بریده‌ای از کتاب مادام بواری اثر گوستاو فلوبر

فهیمه

فهیمه

5 ساعت پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 130

اِما دلش پسر می‌خواست، پسری قوی و سبزه‌رو که اسمش را ژرژ می‌گذاشت، و فکر داشتن فرزندی مذکر گویی امیدی بود که برای تلافی همه‌ی ضعف‌های گذشته‌اش در دل می‌پروراند. مرد، هر چه باشد، آزاد است. می‌تواند هر شور و سودایی را به خود راه دهد، به هر سرزمینی که می‌خواهد برود، از هر مانعی بگذرد، و مزه‌ی دست‌نیافتنی‌ترین خوشی‌ها را بچشد. اما زن، همواره با مانع روبه‌روست. هم بی‌تحرک است و هم انعطاف‌پذیر. سستی جسمانی و سلطه‌ی قانون هر دو بر ضد اوست. اراده‌ی او همچون توری کلاهش که به نخی بند است، با هر بادی به لرزه درمی‌آید. همیشه هوسی هست که او را به دنبال خود می‌کشد و مصلحتی که از حرکت بازش می‌دارد.

اِما دلش پسر می‌خواست، پسری قوی و سبزه‌رو که اسمش را ژرژ می‌گذاشت، و فکر داشتن فرزندی مذکر گویی امیدی بود که برای تلافی همه‌ی ضعف‌های گذشته‌اش در دل می‌پروراند. مرد، هر چه باشد، آزاد است. می‌تواند هر شور و سودایی را به خود راه دهد، به هر سرزمینی که می‌خواهد برود، از هر مانعی بگذرد، و مزه‌ی دست‌نیافتنی‌ترین خوشی‌ها را بچشد. اما زن، همواره با مانع روبه‌روست. هم بی‌تحرک است و هم انعطاف‌پذیر. سستی جسمانی و سلطه‌ی قانون هر دو بر ضد اوست. اراده‌ی او همچون توری کلاهش که به نخی بند است، با هر بادی به لرزه درمی‌آید. همیشه هوسی هست که او را به دنبال خود می‌کشد و مصلحتی که از حرکت بازش می‌دارد.

46

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.