بریدۀ کتاب
1402/2/4
صفحۀ 2
زن گفت: خواهش میکنم بگو ببینم چه کاری از دست من برمی آید. لابد کاری هست که من انجام بدهم. مرد گفت: این پا را قطع کن. شاید جلوش را بگیرد، گرچه شک دارم. یا یک تیر بزن و خلاص. تیرانداز ماهری هستی. خودم یادت دادم. مگه نه؟
زن گفت: خواهش میکنم بگو ببینم چه کاری از دست من برمی آید. لابد کاری هست که من انجام بدهم. مرد گفت: این پا را قطع کن. شاید جلوش را بگیرد، گرچه شک دارم. یا یک تیر بزن و خلاص. تیرانداز ماهری هستی. خودم یادت دادم. مگه نه؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.