بریده‌ای از کتاب زنان کوچک اثر لوییزا می الکوت

🦥

🦥

1404/3/28

بریدۀ کتاب

صفحۀ 273

آقای بروک که مشغول چال کردن گل رز پژمرده‌ای بود با لحنی تلخ گفت:《من هیچکس را ندارم، فقط چند تا دوست هستند که مرده یا زنده بودنم برای‌شان چندان اهمیتی ندارد.》

آقای بروک که مشغول چال کردن گل رز پژمرده‌ای بود با لحنی تلخ گفت:《من هیچکس را ندارم، فقط چند تا دوست هستند که مرده یا زنده بودنم برای‌شان چندان اهمیتی ندارد.》

7

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.