بریدهای از کتاب مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران اثر فائضه حدادی
1404/4/10
صفحۀ 2
به همۀ پیر و جوان هایی که با او کار می کردند، می گفت: «بچه ها» و تا بچه هایش غذا نخورده بودند ، چیزی از گلویش پایین نمی رفت.
به همۀ پیر و جوان هایی که با او کار می کردند، می گفت: «بچه ها» و تا بچه هایش غذا نخورده بودند ، چیزی از گلویش پایین نمی رفت.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.