دیشب از سر بیخوابی مثل کسی که اعتیاد داره و دنبال داستان میگرده موقع خماری یه آتیشی به جونم افتاد که بشینم چند صفحهای از یه کار داستانی بخونم تا چشمم گرم بشه و بخوابم و بقیهاش هم تو یه فرصت دیگه. تقریباً دنیال یه کار کوتاه بودم یا چیزی که بشه گفت فصلبندی داره تا بتونم کتاب رو راحتتر ببندم.
اما در همون حالی که بین کتابا بودم و داشتم پشت جلدشون رو میخوندم و یه تورقی میکردم برقی از خاطرم عبور کرد و یاد تنگنا افتادم. گفتم خودشه.
تنگنا رو چند وقت پیشبه خاطر معرفیهای جالبی که ازش دیدم گذاشتم تو لیست. همین آخر هفتهی پیش بود که تهیه کردم و دو روز بعد هم قسمت بود که خونده بشه.
کتاب به حد کافی در موردش مطلب هست که از معرفی من هر کسی بینیاز میشه. تمام این افاضاتی هم دارم میکنم به خاطر گفتن چند کلمه است در مورد این کتاب: نثر وحشیانه جنونآمیز در عین این که داستان و فرم بسیار ساده است و پیچیدگی نداره. گاهی جملاتی رو به سادگی بیان میکنه که حتی شاید رومون نشه که بگیم منم همینطور. صریح و آشکار و بیتعارف. از این جهت یاد سلین افتادم.
خلاصه که باید بگم به نظرم این اثر یه شاهکاره و اگه شما هم رگههایی از جنون دارید بخونیدش.