بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 43

او که یک دفعه با تمام وجود پا به درونم گذاشته بود حالا میخواست ذره ذره و به تدریج از درونم بیرون برود. علاجی نداشتم گذاشتم کارش را بکند. گذاشتم چشم هایش از چشم هایم برود. دست هایش از دست هایم.

او که یک دفعه با تمام وجود پا به درونم گذاشته بود حالا میخواست ذره ذره و به تدریج از درونم بیرون برود. علاجی نداشتم گذاشتم کارش را بکند. گذاشتم چشم هایش از چشم هایم برود. دست هایش از دست هایم.

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.