بریده‌ای از کتاب برخوردها در زمانه برخورد اثر ابراهیم گلستان

بریدۀ کتاب

صفحۀ 85

دنیا وسیع بود و غنی بود از یادگارهای فکر و کشف، از ابداع و شور و زیبایی. من می‌باید در عمقِ احمقی باشم که بگذارم از آن بهره برندارم و در جایش وقتم را با ابله‌ها و پرت‌ها بگذرانم و به قمار و دسیسه‌هایشان بسپارم. نمی‌خواستم در این عمقِ احمقی باشم، می‌دیدم که شرطِ ابتداییِ ناچار در هر تشبث و هر کار اجتماعی هم اول درست رادانستن بود، و درست دیدن بود، نه چشم‌بسته به دستور ارنعوت‌های چاکر در حول‌وحوش هدایت‌کننده‌یی که در حقیقت دجال بود، هوار کشیدن.

دنیا وسیع بود و غنی بود از یادگارهای فکر و کشف، از ابداع و شور و زیبایی. من می‌باید در عمقِ احمقی باشم که بگذارم از آن بهره برندارم و در جایش وقتم را با ابله‌ها و پرت‌ها بگذرانم و به قمار و دسیسه‌هایشان بسپارم. نمی‌خواستم در این عمقِ احمقی باشم، می‌دیدم که شرطِ ابتداییِ ناچار در هر تشبث و هر کار اجتماعی هم اول درست رادانستن بود، و درست دیدن بود، نه چشم‌بسته به دستور ارنعوت‌های چاکر در حول‌وحوش هدایت‌کننده‌یی که در حقیقت دجال بود، هوار کشیدن.

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.