بریدهای از کتاب لانه ی کاغذی اثر کنت اوپل
1404/4/26
صفحۀ 23
هنوز شبها میترسم. وقتی میخوابم، روانداز را روی سرم میکشم و فقط سوراخ کوچکی برای نفس کشیدن باز میگذارم، نه برای دیدن. نمیخواهم ببینم چه چیزی آن بیرون است. از وقتی یادم میآید همینطوری خوابیدهام. خجالتآور است...
هنوز شبها میترسم. وقتی میخوابم، روانداز را روی سرم میکشم و فقط سوراخ کوچکی برای نفس کشیدن باز میگذارم، نه برای دیدن. نمیخواهم ببینم چه چیزی آن بیرون است. از وقتی یادم میآید همینطوری خوابیدهام. خجالتآور است...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.