بریدۀ کتاب
1403/8/13
صفحۀ 80
تو مقرّ، به قول معروف، هنوز عرق تنم خشک نشده بود که یکی آمد و گفت: «آقا ریحانی! تلفن کارت داره!» حدس زدم که باید از سقّز باشد. خودم را آماده یک توپ و تشر درست و حسابی از طرف کاوه کردم. گوشی را که گرفتم، محمود گفت: «رضا کی رسیدی؟» گفتم: «الان رسیدم.» گفت: «گل کاشتی! غرور ضدانقلاب رو شکستی!» گفتم: «برای چی؟ مگه چی شده؟» گفت: «با کلی مهمات و اسلحه، ساعت دوازده شب، اومدی توی جاده، اون هم جاده دیواندره! پدرشون رو درآوردی!» با شنیدن حرفهای محمود، خستگی از تنم دررفت. او در واقع با این برخورد روانی و مدبرانه، هم ضدانقلاب را که قطعاً روی مکالمات ما شنود داشتند تحقیر کرد و هم چنان روحیهای به من داد که اگر لازم میشد، همان شب باز راه میافتادم و مهمات را تا خود سقّز میبردم.
تو مقرّ، به قول معروف، هنوز عرق تنم خشک نشده بود که یکی آمد و گفت: «آقا ریحانی! تلفن کارت داره!» حدس زدم که باید از سقّز باشد. خودم را آماده یک توپ و تشر درست و حسابی از طرف کاوه کردم. گوشی را که گرفتم، محمود گفت: «رضا کی رسیدی؟» گفتم: «الان رسیدم.» گفت: «گل کاشتی! غرور ضدانقلاب رو شکستی!» گفتم: «برای چی؟ مگه چی شده؟» گفت: «با کلی مهمات و اسلحه، ساعت دوازده شب، اومدی توی جاده، اون هم جاده دیواندره! پدرشون رو درآوردی!» با شنیدن حرفهای محمود، خستگی از تنم دررفت. او در واقع با این برخورد روانی و مدبرانه، هم ضدانقلاب را که قطعاً روی مکالمات ما شنود داشتند تحقیر کرد و هم چنان روحیهای به من داد که اگر لازم میشد، همان شب باز راه میافتادم و مهمات را تا خود سقّز میبردم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.