بریده‌ای از کتاب مدیر مدرسه اثر جلال آل احمد

مدیر مدرسه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 63

هر تکه از وجودت را با مزخرفی از انبان مزخرفاتت، مثل ذره ای روزی در خاکی ریخته ای که حالا سبز کرده. ...فکر نمیکنی حالا دیگر مثل این لاشه‌ی منگنه شده فقط رنگی از لبخند تلخی ، روی صورتت داری و زیر دست این جوجه‌های دیروزخ افتاده‌ای؟ .. ده سال آزگار از پلکان ساعات و دقایق عمرت هر لحظه یکی بالا رفته و تو فقط خستگی این بار را هنوز در تن داری‌ این جوجه فکلی و جوجه‌های دیگر که نمیشناسی‌شان، همه از تخمی سر درآورده‌اند که روزی حصار جوانی تو بوده و حالا شکسته و خالی مانده.

هر تکه از وجودت را با مزخرفی از انبان مزخرفاتت، مثل ذره ای روزی در خاکی ریخته ای که حالا سبز کرده. ...فکر نمیکنی حالا دیگر مثل این لاشه‌ی منگنه شده فقط رنگی از لبخند تلخی ، روی صورتت داری و زیر دست این جوجه‌های دیروزخ افتاده‌ای؟ .. ده سال آزگار از پلکان ساعات و دقایق عمرت هر لحظه یکی بالا رفته و تو فقط خستگی این بار را هنوز در تن داری‌ این جوجه فکلی و جوجه‌های دیگر که نمیشناسی‌شان، همه از تخمی سر درآورده‌اند که روزی حصار جوانی تو بوده و حالا شکسته و خالی مانده.

0

(0/1000)

نظرات

پس از ۵ سال، ۱۰سال، این ما هستیم که زیرِدست شاگردانمان میفتیم.
هرآنچه که سرکلاس بکاریم، محصولاتش را سالها بعد از دست همین زمین های بایر خواهیم گرفت.
همین زمین های خالی دیروز، امروز به بار خواهند نشست، و دست رنجمان را کف دستمان میگذارند.
همه شاگردانی دیروز، فردا بر ما حکم خواهند راند ، و همه چیز مملکت را در دست خواهند گرفت.

0