بریده‌ای از کتاب هزارتوی پن اثر گی یرمو دل تورو

نرگس🌱

نرگس🌱

1403/5/19

هزارتوی پن
بریدۀ کتاب

صفحۀ 31

-کارمن : فردا میخوام غافلگیرت کنم +اوفلیا : با چی ، یه کتابهههه؟ مادرش به آرامی خندید : « یک کتاب ؟ نه ، کتاب نیست ، خیلی بهتر از یه کتابه *اوفلیا نخواست که به مادرش یاد آوری کند ، برای او هیچ چیزی بهتر از کتاب وجود نداشت*

-کارمن : فردا میخوام غافلگیرت کنم +اوفلیا : با چی ، یه کتابهههه؟ مادرش به آرامی خندید : « یک کتاب ؟ نه ، کتاب نیست ، خیلی بهتر از یه کتابه *اوفلیا نخواست که به مادرش یاد آوری کند ، برای او هیچ چیزی بهتر از کتاب وجود نداشت*

29

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.