بریدهای از کتاب هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر اثر حبیبه جعفریان
1402/10/4
صفحۀ 153
عجیب نیست؟ اینکه او به اینچیزها فکر میکرد... اصلا اگر کنار تو بود، امکان نداشت برایش علیالسویه باشی. به همهچیزت کار داشت، وقتی کنارت بود. کارش را بلد بود. راهش را بلد بود... آنقدر دوستداشتنی بود که تو فکر نمیکردی یکنفر مدام دارد به تو درس زندگی میدهد. احساس میکردی یک نفر همیشه مراقب توست. یک نفر هست که تو را میبیند... هر وقت با او بودم، در آسمانها سیر میکردم...
عجیب نیست؟ اینکه او به اینچیزها فکر میکرد... اصلا اگر کنار تو بود، امکان نداشت برایش علیالسویه باشی. به همهچیزت کار داشت، وقتی کنارت بود. کارش را بلد بود. راهش را بلد بود... آنقدر دوستداشتنی بود که تو فکر نمیکردی یکنفر مدام دارد به تو درس زندگی میدهد. احساس میکردی یک نفر همیشه مراقب توست. یک نفر هست که تو را میبیند... هر وقت با او بودم، در آسمانها سیر میکردم...
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.