بریده‌ای از کتاب بابا رجب اثر نسرین رجب پور

بریدۀ کتاب

صفحۀ 205

وقتی تلویزیون برنامه این مراسم را نشان داد، در خانه تنها بودم. هنوز هم باورم نمی‌شد؛ همان صورتی که رجب به خاطرش سال‌ها خانه‌نشین شده بود، حالا کل قاب تلویزیون را پر کرده بود. به حدی از دیدن این صحنه ذوق زده شده بودم که از روی مبل بلند شدم و درست روبروی تلویزیون نشستم. با تصویر رجب فاصله کمی داشتم. وقتی قرار شد از آرزوهایش حرف بزند، باز هم مثل مجروحیتش، همه را شوکه کرد. وحید حرف رجب را تکرار کرد تا حاضرین متوجه شوند: « آرزوی دیدار رهبر».

وقتی تلویزیون برنامه این مراسم را نشان داد، در خانه تنها بودم. هنوز هم باورم نمی‌شد؛ همان صورتی که رجب به خاطرش سال‌ها خانه‌نشین شده بود، حالا کل قاب تلویزیون را پر کرده بود. به حدی از دیدن این صحنه ذوق زده شده بودم که از روی مبل بلند شدم و درست روبروی تلویزیون نشستم. با تصویر رجب فاصله کمی داشتم. وقتی قرار شد از آرزوهایش حرف بزند، باز هم مثل مجروحیتش، همه را شوکه کرد. وحید حرف رجب را تکرار کرد تا حاضرین متوجه شوند: « آرزوی دیدار رهبر».

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.