زهرا منتظر

زهرا منتظر

@zahramontazer

84 دنبال شده

50 دنبال کننده

            تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید؟
تو یکی نه‌ای،هزاری تو چراغ خود برافروز✨️🌱
          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه

6

        از یه جایی به بعد در حین خوندن کتاب همش با خودم میگفتم اینکه یه کتابی نوشته بشه که هیچ چیز خاصی به خواننده اضافه نکنه هم نیاز به استعداد داره خداوکیلی🫠
راستش این کتاب که همیشه از دور خیلی برام جذاب بود،از نزدیک خیلی ضعیف ظاهر شد؛انتظار داشتم یه چیزی در حد جین ایر باشه ولی در اون حد هم نبود،نه قلم نویسنده نه محتوا و نه موضوع...
فکر میکنم قوه ی تخیلم کاملا تحلیل رفته باشه چون قسمت اعظم کتاب که به توصیف مناظر و خونه ها و طبیعت میگذشت رو نمیتونستم تصور کنم،فقط شانس اوردم که سریالش رو دیده بودم و فقط با فکر کردن به فیلم میتونستم تو ذهنم بیارمشون ولی خب خود سریال هم با محتوای کتاب تفاوت های فاحشی داشت و خیلی چیزا بهش اضافه شده بود و کتاب به شدت محتوای تمیزتر و باادب تری نسبت به سریال داره و احتمالا برای پیشنهاد به نوجوان ها کتاب جذاب و بی خطری خواهد بود.(البته‌ به شرطی که قرار نباشه از شخصیت ها و رفتارهاشون الگو بگیرن که در این صورت بنظرم یکم اوضاع خیط میشه😁)
در آخر فکر میکنم اگر در نوجوانی خوانده بودمش بیشتر ازش لذت میبردم ولی با همه‌ی این تفاسیر باز هم از خوندنش لذت بردم و جلد های بعدی رو هم میخوام بخونم؛قرار نیست که همیشه کتاب ها رو به نیت یادگیری خوند،گاهی صرف لذت بردن هم برای خوندن یه کتاب میتونه دلیل کافی باشه(:
      

2

        ای کاش کودکان رو به جرم اینکه فقط جثه ای کوچکتر از ما دارند و عدد سن‌شان کم‌تر ما شمرده میشود قربانی نکنیم
قربانیِ پیش فرض های ذهنی غلط و عقده ها و خودخواهی هایمان
در این کتاب با کودک پنج،شش ساله ای آشنا میشیم که همه زه‌زه صداش میکنن
کودکی به غایت شیطون و در عین حال با قلبی به شدت مهربون با احساسات پاک و خالص،  و خیالاتی و در عین حال به شدت منطقی
و بیشتر کتاب روایت صحبت کردن زه‌زه با درخت کوچک پرتقال حیاط خونه شونه
اتفاقاتی که طی کتاب برای زه‌زه میوفته به خوبی مارو به اهمیت محبت کردن به کودکان متوجه میکنه
طوری که وقتی زه‌زه محبتی رو که از اعضای خانواده دریافت نمیکنه، از یه آدم غریبه دریافت میکنه به سرعت جذبش میشه و از بچه ای شیطون و خرابکار به یه بچه ی آروم و سر به زیر تبدیل میشه
کاش همه‌ی ما تمرین کنیم و بتونیم که مثل آقای پرتوگا  انقدر قشنگ کودکان رو درک و بهشون محبت کنیم.
برای من نیمه ی اول کتاب جوری که انتظار داشتم جذاب نبود ولی خب از بخش دوم به شدت جذاب شد جوری که یه نفس خوندمش و واقعا با احساسات و دنیای زه‌زه همراه شدم.
ترجمه‌‌ی خانم کردبچه اما بنظرم خوب و بدون اشکال و روان نبود.
یک فیلم سینمایی هم با نام My sweet orange tree از این کتاب ساخته شده که من دوستش نداشتم و بنظرم اصلا نتوانسته بود زیبایی این کتاب رو به تصویر بکشه.
      

