بریدهای از کتاب هزارتوی پن اثر گی یرمو دل تورو
1403/5/19
4.1
22
صفحۀ 31
-کارمن : فردا میخوام غافلگیرت کنم +اوفلیا : با چی ، یه کتابهههه؟ مادرش به آرامی خندید : « یک کتاب ؟ نه ، کتاب نیست ، خیلی بهتر از یه کتابه *اوفلیا نخواست که به مادرش یاد آوری کند ، برای او هیچ چیزی بهتر از کتاب وجود نداشت*
-کارمن : فردا میخوام غافلگیرت کنم +اوفلیا : با چی ، یه کتابهههه؟ مادرش به آرامی خندید : « یک کتاب ؟ نه ، کتاب نیست ، خیلی بهتر از یه کتابه *اوفلیا نخواست که به مادرش یاد آوری کند ، برای او هیچ چیزی بهتر از کتاب وجود نداشت*
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.