بریده‌ای از کتاب طاعون سرخ اثر جک لندن

بریدۀ کتاب

صفحۀ 46

هرگز فراموش نمیکنم وقتی از میان راهروهای ساکت به بیرون از ساختمان و آن سوی محوطه ی متروک می رفتم چه احساسی داشتم. نمی‌ترسیدم. من در معرض طاعون قرار گرفته بودم و از همان موقع خود را مرده می انگاشتم. آنچه تحت تاثیرم قرار میداد نه این موضوع، بلکه نوعی حس افسردگی ناگوار بود. همه چیز متوقف شده بود. برای من مثل پایان جهان بود؛ جهان من. من در نزدیکی و مجاورت دانشگاه به دنیا آمده بودم. این شغلی بود که در پیشانی ام نوشته بودند. پیش از من پدرم آنجا استاد بود و پیش از او پدرش. این دانشگاه مانند دستگاهی باشکوه یک قرن و نیم استوار و پابرجا کار کرده بود و حالا در عرض یک ثانیه متوقف شده بود. مثل این بود که ببینید شراره ی محرابی بسیار مقدس خاموش میشود. جا خورده بودم، به طرزی وصف ناپذیر جا خورده بودم‌.

هرگز فراموش نمیکنم وقتی از میان راهروهای ساکت به بیرون از ساختمان و آن سوی محوطه ی متروک می رفتم چه احساسی داشتم. نمی‌ترسیدم. من در معرض طاعون قرار گرفته بودم و از همان موقع خود را مرده می انگاشتم. آنچه تحت تاثیرم قرار میداد نه این موضوع، بلکه نوعی حس افسردگی ناگوار بود. همه چیز متوقف شده بود. برای من مثل پایان جهان بود؛ جهان من. من در نزدیکی و مجاورت دانشگاه به دنیا آمده بودم. این شغلی بود که در پیشانی ام نوشته بودند. پیش از من پدرم آنجا استاد بود و پیش از او پدرش. این دانشگاه مانند دستگاهی باشکوه یک قرن و نیم استوار و پابرجا کار کرده بود و حالا در عرض یک ثانیه متوقف شده بود. مثل این بود که ببینید شراره ی محرابی بسیار مقدس خاموش میشود. جا خورده بودم، به طرزی وصف ناپذیر جا خورده بودم‌.

5

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.