بریده‌ای از کتاب اصول مبارزه در زمانه نیهیلیسم اثر محمدمهدی اردبیلی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 139

نیچه در آنک انسان سرفصلی دارد تحت عنوان «چرا من یک سرنوشتم؟». قطعاً اکثر قریب به اتفاق خوانندگانِ این عبارت و احتمالاً تمام معاصرانش این تعبیر را به تمسخر گرفتند و او را مجنونی خودشیفته پنداشتند. در مجنون و خودشیفته بودن او البته شکی نیست، اما مگر خود او واقعاً یک سرنوشت نشد؟ سرنوشتی که ما هنوز آن را زندگی می‌کنیم. سرنوشتی که هنوز سرنوشت همۀ ماست. قدرت خلاقۀ نیچه او را سرنوشت کرد. هر مبارز خلاقی امروز باید از خود چنین بپرسد: «چگونه می‌توان سرنوشت شد»؟ پاسخ چنین است: با قدرت خلاقه، شدت و البته بخت، از طریق حفظ آگاهی، آمادگی و قاطعیت. اما مهمتر از اینها با خواستِ مطلق: خواست سرنوشت شدن؛ یعنی در عین پذیرشِ هیچ‌بودن، به چیزی کمتر از «سرنوشت شدن» قانع نبودن. یعنی جسارت پذیرش مسئولیت سنگین و ترسناک سرنوشت بودن را داشتن: «حال که سرنوشتم اکنون چه باید بکنم؟» در اینجا بیش از آنکه تاکید بر آینده باشد، تاکید بر اکنون است. این «سرنوشت بودن» دقيقاً عليه ايدۀ وعدۀ «منجی» عمل می‌کند. چرا که امروز دیگر زرتشت بودن هنر نیست، حتی مسیح بودن. هر وعده‌دهنده‌ای باید سکوت پیشه کند. هر وعده‌دهنده‌ای دروغ می‌گوید. هر وعده‌دهنده‌ای شکستش را، جهلش را، ناتوانی‌اش را پنهان می‌سازد. یک قاعده مبارزاتی: یا خودت باش سرنوشتی را که وعده می‌دهی، یا خفه شو.

نیچه در آنک انسان سرفصلی دارد تحت عنوان «چرا من یک سرنوشتم؟». قطعاً اکثر قریب به اتفاق خوانندگانِ این عبارت و احتمالاً تمام معاصرانش این تعبیر را به تمسخر گرفتند و او را مجنونی خودشیفته پنداشتند. در مجنون و خودشیفته بودن او البته شکی نیست، اما مگر خود او واقعاً یک سرنوشت نشد؟ سرنوشتی که ما هنوز آن را زندگی می‌کنیم. سرنوشتی که هنوز سرنوشت همۀ ماست. قدرت خلاقۀ نیچه او را سرنوشت کرد. هر مبارز خلاقی امروز باید از خود چنین بپرسد: «چگونه می‌توان سرنوشت شد»؟ پاسخ چنین است: با قدرت خلاقه، شدت و البته بخت، از طریق حفظ آگاهی، آمادگی و قاطعیت. اما مهمتر از اینها با خواستِ مطلق: خواست سرنوشت شدن؛ یعنی در عین پذیرشِ هیچ‌بودن، به چیزی کمتر از «سرنوشت شدن» قانع نبودن. یعنی جسارت پذیرش مسئولیت سنگین و ترسناک سرنوشت بودن را داشتن: «حال که سرنوشتم اکنون چه باید بکنم؟» در اینجا بیش از آنکه تاکید بر آینده باشد، تاکید بر اکنون است. این «سرنوشت بودن» دقيقاً عليه ايدۀ وعدۀ «منجی» عمل می‌کند. چرا که امروز دیگر زرتشت بودن هنر نیست، حتی مسیح بودن. هر وعده‌دهنده‌ای باید سکوت پیشه کند. هر وعده‌دهنده‌ای دروغ می‌گوید. هر وعده‌دهنده‌ای شکستش را، جهلش را، ناتوانی‌اش را پنهان می‌سازد. یک قاعده مبارزاتی: یا خودت باش سرنوشتی را که وعده می‌دهی، یا خفه شو.

45

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.