7

        کتاب را که شروع میکنی به خواندن با خودت میگویی چه ایده‌ی جالبی؛آدمک های چوبی که گونه‌شان اسم خاصی دارد و در دهکده ای زیر نظر خالق‌شان زندگی میکنند و شخصیتی به نام "پانچلو" که قرار است با تجربه هایش همراه شویم  و همراه با او چیزهای خوبی یاد بگیریم؛
همه چیز خوب پیش میرود تا میرسیم به جایی که پانچلو میرود پیش خالق و باهم گفتگو میکنند اینجاست  که مات و مبهوت میشوی و با خودت میگویی وای چقدر زیبا،چقدر دقیق،چقدر جذاب این نويسنده رابطه‌ بین خالق و مخلوق را ترسیم کرده و تو در پایان داستان چه بخواهی، چه نخواهی به این نتیجه میرسی که تنها رضایت خالقت مهم است و تو واقعا بی نظیری چون خالقت تو را اینگونه خواسته(:

نکته۱:راستش نمیدانم اینکه خالق را در هیئت یک انسان نشان داده بابت غرض خاصی بوده یا اینکه میتواند موجب کج فهمی در ذهن کودکان بشود یا نه و این مسئله ایست که باعث میشود به کتاب پنج ستاره ندهم
نکته۲:جلد های دیگری هم از این مجموعه با موضوعات متفاوت  موجود است که به خوبی کودک را با ارزش های مهم انسانی آشنا می کنند،و فکر میکنم برای کودکان بالای ۹ سال قابل فهم باشند.
      

11

        این کتاب سه بخش داره
که در بخش اول به صورت اجمالی به تاریخچه ورود بازی های رایانه ای به زندگی انسان پرداخته
در بخش دوم که بنظرم مهم ترین و مفیدترین بخش کتاب بود درباره این صحبت شده غرق شدن توی بازی های رایانه ای چطوری فضای ذهن کودکان مارو وارد دنیای خیال و از دنیای واقعیت جدا میکنه و این غرق شدن میتونه چقدر مفاهیم مهم و کلیدی زندگی مثل پیروزی و شکست،دوستی و دشمنی،شادی و غم،سختی و آسونی،لذت و... در نظر کودک ما عوض کنه به طوری نتونه با واقعيت های زندگی کنار بیاد و دلش بخواد همیشه در اون تعاریف کاذب بازی ها باقی بمونه که به شدت مخرب هستش و مسلمه کسی که نتونه این مفاهيم کلیدی رو در کودکی درست درک کنه و بفهمه در بزرگسالی به شدت دچار مشکل خواهد شد.
در بخش سوم مثال هایی از اینکه باورهای دینی ما چقدر در بازی های رایانه ای موجود متفاوت نشون داده میشه یا حتی مورد توهین واقع میشه گفته شده.
نکته ای که با خوندن این کتاب که دومین کتابی هستش که از مجموعه من دیگرِ ما میخونم نظرمو جلب کرد این بود که یه جاهایی ماها به عنوان والد یا بزرگتر با خوندن این کتابا به نقاط ضعف خودمون پی میبریم و چقدر خوب میشه که باعث بشه در ابتدا خودمون رو اصلاح کنیم تا بتونیم تاثیر لازم رو روی کوچکترها و فرزندانمون داشته باشیم(:
از نکات منفی هم بخوام بگم اینه که یه جاهایی زیادی خلاصه بود و اونقدر جامع و مانع انواع بازی ها و تأثیرات منفی اون ها و گفته نشده بود
در مورد راه حل و راه کار که اصلا صحبت نشده‌ بود که فکر میکنم در جلد بعدی که باز هم با همین موضوع بازی های رایانه ای هست اشاره شده باشه.
(چقدر طولانی شد🤓ولی خب دارم تمرین میکنم که بیشتر و بیشتر درباره کتاب هایی که میخونم توضیح بدم که بعدا که به این یادداشت ها رجوع میکنم چیزهای بیشتری از کتاب یادم بیاد و بیشتر به دردم بخوره🙂)
      

6

باشگاه‌ها

نمایش همه

باشگاه همخوانی تخصصی

93 عضو

انسان 250 ساله- حلقه سوم

دورۀ فعال

باشگاه کتابخوانی نجوا

140 عضو

آوای وحش: متن کوتاه شده

دورۀ فعال

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

زهرا منتظر پسندید.
          واقعا خدا رو شکر می کنم که این هفتصد صفحه «داستان»! تموم شد و میتونم کتاب دیگری رو شروع کنم و ازش لذت ببرم. این کتاب واقعا منو گیج کرد. چون اسمش رو قبلا بارها شنیده بودم و کتاب معروفی محسوب میشه پس فکر می کردم کتاب خوبیه. از طرفی هم امتیاز گودریدز بالایی داره و هم نقل قول های به شدت مثبتی پشت جلد کتاب چاپ شده بود. در طول صد صفحه ی اول همش منتظر بودم متن بهتر باشه یا گاهی فکر می کردم شاید من هنوز نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم، اما حالا که کل کتاب رو خوندم و هیچی بهتر نشد، مطمئنم که یک ستاره کاملا تصمیم درسته!!

