بریدهای از کتاب دختری که به حال خود رها کردی اثر جوجو مویز
1404/1/23
صفحۀ 60
«سوفی ، عزیزترینم! از آخرین باری که خبری از تو به دستم رسیده است ، خیلی می گذرد. در تاریک ترین لحظات به خودم می گفتم که اگر نباشی قسمتی از وجودم میتواند مانند ارتعاشات ناقوس آن را حس کند. حرف کمی برای گفتن دارم. برای اولین بار تمایلی به بازگردانی رنگ دنیای اطرافم ندارم. کلمات کاملا نامناسب اند. همسر ارزشمندم! دانست ناینکه همهٔ ذهن و جان و روحم آکنده از یاد توست کار دشواری نیست . اینجا همهٔ مردان عکس عشقشان را مانند طلسمی در برابر تاریکی به همراه دارند- همان عکس های مچاله و کثیفی که همچون گنج گران بهایی برای ماست .من برای به یاد آوردنت نیازی به عکس ندارم؛همین که چشمانم را ببندم چهره ات صدایت عطرتنت را به یاد می آورم و تو نمیدانی چقدر موجب آسایش منی. منم مثل همرزم هایم که از عزیزانشون دور هستند، نمی توانم هر روز تو را ببینم، اما خدا را شاکرم که زنده ام و این یعنی بر میگردم و تمام بیست و چهار ساعت روز و شب را به تماشای تو می نشینم.» ((ادوارد تو ))
«سوفی ، عزیزترینم! از آخرین باری که خبری از تو به دستم رسیده است ، خیلی می گذرد. در تاریک ترین لحظات به خودم می گفتم که اگر نباشی قسمتی از وجودم میتواند مانند ارتعاشات ناقوس آن را حس کند. حرف کمی برای گفتن دارم. برای اولین بار تمایلی به بازگردانی رنگ دنیای اطرافم ندارم. کلمات کاملا نامناسب اند. همسر ارزشمندم! دانست ناینکه همهٔ ذهن و جان و روحم آکنده از یاد توست کار دشواری نیست . اینجا همهٔ مردان عکس عشقشان را مانند طلسمی در برابر تاریکی به همراه دارند- همان عکس های مچاله و کثیفی که همچون گنج گران بهایی برای ماست .من برای به یاد آوردنت نیازی به عکس ندارم؛همین که چشمانم را ببندم چهره ات صدایت عطرتنت را به یاد می آورم و تو نمیدانی چقدر موجب آسایش منی. منم مثل همرزم هایم که از عزیزانشون دور هستند، نمی توانم هر روز تو را ببینم، اما خدا را شاکرم که زنده ام و این یعنی بر میگردم و تمام بیست و چهار ساعت روز و شب را به تماشای تو می نشینم.» ((ادوارد تو ))
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.