بریده‌ای از کتاب بی پروا اثر لورن رابرتس

(:

(:

1404/2/27

بریدۀ کتاب

صفحۀ 447

خورشید در حال غروب پرتوهای طلایی اش را روی صورتش پهن می‌کند و چشمان آبی‌اش در برابر سرخی پرطراوت شقایق ها می درخشند.باورش مشکل است که چیزی به این زیبایی به خواست خود به موجودی چون من نگاه می‌کند...... زمزمه میکند:با من می‌رقصی؟

خورشید در حال غروب پرتوهای طلایی اش را روی صورتش پهن می‌کند و چشمان آبی‌اش در برابر سرخی پرطراوت شقایق ها می درخشند.باورش مشکل است که چیزی به این زیبایی به خواست خود به موجودی چون من نگاه می‌کند...... زمزمه میکند:با من می‌رقصی؟

24

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.