از جمله ویژگی های منفی کتاب:
۱- بسیار بسیار بسیار طولانیه. اصلا نیازی به هفتصد صفحه نوشتن برای چنین داستان و ماجراهایی وجود نداشته. کتاب از سه بخش تشکیل شده و به نظرم بخش دوم میتونست کاملا حذف بشه. 
۲- شاید به جرئت بگم ۹۵ درصد متن کتاب دیالوگه. گاهی شما ده بیست صفحه میخونی میری جلو و همینطوری ادمهای مختلفن که دارن پشت سر هم دیالوگ میگن
۳- توی متن کتاب به شدت تکرار وجود داره. مثلا اومده برای یک سری از شخصیت ها تکه کلام گذاشته اما این تکه کلام ها وسط یک داستان طولانی فقط حوصله ی شما رو سر میبره. من که دیگه از روشون می پریدم
۴- تمام شوخی های کتاب شوخی های پایین تنه ایه. تا حالا هیچ کتاب فارسی ای با این حجم از شوخی های زشت و مسائل غیراخلاقی نخونده بودم. به قدری که یک جاهایی واقعا حالم بد میشد. شوخی  هایی به غایت زشت که برای خواننده ای که بی ناموسی رو خنده دار ندونه اصلا جذاب نیست
۵- تنها شوخی متفاوت کتاب، جنون دایی جانه که البته اونم در بخش سوم بهش پرداخته میشه و در بخش های اول و دوم کتاب اون قدرها خودشو نشون نمیده. همچنان توی همه ی بخش ها، گره افکنی ها و نقاط اوج داستان و غیره مربوط به شوخی های پایین تنه ایه

حس و حال یک خطی:
مدتها بود در طول خوندن یک کتاب انقدرررر دلم نخواسته بود هرچه سریعتر تموم شه! وقتی تمومش کردم احساس می کردم از قفس آزاد شدم و بابت این حس بهش یک ستاره دادم :دی
        

68

زهرا منتظر پسندید.

21

زهرا منتظر پسندید.
          از کلاسیک های خوب! 
ابتدا ذکر کنم چون کتاب بر مبنای تاریخ و بازتابی از واقعیته به کلیت ماجرا و وقایع مشروح خرده ای نمی گیرم
دزیره به یک عاشقانه معروفه اما واقعا بعد پرداخت به تاریخ در این کتاب غالبه،یه تاریخ نگاری آمیخته با وجه درام ماجرا که به شدت در روان شدن متن و خوشخوانی کتاب مؤثر بوده 
راوی ماجرا یک زنه با زاویه دیدی زنانه، البته زنی که اگرچه خیلی زود وارد ماجراهای عظیم تاریخی میشه اما همچنان از سیاست فراریه و خودش رو قاطی سیاست نمیکنه 
البته این باعث نشده که ذکر برخی ظرافت ها در تعاملات و اتفاقات تاریخی و سیاسی از دست راوی در رفته باشه، چون آنچه که برای خودش قابل استنباط نبوده رو از زبان دیگران نقل کرده
شخصیت پردازی ها رو دوست داشتم، هیچکس سفید مطلق یا سیاه مطلق و قهرمان محور نبود پرداخت دقیق و به دور از زیاده گویی و بزرگ نمایی
این به من اجازه می داد در مورد کنش ها و واکنش ها با دقت و به دور از تعصب فکر کنم 

با توجه به منشأ این اثر یعنی اروپا،میزان پرداخت به عاشقانه های کتاب تا حد زیادی ملایم و عفیفانه است و این باعث شده که مخاطب در یک حد تعادل قرار بگیره نه انقدر عاشقانه که سیر و جزئیات تاریخی وقایع از چشم پنهان بمونن و نه انقدر تاریخی که خسته کننده باشه

+من ترجمه ی «پرویز شهدی» رو خوندم و در گودریدز با این ترجمه کتابی ثبت نشده
        

5

زهرا منتظر پسندید.
          از این تیپ داستان‌ها خوشم میاد. داستان‌هایی با ایده اینکه اگه فلان اتفاق در تاریخ رخ می‌داد/نمی‌داد دنیا و گردش روزگار و زندگی ماها چی می‌شد. درسته که داستان تخیلی می‌خونیم ولی چون با رویدادهای تاریخی و اشخاص واقعی سر و کار داره، انگار آدم خیلی جدی‌تر به این مقوله فکر می‌کنه. شاید حتی این حس به آدم دست بده نویسنده به غیب دسترسی داره و بخونم ببینم چی می‌شد واقعا. برای همین فکر کنم رفتن سراغ هر موضوعی تحت این ایده خیلی شجاعت می‌خواد. چون در هر حال مجبوری تاریخ رو توی همه قسمت‌های داستانت لحاظ کنی.

