بریدهای از کتاب مدیر مدرسه اثر جلال آل احمد
1402/10/16
3.9
127
صفحۀ 63
هر تکه از وجودت را با مزخرفی از انبان مزخرفاتت، مثل ذره ای روزی در خاکی ریخته ای که حالا سبز کرده. ...فکر نمیکنی حالا دیگر مثل این لاشهی منگنه شده فقط رنگی از لبخند تلخی ، روی صورتت داری و زیر دست این جوجههای دیروزخ افتادهای؟ .. ده سال آزگار از پلکان ساعات و دقایق عمرت هر لحظه یکی بالا رفته و تو فقط خستگی این بار را هنوز در تن داری این جوجه فکلی و جوجههای دیگر که نمیشناسیشان، همه از تخمی سر درآوردهاند که روزی حصار جوانی تو بوده و حالا شکسته و خالی مانده.
هر تکه از وجودت را با مزخرفی از انبان مزخرفاتت، مثل ذره ای روزی در خاکی ریخته ای که حالا سبز کرده. ...فکر نمیکنی حالا دیگر مثل این لاشهی منگنه شده فقط رنگی از لبخند تلخی ، روی صورتت داری و زیر دست این جوجههای دیروزخ افتادهای؟ .. ده سال آزگار از پلکان ساعات و دقایق عمرت هر لحظه یکی بالا رفته و تو فقط خستگی این بار را هنوز در تن داری این جوجه فکلی و جوجههای دیگر که نمیشناسیشان، همه از تخمی سر درآوردهاند که روزی حصار جوانی تو بوده و حالا شکسته و خالی مانده.
0
زهرا عشقی مُعز
1402/10/16
0