بریده‌ای از کتاب فرزندان ما جواهرند ولی ما آهنگریم اثر مسلم تسابحجی

سلام

سلام

1403/10/29

بریدۀ کتاب

صفحۀ 135

روزی به دلیل سرگرم شدن به بازی با دوستانم, از وعده ای که با پدرم داشتم تخلف کردم. وقتی پدرم علت تاخیر را پرسید ، از گفتن واقعیت ترسیدم و به او دروغ گفتم. البته او خودش علت تاخیر را می دانست و من پیش بینی می کردم که به شدت بازخواست و توبیخ شوم ، اما آن خدا بیامرز نگاهی محبت آمیز به من انداخت و گفت فرزندم ، از تو معذرت می خواهم که تو را به دروغ گویی وادار کردم. لابد روزی با تو به گونه ای رفتار کردم و سبب شدم که از روراست بودن با من بترسی. تو گناهی نداری من خودم را تنبیه می کنم. آن روز معنای مسئولیت پذیری را در عمل فهمیدم.

روزی به دلیل سرگرم شدن به بازی با دوستانم, از وعده ای که با پدرم داشتم تخلف کردم. وقتی پدرم علت تاخیر را پرسید ، از گفتن واقعیت ترسیدم و به او دروغ گفتم. البته او خودش علت تاخیر را می دانست و من پیش بینی می کردم که به شدت بازخواست و توبیخ شوم ، اما آن خدا بیامرز نگاهی محبت آمیز به من انداخت و گفت فرزندم ، از تو معذرت می خواهم که تو را به دروغ گویی وادار کردم. لابد روزی با تو به گونه ای رفتار کردم و سبب شدم که از روراست بودن با من بترسی. تو گناهی نداری من خودم را تنبیه می کنم. آن روز معنای مسئولیت پذیری را در عمل فهمیدم.

5

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.