با توجه به توضیحات پشت جلد کتاب، این داستان اولین داستان بلند نویسنده‌اش بوده و الحق به عنوان کار اول ایده و پرداختش خوب بوده. بخوایم خیلی ریز بشیم ایرادهایی هم میشه درآورد. مثلا لحن و اخلاقی که نویسنده برای شخصیت اصلی در نظر گرفته بود تو داستان یک‌دست نبود. اولش آروم و مودب و سر به زیر بود و یهو شد بددهن و وحشی. روند تبدیلش ملموس نبود.
یا مثلا فلش‌بک‌هایی که می‌زد گاهی معلوم نبود برای چیه. یا دقیقا شخصیت با طی چه مراحلی به جایی رسیده بود که به عنوان مستندساز اصلی جشن ۲۵۰۰ ساله کار می‌کرد و حتی می‌تونست یه صبحانه اختصاصی و دونفره با شاه بخوره؟

اما بهره‌گیری‌های رندانه‌ای از تاریخ داشت. از شایعاتی که همون زمان‌ها بوده تا وقایع و حقایق تاریخی مستند که شاید سالها بعد انقلاب و بعد انتشار خاطرات درباری‌ها علنی شد در گوشه گوشه داستان چپانده بود؛ مثل قرص‌های مخصوص و تقویتی شاه که در واقع قرص‌های درمان‌کننده سرطانش بود. 
یا اشاراتش به نوادگان قاجاری، گوگوش و قربانی، امام خمینی و این موارد خیلی جالب و به جا بود. 

اما با همه اینها من نفهمیدم آخرش نقش رضا قطبی نویسنده دقیقا چی بود؟ چرا اون کارها رو کرد و چرا پایان داستان اون طور رها بود؟ بعضی دوستان نوشته بودن پایان باز بود ولی من موافق نبودم.
        

22

زهرا منتظر پسندید.
           برای اینکه کاریزماتیک بودن امام موصی صدر را درک کنید باید ارتباط مستقیم با افراد خاندان صدر داشته باشید. وقت هایی که حرف میزنند میتوانید سایه ی یک نسل و آدم ها را روی رفتار و گفتارشان ببینید.
راستش از نظر من خاندان صدر نمونه بارز ژن خوب هستند.

خاطرات را دوست داشتم ، نوع روایت و قلم نویسنده را بیشتر. 
خاطرات صدرالدین بهترین قسمت کتاب بود. در خانواده هایی که پدر و مادر افراد خاص‌اند بچه ها همیشه زیر سایه آنها میمانند و نمیتوانند آنجور که باید رشد کنند. این یک حقیقت است که درچنین خانواده‌‌ای انقدر حضور پدر و مادر پررنگ است که کسی بچه ها را نمیبیند‌.

برای من جالب است که علاوه بر ارثی بودن کاریزما در خاندان صدر ، زن دوستی و علاقه به اسم حورا هم ارثی است. چرا؟ چون یکی از نزدیک ترین افراد خانواده من که به تازگی فوت کردند شاگرد محمد باقر صدر بودند، اولین فرزندشان که دختر است ؛ وقتی به دنیا می آید ایشان بنا به شرایط فرهنگی جامعه ناراحت میشوند دلشان پسر میخواسته ، به محمد باقر صدر نامه مینویسند ، ایشان توی نامه کلی از خیر و برکت وجود دختر مینویسند ، مبلغی پول به عنوان هدیه میگذارند درون پاکت و تاکید میکنند اسم دختر را حورا بگذارند:)


        

5

زهرا منتظر پسندید.

11

زهرا منتظر پسندید.

