بریدهای از کتاب هشت کتاب سهراب سپهری اثر سهراب سپهری
1403/10/3
صفحۀ 182
کنار تو تنهاتر شدم. از تو تا اوج تو، زندگی من گسترده است. از من تا من، تو گستردهای. با تو بر خوردم، به راز پرستش پیوستم. از تو براه افتادم، به جلوۀ رنج رسیدم. و با این همهای شفاف! و با این همهای شگرفت! مرا راهی از تو بدر نیست. زمین باران را صدا میزند، من تو را. پیکرت را زنجیری دستانم میسازم، تا زمان را زندانی کنم. باد میدود، و خاکستر تلاشم را میبرد. چلچله میچرخد. گردش ماهی آب را میشیارد. فواره میجهد: لحظۀ من پر میشود.
کنار تو تنهاتر شدم. از تو تا اوج تو، زندگی من گسترده است. از من تا من، تو گستردهای. با تو بر خوردم، به راز پرستش پیوستم. از تو براه افتادم، به جلوۀ رنج رسیدم. و با این همهای شفاف! و با این همهای شگرفت! مرا راهی از تو بدر نیست. زمین باران را صدا میزند، من تو را. پیکرت را زنجیری دستانم میسازم، تا زمان را زندانی کنم. باد میدود، و خاکستر تلاشم را میبرد. چلچله میچرخد. گردش ماهی آب را میشیارد. فواره میجهد: لحظۀ من پر میشود.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.