بریدۀ کتاب

حماسه کاوه: خاطرات و زندگی نامه سردار شهید محمود کاوه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 291

زُل زدم به صورتش؛ داشت اشک می‌ریخت. خواستم علت گریه‌اش را بپرسم، دیدم محو تماشای راهپیمایی سقّز است. صبر کردم تا آن لحظه‌ها تمام شدند. بعد پرسیدم: «مثل اینکه راهپیمایی سقّز گرفته بودت؟ یاد خاطراتت افتادی؟» گفت: «یاد روزهای مظلومیت انقلاب تو کردستان افتادم.» گفتم: «راست می‌گی. اون روزها خیلی سختی دیدیم‌. خُب، حالا چرا ناراحت شدی؟» با گریه گفت: «آرزو داشتم زنده بمونم و این روزها رو ببینم.» با تعجب پرسیدم: «کدوم روز رو؟» گفت: «اینکه کُردها فهمیده‌اند انقلاب مال اون‌هاست و حامی‌شونه. الان دارم می‌بینم که مردم سقّز هم مثل بقیه شهرها، طرفدار امام و انقلابند.» رو به آسمان کرد و ادامه داد: «خدایا! صد هزار مرتبه شکر. حالا غیر از شهادت، آرزو و خواسته دیگه‌ای ندارم.»

زُل زدم به صورتش؛ داشت اشک می‌ریخت. خواستم علت گریه‌اش را بپرسم، دیدم محو تماشای راهپیمایی سقّز است. صبر کردم تا آن لحظه‌ها تمام شدند. بعد پرسیدم: «مثل اینکه راهپیمایی سقّز گرفته بودت؟ یاد خاطراتت افتادی؟» گفت: «یاد روزهای مظلومیت انقلاب تو کردستان افتادم.» گفتم: «راست می‌گی. اون روزها خیلی سختی دیدیم‌. خُب، حالا چرا ناراحت شدی؟» با گریه گفت: «آرزو داشتم زنده بمونم و این روزها رو ببینم.» با تعجب پرسیدم: «کدوم روز رو؟» گفت: «اینکه کُردها فهمیده‌اند انقلاب مال اون‌هاست و حامی‌شونه. الان دارم می‌بینم که مردم سقّز هم مثل بقیه شهرها، طرفدار امام و انقلابند.» رو به آسمان کرد و ادامه داد: «خدایا! صد هزار مرتبه شکر. حالا غیر از شهادت، آرزو و خواسته دیگه‌ای ندارم.»

12

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.