34

زهرا منتظر پسندید.
          اولین باری که عنوان این کتاب را دیدم ، درجا خشکم زد ، من هر بار به این آیه‌ی قرآن میرسم حالم دگرگون میشود و یاد مادربزرگم یک لحظه رهایم نمیکند ، مادربزرگی که تمام رویا و آرزویش خاک شدن در حرم امام رضا بود و آخر سر در عرض سه روز در شهر لندن دنیا را بدرود گفت و جسمش هیچ وقت به وطنش برنگشت و من در ۱۸ سالگی با تمام وجود این جمله را درک کردم که " و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد..."
وقتی شروع کردم به خواندن لحظه به لحظه با نویسنده همراه شدم ، وقتی از مرز میگفت من یاد روزی افتادم که پدر بزرگم فوت کرده بود و من وقت سفارت داشتم و برای اینکه اولین نفر کارم انجام شود ساعت پنج صبح پشت در سفارتخانه ایستاده بودم و از شدت غم و استیصال بلند بلند گریه میکردم....
زندگی من پر از این لحظه هاست که به مرز ها لعنت فرستادم...
وقتی برف می امد و من با دستانی یخ زده توی صف ایستاده بودم تا پاسپورتم را بگیرم به تمام مرز ها لعنت فرستادم....
وقتی با مادرم یک ماه در دبی منتظر ویزای انگلستان بودیم ، از نظر سفارتخانه‌ی انگلستان ما همان تیک هایی بودیم که نویسنده در کتاب از آن نوشته...تیک هایی که از نظر آنها قرار نبود "ما" برگردیم و برای چهارمین بار تیرمان برای رفتن به انگلستان به سنگ خورد و من تا به امروز حسرت دیدن قبر مادر بزرگم را دارم ....
وقتی که برای ویزا اقدام کردیم و به همسرم ویزا ندادند مثل کوره ای در حال فوران بودم....

وقتی توی اتوبوس از پاریس به سمت گرانادا میرفتم ، در حالی که خودم را به پنجره چسبانده بودم و به مزارع زیتون زل زده بودم حس میکردم یک غریبه ام که هیچ جوره به دنیایی که موازی اش در حال حرکت بود تعلق ندارد...
وقتی  در بلگراد با پیر زنی که اجناس قدیمی_که اکثر متعلق به جنگ جهانی بود_ میفروخت حرف میزدم احساس میکردم زمان مثل خمیری کش آمده‌ و پیرزن در یک سرش ایستاده و من در سر دیگرش....

برای کسی که همیشه در سفر بوده ، برای کسی که خودش را در سرزمینی دیگر غریب یافته خواندن این کتاب برایش مثل هم صحبتی با یک دوست قدیمی‌ست.... دوستی که تو را میفهمد و توهم او را میفهمی.... دو غریبه ی آشنا که به وسیله سفر و کلمات بهم پیوند میخورند.... دو غریبه که این جمله را با تمام وجود درک کرده‌اند " سفر در هزار مکان غریبه به تو خانه می‌دهد ، سپس چون غریبه ای تو را در سرزمین خودت رها میکند...."

        

48

زهرا منتظر پسندید.

29

زهرا منتظر پسندید.
          《تاریخ چیزهای بسیار را نمی‌داند
تاریخ به همان نسبت که نمی‌داند، دروغ می‌گوید.
تاریخ به همان نسبت که دروغ می‌گوید، ریاکار، فاسد و ستمگر است》

تا حالا از این دید و با این لطافت و سرسختی به امام نگاه نکرده بودم..
انگار تازه کمی ایشون رو شناختم :)

سه دیدار
 از دوران کودکی شروع می‌شود،
از شکل گیری شخصیت امام در دامن پرمهر مادر و صاحبه خانم (عمه ایشان) می‌گوید تا زمانی که تاریخ تغییر می‌کند!
ولی روایت ها، ساده و خطی نیستند!
در هر فصل از زمانی به زمان دیگر می‌رویم..
و این شاید برای همه پسندیده نباشد!

حال و هوای کتاب چه از نظر رویکرد سیاسی‌اجتماعی‌اش، و چه از نظر رنگ‌آمیزی‌محتواییِ حماسی و عاطفی‌اش بسیار دلنشین و لطیف است، که صدالبته این هنر آقای ابراهیمی است که همه چیز را برای خواننده لطیف می‌کند :)♥︎


صد حیف که 
《سه دیدار نیز چون «بر جاده‌های آبی سرخ» از کارهای ناتمام مرحوم نادر ابراهیمی است که با بیماری و مرگ ناگهانی این نویسندۀ بزرگ ادامه پیدا نکرد...》

کتاب چاشنی فلسفه دارد
سوالات درمورد چرایی دین را در فصل هایی که به پیر و مریدانش مرتبط است پاسخ میدهد..

سه دیدار کمی سخت خوان است و به عنوان اولین ها از نادرخان انتخابش نکنید!

این قلم، قلبم رو لمس میکنه :)
چقدر نوع نوشتار، لطافت و تفکرات آقای ابراهیمی جذاب است.
افسوس که در زمان خودشان اونجور که باید قدرشان دانسته نشد..

فصل های آخر از جلد دوم رو چندین بار خوندم
 دیدارهای طلبه جوان با آیت الله مدرس، آیت الله کاشانی و آیت الله بروجردی عالی بودن :)))))))
اگر دل بدید کاملا از لا به لای صفحات این کتاب میتونید رشد یک شخصیت رو درک کنید 👌
        

51