بریدۀ کتاب
1403/2/28
صفحۀ 229
ناگهان به عادت اوقات تنهايي اش سرش را روي بازوهايش گذاشت زير لب گفت اوه پدر چقدر از وقتي خانم كوچولويت بودم مي گذرد
ناگهان به عادت اوقات تنهايي اش سرش را روي بازوهايش گذاشت زير لب گفت اوه پدر چقدر از وقتي خانم كوچولويت بودم مي گذرد
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.