بریدۀ کتاب
1402/7/21
3.9
119
صفحۀ 109
آدم وقتی معلم است متوجه این چیزها نیست، چون طرف مخاصم است. باید مدیر بود، یعنی کنار گود ایستاد و به این صفبندی هر روزه و هر ماهه معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که یک ورقه دیپلم یا لیسانس یعنی چه! یعنی تصدیق به اینکه صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرکش ترس است و ترس است و ترس!!! --- به این ترتیب یک روز بیشتر دوام نیاوردم. چون دیدم نمیتوانم قلب بچهگانهای داشته باشم تا با آن ترس و وحشت بچهها را درک کنم و همدردی نشان بدهم. --- وانگهی معلمها هم حق داشتند. وقتی بچه بودهاند و مدرسه میرفتهاند لابد کتک خورده بودهاند که حالا باید بزنند و اگر ترکهها را شکستهای ناچار با نمره باید بزنند. --- اینجوری بود که کمکم میدیدم حتی مدیر مدرسه هم نمیتوانم باشم.
آدم وقتی معلم است متوجه این چیزها نیست، چون طرف مخاصم است. باید مدیر بود، یعنی کنار گود ایستاد و به این صفبندی هر روزه و هر ماهه معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که یک ورقه دیپلم یا لیسانس یعنی چه! یعنی تصدیق به اینکه صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرکش ترس است و ترس است و ترس!!! --- به این ترتیب یک روز بیشتر دوام نیاوردم. چون دیدم نمیتوانم قلب بچهگانهای داشته باشم تا با آن ترس و وحشت بچهها را درک کنم و همدردی نشان بدهم. --- وانگهی معلمها هم حق داشتند. وقتی بچه بودهاند و مدرسه میرفتهاند لابد کتک خورده بودهاند که حالا باید بزنند و اگر ترکهها را شکستهای ناچار با نمره باید بزنند. --- اینجوری بود که کمکم میدیدم حتی مدیر مدرسه هم نمیتوانم باشم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.