کتاب آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد gharneshin 1404/4/13 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 10 حس میکردم که چهرهی تماشاچیان مانند صورتهای خیمهشببازی به نخی بسته است و سر همهی آن نخها به من منتهی میشود، آری حس میکردم که مرکز توجه آن قیافههای مات و مبهوت، منم. 0 3 gharneshin 1404/4/13 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 21 شاید این نوشتهها دست ایشان را در انداختن سری که مغز دارد و فکر میکند، یعنی در بریدن سر انسان و انداختن آن سر به میان ترازویی که خود آن را ترازوی عدالت مینامند، قدری سست کند و ایشان هرگز دربارهی رنج و عذاب روحی شدیدی که در کیفر اعدام و در اجرای سریع آن نهفته است، نیندیشیده باشند. آیا این بدبختان هرگز به این مسئلهی مهم و جانگداز توجه کردهاند که کسی را که محکوم به اعدام میکنند، دارای فکر و ادراکی است که پابند زندگی است؛ روحی دارد که هرگز آماده برای مرگ نیست؟ خیر، خیر، ایشان در همهی این تشریفات بجز فرود آمدن کارد بران و سهگوش گیوتین چیزی نمیبینند و جز به اینکه محکوم ناگزیر به مرگ است و آغاز و انجامی غیر از مرگ ندارد، نمیاندیشند. 0 4 gharneshin 1404/4/13 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 52 ای وای، به راستی که زندان چه چیز زشت و ننگین و شرمآوری است! در زندان دخترکی پانزده ساله نیز پژمرده و افسرده میشود. در زندان اگر پرندهای به دست شما بیفتد، حتما بالش گلآلود است، در زندان اگر گلی زیبا بچینید و آن را بو کنید، قطعا بوی تعفن از آن متصاعد میشود. 0 1 gharneshin 1404/4/13 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 57 زندان یک نوع موجود وحشتناک و کامل و غیر قابل تقسیم است که نیمی از آن بنا و ساختمان و نیمی دیگر انسان است. من طعمهی این زندانم. این زندان همچون مرغی که روی تخم میخوابد، روی من افتاده و با چینوشکن خود مرا فشرده و درهم پیچیده است. این زندان مرا در میان دیوارهای خارایی خود نگه داشته و با قفلهای آهنین خود اسیر و مقید ساخته و با چشم زندانبانان خود مرا میپاید. 0 0 gharneshin 1404/4/13 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 139 این قانون استثناپذیر نیست و تا بوده، چنین بوده است. کسی که مورد توجه و علاقهی مردم شود، ممکن نیست خشم و بغض دشمنان مردم را برنینگیزاند. عشق و وفاداری به غلامان همیشه کینه و نفرت خواجگان را در پی دارد. 0 2 gharneshin 1404/4/13 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 152 انسان از روزی که به زندان میافتد، دیگر انسان نیست، بلکه به او به چشم سگ پستی مینگرند و از راه توهین و تحقیر همیشه به او ((تو)) خطاب میکنند. 0 2 gharneshin 1404/4/13 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 165 جهل از علم بد بهتر است. 0 3 gharneshin 1404/4/13 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 165 کسی که بر سر گردنه آدم میکشد و مال مردم را میدزدد، اگر هدایت و تربیت میشد، ممکن بود بهترین و عاقلترین خدمتگزار ملت شود. هرچه هست، در سر افراد ملت است. شما در این سرها تخم دانش و اخلاق بکارید، آنها را آبیاری کنید، حاصلخیر کنید، روشن و تربیت کنید، خواهید دید که دیگر نیازی به بریدن این سرهای نازنین نیست. 0 8 nil 1404/4/16 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 25 به راستی درک قانونگذاران و عوامل پادشاه از واژهی تمدن چیست و ما با عدالتی مدفون در حیله و نیرنگ و قانونی تنزلیافته به تدابیر موقت در کجای مفهوم تمدن ایستادهایم؟ واقعا هولناک است! یک فرد محکوم به اعدام میبایست موجودی بسیار ترسناک باشد برای آنکه جامعه بتواند تا این حد وحشیانه و خیانتکارانه به زندگی اش پایان دهد! 0 0 nil 1404/4/16 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 30 کاش که عوامل پادشاه دیگر ملتمسانه و به نام جامعهای که نیازمند حمایت است، از ما سرِ محکومان را نخواهند. کاش دیگر از طرف مردم از ما درخواست نکنند که مجازاتها و به قول خودشان، درس عبرتهایشان را تایید کنیم. چرا که همهی اینها چیزی نیستند جز لفاظی، بلاهت و هیچِ مطلق! یک سوزن کافی است تا این بادکنک بزرگ پُر از بلاغت و حرف مفت ناگهان بترکد. در اعماق این یاوهگوییهای لطیفِ تصنعی چیزی نیست جز قلبی سخت، خشونت، بربریت، میل به اثبات خرافات و توجیه تعصب، و لزوم دریافت دستمزد. ای مأموران دربار! دهانهایتان را ببندید و ساکت شوید! زیر پاهای مخملین قاضیان شما، ناخن های تیز جلادتان پیداست. 0 0 nil 1404/4/17 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 32 فردی که محکوم به اعدام میشود خانوادهای دارد. به راستی گمان میکنید ضربهای که شما به گردن این فرد میزنید، فقط خودش را مجروح میکند؟ گمان میکنید پدرش، مادرش و فرزندانش هیچ آسیبی نمیبینند؟ خیر. شما با اعدام این شخص، همهی اعضای یک خانواده را سر میبرید و یعنی باز هم در حقیقت انسانهای بیگناه را مجازات کردهاید. 0 35 nil 1404/4/17 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 51 مگر نه این است که اگر در اطرافم همه چیز یکنواخت و بیرنگ است، در درون من توفان، جدال و یک نمایشِ حزنانگیز و تلخ بر پاست؟ 0 0 nil 1404/4/17 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 52 آیا آنها تا به حال بر این تصور گزنده کمی مکث کردهاند که در انسانی که جانش را میگیرند، هوش و خردی هست؟ خردی که به زندگی پیوند خورده و ذرهای خود را برای مرگ آماده نکرده است؟ نه. آنها در تمام اینها چیزی نمیبینند جز فرود قائم تیغهای سهگوش و بیشک تصور میکنند، زندگی محکوم، قبلوبعد از آن لحظهی فرود، سراسر هیچِ مطلق است. 0 0 nil 1404/4/17 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 76 آه که زندان چه چیز شرمآوری است! زهری در آن است که همه چیز را آلوده میکند. همه چیز در آن میپژمرد، حتی ترانهی دخترکی پانزدهساله! اگر پرندهای در زندان به سراغتان بیاید، زیر بالَش گلآلود خواهد بود و اگر گلی در زندان بچینید و آن را ببویید میبینید که بوی گند میدهد. 0 0 آسمان احمدی 1404/4/17 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 6 اکنون من اسیرم. جسمم را در دخمهای تیره و تار به زنجیر کشیدهاند و روحم را در ظلمت اندیشهای مرگبار به زندان انداختهاند. 0 0 آسمان احمدی 1404/4/17 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 13 از آن پس احساس میکردم که بین من و جهان حایلی به وجود آمده است. 0 0 آسمان احمدی 1404/4/17 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 21 این دفتر خاطرات که رنجهای روحی مرا ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه و مرحله به مرحله نشان میدهد. 0 2 آسمان احمدی 1404/4/17 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 57 در اطراف من همه چیز بند و زندان است و من زندان را به اشکال مختلف گاهی به صورت انسان و گاهی به شکل نردههای آهنین و زمانی نیز به صورت قفل و کلون در جوار خود میبینم. 0 4 مرتضی شفقی 1404/4/21 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 125 نوشته این صفحه عالیه : و در این اثنا کشیش با صلیب خود به من نزدیک شد و گفت :( فرزند ، یا اللّه ، بفرمایید برویم .) 😂🕋✝️ 0 2 Sahar Chambary 1404/5/28 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 20 «من محکوم به مرگم. همین یک جمله، تمام وجودم را در خود میبلعد.» 0 0
بریدههای کتاب آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد gharneshin 1404/4/13 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 10 حس میکردم که چهرهی تماشاچیان مانند صورتهای خیمهشببازی به نخی بسته است و سر همهی آن نخها به من منتهی میشود، آری حس میکردم که مرکز توجه آن قیافههای مات و مبهوت، منم. 0 3 gharneshin 1404/4/13 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 21 شاید این نوشتهها دست ایشان را در انداختن سری که مغز دارد و فکر میکند، یعنی در بریدن سر انسان و انداختن آن سر به میان ترازویی که خود آن را ترازوی عدالت مینامند، قدری سست کند و ایشان هرگز دربارهی رنج و عذاب روحی شدیدی که در کیفر اعدام و در اجرای سریع آن نهفته است، نیندیشیده باشند. آیا این بدبختان هرگز به این مسئلهی مهم و جانگداز توجه کردهاند که کسی را که محکوم به اعدام میکنند، دارای فکر و ادراکی است که پابند زندگی است؛ روحی دارد که هرگز آماده برای مرگ نیست؟ خیر، خیر، ایشان در همهی این تشریفات بجز فرود آمدن کارد بران و سهگوش گیوتین چیزی نمیبینند و جز به اینکه محکوم ناگزیر به مرگ است و آغاز و انجامی غیر از مرگ ندارد، نمیاندیشند. 0 4 gharneshin 1404/4/13 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 52 ای وای، به راستی که زندان چه چیز زشت و ننگین و شرمآوری است! در زندان دخترکی پانزده ساله نیز پژمرده و افسرده میشود. در زندان اگر پرندهای به دست شما بیفتد، حتما بالش گلآلود است، در زندان اگر گلی زیبا بچینید و آن را بو کنید، قطعا بوی تعفن از آن متصاعد میشود. 0 1 gharneshin 1404/4/13 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 57 زندان یک نوع موجود وحشتناک و کامل و غیر قابل تقسیم است که نیمی از آن بنا و ساختمان و نیمی دیگر انسان است. من طعمهی این زندانم. این زندان همچون مرغی که روی تخم میخوابد، روی من افتاده و با چینوشکن خود مرا فشرده و درهم پیچیده است. این زندان مرا در میان دیوارهای خارایی خود نگه داشته و با قفلهای آهنین خود اسیر و مقید ساخته و با چشم زندانبانان خود مرا میپاید. 0 0 gharneshin 1404/4/13 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 139 این قانون استثناپذیر نیست و تا بوده، چنین بوده است. کسی که مورد توجه و علاقهی مردم شود، ممکن نیست خشم و بغض دشمنان مردم را برنینگیزاند. عشق و وفاداری به غلامان همیشه کینه و نفرت خواجگان را در پی دارد. 0 2 gharneshin 1404/4/13 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 152 انسان از روزی که به زندان میافتد، دیگر انسان نیست، بلکه به او به چشم سگ پستی مینگرند و از راه توهین و تحقیر همیشه به او ((تو)) خطاب میکنند. 0 2 gharneshin 1404/4/13 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 165 جهل از علم بد بهتر است. 0 3 gharneshin 1404/4/13 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 165 کسی که بر سر گردنه آدم میکشد و مال مردم را میدزدد، اگر هدایت و تربیت میشد، ممکن بود بهترین و عاقلترین خدمتگزار ملت شود. هرچه هست، در سر افراد ملت است. شما در این سرها تخم دانش و اخلاق بکارید، آنها را آبیاری کنید، حاصلخیر کنید، روشن و تربیت کنید، خواهید دید که دیگر نیازی به بریدن این سرهای نازنین نیست. 0 8 nil 1404/4/16 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 25 به راستی درک قانونگذاران و عوامل پادشاه از واژهی تمدن چیست و ما با عدالتی مدفون در حیله و نیرنگ و قانونی تنزلیافته به تدابیر موقت در کجای مفهوم تمدن ایستادهایم؟ واقعا هولناک است! یک فرد محکوم به اعدام میبایست موجودی بسیار ترسناک باشد برای آنکه جامعه بتواند تا این حد وحشیانه و خیانتکارانه به زندگی اش پایان دهد! 0 0 nil 1404/4/16 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 30 کاش که عوامل پادشاه دیگر ملتمسانه و به نام جامعهای که نیازمند حمایت است، از ما سرِ محکومان را نخواهند. کاش دیگر از طرف مردم از ما درخواست نکنند که مجازاتها و به قول خودشان، درس عبرتهایشان را تایید کنیم. چرا که همهی اینها چیزی نیستند جز لفاظی، بلاهت و هیچِ مطلق! یک سوزن کافی است تا این بادکنک بزرگ پُر از بلاغت و حرف مفت ناگهان بترکد. در اعماق این یاوهگوییهای لطیفِ تصنعی چیزی نیست جز قلبی سخت، خشونت، بربریت، میل به اثبات خرافات و توجیه تعصب، و لزوم دریافت دستمزد. ای مأموران دربار! دهانهایتان را ببندید و ساکت شوید! زیر پاهای مخملین قاضیان شما، ناخن های تیز جلادتان پیداست. 0 0 nil 1404/4/17 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 32 فردی که محکوم به اعدام میشود خانوادهای دارد. به راستی گمان میکنید ضربهای که شما به گردن این فرد میزنید، فقط خودش را مجروح میکند؟ گمان میکنید پدرش، مادرش و فرزندانش هیچ آسیبی نمیبینند؟ خیر. شما با اعدام این شخص، همهی اعضای یک خانواده را سر میبرید و یعنی باز هم در حقیقت انسانهای بیگناه را مجازات کردهاید. 0 35 nil 1404/4/17 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 51 مگر نه این است که اگر در اطرافم همه چیز یکنواخت و بیرنگ است، در درون من توفان، جدال و یک نمایشِ حزنانگیز و تلخ بر پاست؟ 0 0 nil 1404/4/17 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 52 آیا آنها تا به حال بر این تصور گزنده کمی مکث کردهاند که در انسانی که جانش را میگیرند، هوش و خردی هست؟ خردی که به زندگی پیوند خورده و ذرهای خود را برای مرگ آماده نکرده است؟ نه. آنها در تمام اینها چیزی نمیبینند جز فرود قائم تیغهای سهگوش و بیشک تصور میکنند، زندگی محکوم، قبلوبعد از آن لحظهی فرود، سراسر هیچِ مطلق است. 0 0 nil 1404/4/17 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 76 آه که زندان چه چیز شرمآوری است! زهری در آن است که همه چیز را آلوده میکند. همه چیز در آن میپژمرد، حتی ترانهی دخترکی پانزدهساله! اگر پرندهای در زندان به سراغتان بیاید، زیر بالَش گلآلود خواهد بود و اگر گلی در زندان بچینید و آن را ببویید میبینید که بوی گند میدهد. 0 0 آسمان احمدی 1404/4/17 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 6 اکنون من اسیرم. جسمم را در دخمهای تیره و تار به زنجیر کشیدهاند و روحم را در ظلمت اندیشهای مرگبار به زندان انداختهاند. 0 0 آسمان احمدی 1404/4/17 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 13 از آن پس احساس میکردم که بین من و جهان حایلی به وجود آمده است. 0 0 آسمان احمدی 1404/4/17 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 21 این دفتر خاطرات که رنجهای روحی مرا ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه و مرحله به مرحله نشان میدهد. 0 2 آسمان احمدی 1404/4/17 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 57 در اطراف من همه چیز بند و زندان است و من زندان را به اشکال مختلف گاهی به صورت انسان و گاهی به شکل نردههای آهنین و زمانی نیز به صورت قفل و کلون در جوار خود میبینم. 0 4 مرتضی شفقی 1404/4/21 آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 125 نوشته این صفحه عالیه : و در این اثنا کشیش با صلیب خود به من نزدیک شد و گفت :( فرزند ، یا اللّه ، بفرمایید برویم .) 😂🕋✝️ 0 2 Sahar Chambary 1404/5/28 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 74 صفحۀ 20 «من محکوم به مرگم. همین یک جمله، تمام وجودم را در خود میبلعد.» 0 0